بریدههایی از کتاب دلایلی برای زنده ماندن
۴٫۰
(۴۴۴)
آیا هیاهو و سرعت سرسامآور زندگی مدرن، برای مغز غارنشین ما حکم سانحه را دارد؟
غزل
در جهانی که سخن گفتن امکانپذیر است، امید نیز تحققپذیر خواهد بود
hoda
فقدان احساس لذت: همانطور که پیشتر گفتم این حس عبارت است از عدم احساس لذت از هیچچیز و هیچکس. دیگر چیزی باعث خوشحالی فرد نمیشود؛ نه طلوع آفتاب، نه غذای خوشمزه و نه سریالهای کمدی دههٔ هشتادی.
درونگرایی بیمقدمه و ناگهانی: اگر کسی به ناگاه ساکتتر شده یا نسبت به حالت طبیعی درونگراتر شده، شاید افسرگیست که گریبانش را گرفته. (اوقاتی را به خاطر میآورم که قادر به حرف زدن نبودم. گویی نمیتواستم زبانم را حرکت دهم و سخن گفتن برایم بهشدت بیمعنا و بینتیجه بود. موضوعاتی که دیگران دربارهٔ آنها سخن میگفتند، در نظر من به جهانی دیگر تعلق داشتند.)
غزل
گذر زمان این پیام را به من میداد که برای بهبودی، هنوز شانس دارم. اما همیشهٔ خدا چنین برداشتی نداشتم: گاهی همانطور که روزها را مانند بازی جنگا روی هم تلنبار میکردم و به خیال خودم خوب پیش میرفتم، ناگهان یک حملهٔ هراس و وحشت پنج ساعته به من دست میداد، یا دچار یک ظلمات آخرالزمانی ناشی از افسردگی میشدم؛ آنگاه بود که بوووم؛ کوهِ روزهای تلنبارشده فرومیریخت و من مجبور بودم آنها را از اول، یکییکی روی هم بچینم و بالا بروم؛ همچون بازی جنگا.
غزل
قرار نیست از افسردگی برای حکمرانی به یک ملت استفاده کنیم یا بهعنوان الهامبخشی به کار گیریمش تا بتوانیم یک تابلوی نقاشی بینظیر خلق کنیم.
فقط کافیست در زندگی روزمره، دستاویزمان شود. بهعنوان مثال من دریافتهام که هوشیاری مدام نسبت به فناپذیری انسان اگرچه ظالمانه و شوم به نظر میرسد، اما موجب شده است از زندگی و زنده بودن لذت ببرم. سبب شده تا لحظه لحظهٔ بودن کنار فرزندان و زنی که میپرستمش را قدر بدانم. اگرچه برای من پیامدهایی منفی در بر دارد، اما تأثیرات مثبت خودش را هم میگذارد.
سورینام
دلم نمیخواست بمیرم، فقط میخواستم زنده نمانم! مرگ مرا میترساند. مرگ فقط برای کسانی اتفاق میافتاد که به معنای واقعی زندگی کرده بودند.
Alla•_•Bgh
گاهی انجام دادن کارهایی که از آنها وحشت داشتم، و به سلامت فارغ شدن از آنها، بهترین نوع درمان از آب درمیآمد. اگر از بیرون رفتن میترسید، بیرون بروید. اگر از مکانهای کوچک و دربسته واهمه دارید، کمی از اوقاتتان را صرف ماندن در آسانسور کنید. اگر به اضطراب جدایی دچارید، خود را وادار کنید که مدت کوتاهی تنها بمانید. هنگام افسردگی و اضطراب، ابعاد حاشیهٔ امن شما کوچک و کوچکتر میشود و از جهان، به تختخوابتان تقلیل پیدا میکند. یا اساساً به جایی میرسید که هیچ حاشیهٔ امنی برایتان به جای نمیماند.
سورینام
هیچکس نمیتواند درون انسان را ببیند. از بیرون دیگران تنها قادرند شکل و فرم فیزیکی شما را مشاهده کنند؛ شما برای آنان یک کلّ منسجم هستید متشکل از اتمها و سلولها. اما از درون، خودتان احساس میکنید یک بیگبنگ (انفجار اولیه که موجب پدید آمدن کیهان شد) اتفاق افتاده است. احساس متلاشی شدن دارید. گویی در میان فضای تاریک و بیکرانهٔ کیهان پخش و پلا شدهاید.
Emma
نکتهٔ عجیب دربارهٔ افسردگی آن است که هرچقدر هم سرشار از افکار خودکشی باشید، ترس از مرگ بر جای خود باقیست. تنها تفاوتش رنج زنده بودن است
yasamin
«ما برای آنکه همچون دیگر مردمان شویم، دست از سهچهارمِ خویش میشوییم.» آنگاه اگر عشق را -حقیقیترین آن را- بیابیم، میتوانیم آن بخشهای از دست دادهٔ خویش را دوباره بازیابیم. میتوانیم آن آزادی ازدسترفتهٔ کودکی خویش را دیگربار به دست آوریم. شاید عشق تنها عبارت است از یافتن کسی که با او میتوان، عجیبترین بُعد خویش را آشکار ساخت.
سورینام
مولانا شاعر پارسیزبانِ قرن دوازدهم میگوید:
«زخم مدخلیست برای رسوخ نور به وجود آدمی.»
در جای دیگری نیز میگوید:
«خانهٔ امن را از یاد ببر، جایی زندگی کن که از آن هراس داری.»
mina_tk
برای جبران درد و رنج، همیشه لازم نیست لذت را جایگزین آن کنیم؛
گاهی لذت و شادی خود از دل درد و رنج زاییده میشود.
mina_tk
آلبرت آینشیتین میگوید برای ادراک مفهوم نسبیت زمان، تفاوت میان لحظات عشقورزی و لحظات تحمل درد را در نظر بگیرید: «زمانی که در حال اظهار عشق به دختری زیبارو هستید، یک ساعت همچون دقیقهای در نظرتان سپری میشود. زمانی که بر روی تودهای نیمسوخته و داغ مینشینید، یک دم چونان یک ساعت در نظرتان میگذرد.»
سورینام
اگر خود را به جای یک موجود تنها ماندهٔ مجزا، بخشی از انسانیت در نظر بگیریم؛ سرخوش خواهیم شد و احساس بهتری خواهیم داشت. ممکن است که تکتک ما از دنیا برویم و دیگر نباشیم، همانطور که یک سلول در بدنمان از میان میرود؛ اما پیکرهٔ زندگی که عبارت است از «همگی ما» جریان خواهد داشت و از آنجا که زندگی تجربهایست مشترک میان ما آدمیان؛ ما نیز ادامه خواهیم یافت.
foad fahmide
به نظر میرسد از خودگذشتگی توأمان با ذهنآگاهی راهکاریست بس کارگشا. از آن «خودی» که بر ما تنش وارد میکند و رنجمان میدهد، باید گذشت.
foad fahmide
یک مسئله را من میتوانم دقیقاً درک کنم و خودم نیز به آن برسم: اینکه بیشتر داشتن، الزاماً بهتر شدن زندگی را منجر نمیشود
foad fahmide
جواب شوپنهاور به این پرسش چه میتوانست باشد؟ خب اگر خواستههای انسانی، منشأ مشکلاتاند، پاسخ این میبود که از خواستههای خود دست بکشیم. اگر بخواهیم به زبان خود شوپنهاور بگوییم: «منشأ رنج میل و طلب بیش از اندازه است.»
با مورد بررسی قرار دادن زندگی در کلیت آن و مشاهدهٔ انسان و رنج او از یک منظر بالاتر، شوپنهاور به این اعتقاد
foad fahmide
من دلم میخواهد کتابهایی بخوانم که به خندهام بیندازد، اشکم را دربیاورند، بیم و امید در دلم بیندازند و در یک کلام، حال و هوای مرا به شدت عوض کنند
foad fahmide
ما آدمیان ذاتاً تنهاییم. راهی برای دور زدن این حقیقت وجود ندارد. حتی اگر تمام مدت بکوشیم آن را به دست فراموشی بسپاریم. وقتی به دردی دچار میشویم، فرار از چنگ این حقیقت دیگر شدنی نیست
کاربر ۱۲۳۷۳۵۵
سیزده ساله بودم. با یکی از دوستانم در حیاط مدرسه به سمت چند دختر هم سن و سال خودمان رفتیم. روی یکی از نیمکتها نشستیم. دختران هم روی نیمکت دیگری نشستند. یکی از دخترها (همان که بیش از هر چیز دیگری، دربارهٔ او خیالپردازی میکردم) به من نگاهی کرد و سپس قیافهٔ منزجرشدهای به خود گرفت و به دوستش حرفهایی زد. حرفهایی که پس از گذشت ۲۶ سال، هنگامی که کتاب حاضر را مینگارم، تکتک واژگان آن را هنوز به خاطر دارم. دختر گفت: «اَه اَه؛ حتی دلم نمیخواد اون پیشم بشینه. انگاری پای رتیل روی صورتش چسبیده!» همانطور که در حال توضیح دادن منظورش بود، دلم میخواست زمین دهن باز کند و مرا ببلعد: «موهایی که روی خال گوشتیش دراومده رو نگاه کن؛ خال گوشتیش رو کرده عینهو رتیل...».
سورینام
حجم
۲۱۰٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۱۹۷ صفحه
حجم
۲۱۰٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۱۹۷ صفحه
قیمت:
۴۰,۰۰۰
۲۰,۰۰۰۵۰%
تومان