بریدههایی از کتاب دلایلی برای زنده ماندن
۴٫۰
(۴۴۴)
همانطور که یک سلول در بدنمان از میان میرود؛ اما پیکرهٔ زندگی که عبارت است از «همگی ما» جریان خواهد داشت و از آنجا که زندگی تجربهایست مشترک میان ما آدمیان؛ ما نیز ادامه خواهیم یافت.
Ehsan
از خود ما در کنار یکدیگر؛ اذهان ما به صورت جمعی. اگر خود را به جای یک موجود تنها ماندهٔ مجزا، بخشی از انسانیت در نظر بگیریم؛ سرخوش خواهیم شد و احساس بهتری خواهیم داشت
Ehsan
همچنین افسردگی یعنی..
پدیدهای کوچکتر از شما.؛
همیشه از شما ناچیزتر است، اگرچه فراخ و فراگیر به نظر میرسد.
هماوست که «درون شما» دست به کار میشود؛ این شما نیستید که «درون اویید». ممکن است که به ابر تیرهٔ روان در آسمان بتوان تشبیهش کرد؛ اما اگر غرض استعارهورزیست؛ این شمایید که آسماناید.
شما پیش از او خلق شدهاید. و او نمیتواند بدون آسمان موجودیت داشته باشد.
اما موجودیتِ آسمانِ بیابر؛ البته که شدنیست...
Ehsan
منِ پیشین: «منظورم امکان وجود داشتنته. امکان اینکه شاید بیشتر از ده سال دیگه زنده بمونم و پام به آینده برسه. همین امکان بهم حس بهتری میده.»
منِ کنونی: «درسته، پات به آینده میرسه و خونوادهٔ خودتو تشکیل میدی. صاحب یه زندگی میشی. البته زندگیت بیعیبونقص نیست. اما زندگی کدوم آدمی بدون اشکاله؟ ولی هرچی که هست، زندگی خودته و خودت صاحبشی.»
منِ پیشین: «واسه حرفات یه مدرک میخوام.»
منِ کنونی: «نمیتونم هیچ مدرکی بهت بدم. ماشین زمان ندارم تا بتونم حرفامو بهت ثابت کنم.»
منِ پیشین: «پس انگاری فقط میتونم امیدوار باشم.»
منِ کنونی: «آره! ایمان داشته باش.»
منِ پیشین: «سعی خودمو میکنم.»
منِ کنونی: «تا همین الانم داشتی سعی میکردی...»
Ehsan
منِ پیشین: «چرا! حال من خوبشدنی نیست.»
منِ کنونی: «چرا باباجون، هست. ببین! هفتهٔ پیش، دقیقاً لحظهای به وجود اومد که من -ببخشید منظورم توئه- داشتی کنار پارک توی آفتاب پیادهروی میکردی. دقیقاً یه لحظه احساس کردی نور سر تا پات رو روشن کرده. لحظهای که اصلاً انتظارشو نداشتی.»
منِ پیشین: «آره، آره! راس میگی. امروز صبحم یه لحظهٔ خوبو تجربه کردم. تو تخت دراز کشیده بودم و داشتم فک میکردم کاش یه ذره کورن فلکس واسهٔ خوردن مونده باشه. البته همش همین بود؛ یه لحظهٔ معمولی که خیلی هم طول نکشید. فقط دراز کشیده بودم و داشتم به صبحونه فکر میکردم.»
منِ کنونی: «خب ببین! همیشه که اوضاع یه جور نمیمونه. مثلاً همین امروز، همهچیز واسهٔ من یه جور پیش نرفت.»
Ehsan
منِ پیشین: «درسته. اما بههرجهت فشار فکری روم زیاده.»
منِ کنونی: «و همیشه هم همینطوری قراره باشه. همیشه فشار فکری رو آدما زیاده. افسردگی هم احتمالاً همیشه، همهجا باهاته و کمین میکنه تا ببینه کی آمادهٔ سقوطی که بهت حمله کنه. اما درعینحال کلی اتفاقای دیگهٔ زندگی هم هست که انتظارتو میکشن. افسردگی همیشه داره یه مطلبو بیخ گوشت تکرار میکنه؛ اینکه یه روز ناخوشایند میتونه به اندازهٔ کل عمرت کش بیاد و طول بکشه. ولی اینطوری نیست.»
منِ پیشین: «وای خدا! راس میگی!»
منِ کنونی: «خب پس، دیگه نگران گذشت زمان نباش. توی یه روز هم بینهایت لحظه وجود داره.»
Ehsan
منِ پیشین: «تو دل آدمو خالی میکنه.»
منِ کنونی: «چی؟»
منِ پیشین: «زندگی، ذهنم، فشار فکری.»
منِ کنونی: «هیس! ادامه نده؛ این فقط یه لحظهست که توش گیر کردی. لحظهها میگذردن.»
منِ پیشین: «آندریا ترکم میکنه.»
منِ کنونی: «نه! نه! ترکت نمیکنه؛ باهات عروسی میکنه.»
منِ پیشین: «هه! تو که راس میگی. انگار کسی میاد خودشو آویزون یه بیمصرفِ مزخرفی عین من بکنه! کی همچین کاری میکنه؟!»
منِ کنونی: «آره! ولت نمیکنه. ببین؛ حالت داره بهتر میشه. الان دیگه میری خرید و حمله بهت دست نمیده. تموم مدتم که این فشار ذهنی رو نداری.»
منِ پیشین: «چرا! حال من خوبشدنی نیست.»
Ehsan
: «سفر موجب فروتنی و میانهروی انسان میشود. درمییابید چه جایگاه کوچکی در کرهٔ خاکی از آن شماست.»
منکسر
من همیشه خودم را شخصی میپنداشتم که عاشق کتاب است. اما میان عشق به کتاب و نیاز به آن فاصله زمین تا آسمان است. من در آن برهه به کتاب احتیاج داشتم و کتاب در زندگی من، به منزلهٔ یک شیء تجملی نبود. آنها برای من یک مادهٔ مخدر درجه یک به شمار میرفتند. بهشدت مقروض شدم تا بتوانم کتاب تهیه کنم و بخوانم. (واقعاً چنین کردم!)
منکسر
منظورم این نیست که «هرآنچه تو را نمیکشد قویترت میسازد.»؛ نه. این ضربالمثل زیاد درمورد من صدق نمیکند. آنچه مرا نکشت؛ دستکم ضعیفترم ساخت. چیزی که موجب مرگتان نشود، ممکن است باعث شود تا آخر عمرتان بلنگید.
منکسر
روزی فرا میرسد که لذتی خواهید یافت؛ لذت و مسرتی که با درد و رنج کنونیتان درخواهد افتاد و آن را به آتش خواهد کشید. در اجرای هنری گروه بیچ بویز اشک شوق خواهید ریخت؛ به صورت دخترک نوزادتان خیره خواهید شد که در دامانتان به خواب رفته است؛ دوستان عزیزی خواهید یافت؛ غذای خوشمزهای نوش جان خواهید کرد که هرگز امتحان نکرده بودید؛ قادر خواهید بود از فراز یک چشمانداز زیبا، به منظرهٔ دلانگیزِ زیر پایتان نگاه کنید، بیآنکه به مرگ ناشی از سقوط بیندیشید. چه بسیار کتابهایی هستند که هنوز نخواندهاید و با مطالعهشان غنی خواهید شد. تماشاگر چه فیلمها خواهید بود، درحالیکه بستههای بزرگ پاپکورن را با لذت نوش جان میکنید
منکسر
۳- از خودتان منزجرید. دلیلش حساسیت بیشازاندازهٔ شماست. اگر هر انسانی، به اندازهٔ شما خودش را زیر ذرهبین قرار دهد، برای انزجار از خود یک دلیل پیدا خواهد کرد. ما انسانها در کل موجودات ناجوری هستیم، اما درعینحال فوقالعادهایم.
منکسر
اما حقیقتش را بخواهید این کار ساده نبود. نکتهٔ عجیب دربارهٔ افسردگی آن است که هرچقدر هم سرشار از افکار خودکشی باشید، ترس از مرگ بر جای خود باقیست. تنها تفاوتش رنج زنده بودن است که هرچه بیشتر در شما شدت میگیرد. پس هرگاه میشنوید کسی خودش را کشته، بدانید که قطعاً میزان ترس از مرگ در او کمتر از سایرین نبوده است. نمیتوان به این قضیه از منظر اخلاقی نگاه کرد. اخلاقگرایی در این خصوص، به راه خطا رفتن است.
منکسر
اگر تابهحال گمان میکردید که یک فرد افسرده دلش میخواهد شاد باشد و خوشحال، در اشتباه بودید. افسردهحالان اصلاً و ابداً به بُعد تجملی شادکامی اهمیتی نمیدهند. تنها چیزی که میخواهند فقدان رنج است.
منکسر
درحالیکه نامزدم در ویلا نشسته بود و گمان میکرد من فقط به کمی هوای تازه احتیاج دارم، من قصد داشتم به هر قیمتی که هست خود را خلاص کنم.
منکسر
. بیماری مترادف است با درد و رنج. تابهحال خوب بودید و ناگهان دیگر نیستید. من هم آن زمان حالم خوش نبود، پس بیمار بودم.
منکسر
تا جایی که میشد دورهٔ بزرگسالی را به تعویق انداخته بودم، اما بزرگسالی همچون تودهٔ ابری پدیدار شده بود و بالای سرم غرشی کرده و بر سرم میبارید.
منکسر
«و در پایان این ادامهٔ زندگیست که شجاعت بیشتری میطلبد، نه خودکشی.»
آلبر کامو، از کتاب مرگ خوش
منکسر
برای هر شخص افسردگی به گونهای متفاوت بروز میکند. رنج به شیوههای گوناگون و با درجات مختلف خودش را نشان میدهد؛ همچنین واکنشهای متفاوتی را نیز برمیانگیزد. بر این اساس اگر قرار باشد تجربیات ما از جهان اطراف تبدیل به کتابی شود که مفید هم واقع شود، تنها کتابی ارزش مطالعه دارد که توسط خود ما نوشته شده باشد.
منکسر
هنگام افسردگی احساس تنهایی میکنید؛ گویی هیچکس آنچه که بر شما میرود را درک نمیکند. هراساناید از اینکه به هر نحوی دیوانه به نظر برسید. پس بر هر آنچه درونتان میگذرد سرپوش میگذارید. بیمناکاید که مردم بیش از پیش از شما رنجیده و رویگردان شوند. پس خفهخون میگیرید و دربارهٔ مشکلتان سخنی بر لب نمیآورید؛ که حقیقتاً باعث تأسف است، زیرا سخن گفتن به شما کمک خواهد کرد. واژگان -چه شفاهی باشند و چه نوشتاری- دستاویزهایی هستند که ما را به جهان بیرونی پیوند میزنند. پس سخن گفتن با دیگران یا نوشتن از مشکلات شخصی، ما را به هم گره میزند و نیز به خود حقیقیمان متصل میسازد.
منکسر
حجم
۲۱۰٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۱۹۷ صفحه
حجم
۲۱۰٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۱۹۷ صفحه
قیمت:
۴۰,۰۰۰
۲۰,۰۰۰۵۰%
تومان