بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب کنار رودخانه پیدرا نشستم و گریه کردم | صفحه ۲ | طاقچه
کتاب کنار رودخانه پیدرا نشستم و گریه کردم اثر پائولو کوئیلو

بریده‌هایی از کتاب کنار رودخانه پیدرا نشستم و گریه کردم

۳٫۶
(۴۸)
کسی که خود را می‌کشد، جسم‌اش را فراموش می‌کند، در حقيقت به اسرار آفرينش و اراده خداوندی دهن‌کجی و تعرّض کرده است. کسی که روحش را می‌کشد و قلبش را فراموش می‌کند،
maryam
جوانی بازگشتی در پيری دارد، آن‌هم زمانی است که عاشق می‌شويم...
مهدی همایونی
تحمل و ظرفيت آدم‌ها متفاوت است و عکس‌العمل‌های آنها هم به همين صورت، هستند آدم‌هائی که با خودشان قهرند، و گروهی هم با ديگری، يا اين‌که با زندگی قهر کردند... بايد دانسته شود که همين آدم‌ها، با همين درجه و حالات، با دست خود نمايشنامه زندگی خود را می‌نويسند و آهنگ آن را چه‌خوب، چه بد می‌سازند، فراموش نکن که «خود کرده را تدبير نيست»
کاربر ۷۵۷۲۹۲۹
بدبخت را می‌گفت: کسی است که از ريسک‌کردن بترسد، شايد هيچ‌وقت افسرده و غمگين نشود ولی هرگز به‌عرفان زندگی نخواهدرسيد و هرگز هم «لذّت رنج» کسی را که در جستجوی اميال و آرزوهايش بوده، نخواهد چشيد...
پونه
چرا به‌خاطر «عشقی» رنج برديم که به‌زحمتش نمی‌ارزيد؟ رنج از «عشق» کم‌ثمر؟...
پونه
عشق يک تله تمام عيار، يک فريب بزرگ و يک نيرنگ کامل است
عرفان
متولّد می‌شويم و رنج می‌بريم و می‌ميريم. و... کوه‌ها هنوز برجای خود، هميشه... استوار می‌مانند.
farnaz Pursmaily
يکی را انتخاب کن... ولی بايد با همه وجودت در جائی باشی که انتخاب می‌کنی.
farnaz Pursmaily
چرا به‌خاطر «عشقی» رنج برديم که به‌زحمتش نمی‌ارزيد؟ رنج از «عشق» کم‌ثمر؟... ..... رنج برديم.... به‌خاطر اين‌که بيشتر ايثار کرديم و کمتر نزديک شديم. رنج برديم به‌خاطر اين‌که «عشق»، توجهی به‌نهايت ايثار ما نکرد. رنج برديم به‌خاطر اين‌که، درراه رسيدن به «او» نتوانستيم آئين «قلب» را قائم به ذات کنيم، قانون «قلب» را استوار سازيم صدای «قلب» را بشنويم و ندای «قلب» را تحمل کنيم. رنج برديم...رنجی بی‌ثمر.
farnaz Pursmaily
اگر می‌توانستم قلبم را از سينه بيرون آورده و به‌جريان آن بسپارم... پس آنگاه، نه دردی داشتم نه خاطره‌ای، نه تأسفی...نه آهی.
Sky_Blue
«... و ديوانه‌گان عشق را آفريدند»
olivereader
هرچه بيشتر به‌خدا نزديکتر می‌شويم، «خدا» ساده‌تر می‌شود.
Mary gholami
عاقل، عاقل نيست، اگر کسی را دوست دارد و نادان، نادان نيست اگر که عشق را می‌شناسد...»
Mary gholami
عشق مجال می‌خواهد تا رشد کند، به‌حقيقت بپيوندد، در غيراين‌صورت خيالی است واهی و تصوری است دور از دسترس يا احساسی است نارس، برای غلبه بر شخصی که به‌تصور خود دوستش داريم... آنچه‌که می‌ماند... آرزوئی است محال با هوس‌های نفسانی...
Elham
بيست‌سال از آن‌روز می‌گذرد. سعی کردم فراموشش کنم، ولی آن جمله هميشه با من بود و در ذهنم جای داشت... ديگر طاقت تحمل آن‌را ندارم...» قهوه را سرکشيد، سيگاری آتش زد، نگاه خود را از من دزديد و برسقف کافه ريخت... چند لحظه‌ای به‌سکوت گذشت... آنگاه رو به‌من کرد وگفت: «جمله ساده‌ای بود... اگر آن‌روز از احساسات کودکی نشأت می‌گرفت، امروز هم، همان اعتبار و مفهوم را دارد...» سعی کرد به‌چشمانم خيره شود... سعی کرد خود را در من به‌بيند... گفت: «دوستت دارم... همان جمله است، ديگر طاقت ندارم می‌بايست به‌تو گفته‌باشم... دوستت دارم»
marzieh
«رنج» زاده «عشق» است و انسان نماد «عشق»
پونه
چرا، گاه می‌شود که يک ذرّه ناچيز گردوغبار را به چشم می‌بينيم ولی قادر نيستيم کوهها و زيتون‌زارها را ببينيم؟
عرفان
خود را با تو در آن‌جا می‌ديدم، ساکن در آن‌خانه يا خانه‌ای شبيه به‌آن، در حال گوش‌دادن به آهنگ‌ها، نگاه‌کردن به‌مناظر کوهستانی پوشيده از برف، و لذّت بردن از گرمای برخاسته از شعله‌های داخل شومينه Chemineé.
farnaz Pursmaily
از تبعيد سخن می‌گويد و از آدم‌هايی که چنگ‌های خود را بر شاخ درختان آويخته‌اند. آدم‌هايی که قلبشان گرفته است، قلبشان آوازی نخوانده و آهنگی را زمزمه نمی‌کند، آدم‌هايی که در اندوه يار و ياورند، آدم‌هايی که در تبعيدند... تبعيد...
farnaz Pursmaily
برای اولين‌بار به‌راستی در سکوت فرو رفته‌ايم، اين سکوتی نيست که در جاده بين مادريد و بيل‌بائو داشتيم و اين سکوتی نيست که قلب وحشت‌زده من در کليسای سن‌مارتن دوانکس داشت. سکوتی است که به‌من می‌گويد: «نيازی به‌سخن گفتن از او يا من نيست»
farnaz Pursmaily

حجم

۱۵۷٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۲

تعداد صفحه‌ها

۳۰۸ صفحه

حجم

۱۵۷٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۲

تعداد صفحه‌ها

۳۰۸ صفحه

قیمت:
۱۵۴,۰۰۰
تومان