بریدههایی از کتاب معمای چشم لندن
۴٫۸
(۱۳)
لیوان: نیمهٔ پر یا نیمهٔ خالی، بستگی دارد چطور به آن نگاه کنی.
𝐑𝐎𝐒𝐄
حتماً فکر کردهاند او دکتر مرگ است، همان لقبی که سردبیر روزنامهها به یک دکتر خبیث داده بودند که چند دهتا از بیمارهایش را بهجای درمان کشته بود و هیچ دلیلی هم نداشت جز اینکه دوست داشت آنها را بکشد
𝐑𝐎𝐒𝐄
شرلوک هولمز، مشهورترین کارآگاه داستانی دنیا، میگفت وقتی همهٔ احتمالها را حذف کنیم، آنچه باقی میماند، هر قدر هم بعید باشد، حتماً درست است
𝐑𝐎𝐒𝐄
شنیدم که مامان میگفت کت بابا را روی انگشت کوچکش میچرخاند. اصلاً نمیفهمیدم منظور مامان چه بود. به انگشت کوچک کت نگاه کرده و بابا را تصور کرده بودم که در ابعاد کوچک روی انگشت او میچرخید و مثل یک توپ گرد و قلنبه و عجیبوغریب شده بود.
𝐑𝐎𝐒𝐄
«نباید به مامان پسش بدی، کت؟ دزدی کار بدیه. توی انجیل هم نوشته.»
«خفه شو
𝐑𝐎𝐒𝐄
«اگه خدا من رو آفریده، کی خدا رو آفریده؟»
𝐑𝐎𝐒𝐄
هر قدر پیشبینی آبوهوا در ذهنم ساختم، باز هم نتوانستم به آن فکر نکنم. مرگ. متوجه شدم که واقعی بود. یک روز من میمردم. کت میمرد. مامان میمرد. بابا میمرد. خاله گلوریا میمرد. آقای شپرد که در مدرسهام بود میمرد. همهٔ چیزهای زندهٔ روی زمین میمردند. دیگر قضیه اگر نبود، کِی بود. البته من قبلاً هم دربارهٔ مرگ میدانستم. اما در آن پنجاهوچهار دقیقه واقعاً فهمیدم. همان موقع بود که متوجه شدم دو نوع دانستن وجود دارد: سطحی و عمیق. شاید از لحاظ نظری چیزی را بدانیم ولی در عمل نمیدانیم. میتوانیم بخشی از یک چیز را بدانیم اما کلیتش را نه. دانستن میتواند لایهٔ روی سطح آب دریاچه باشد یا کلی پایین برود و به گلولای برسد. میتواند نوک کوه یخ باشد یا تمامش.
𝐑𝐎𝐒𝐄
وقتی آدم پیر میشود، سرعت مغز بالا میرود. آدم فکر میکند زمان سریعتر میگذرد
𝐑𝐎𝐒𝐄
خاله گلوریا گفت: «منظورت چیه که مطمئن نیستن؟ یا پیداش کردن یا نکردن.» لرزش عجیبی در صدایش بود که باعث شد گوشهایم به نبض زدن بیفتند.
بابا گفت: «این... اینجوریه که یه نفر رو پیدا کردن. از چشم لندن خیلی دور نیست. نزدیک رودخونه. یه پسر آسیایی کمسنوسال.»
درحالیکه نظریهٔ شمارهٔ چهار یادم آمد، با خودم گفتم همینه. کسی را پیدا کرده بودند که حافظهاش را از دست داده بود و دیگر نمیدانست کیست. کل روز آن دور و بر پرسه میزد و نمیدانست کجا برود.
خاله گلوریا گفت: «باید خودش باشه. چرا نیاوردنش همینجا؟»
بابا داشت میگفت: «نمیتونن. چون، میدونی، این پسر ـ هرکس که هست، میتونه هرکسی باشه، هرکس دیگه ـ این پسر... این پسر الان...»
منتظر بودم بگوید حافظهاش را از دست داده یا ضربه به سرش باعث شده در بیمارستان بستری شود و تکان دادنش بیخطر نیست. انتظار جملهٔ بعد را نداشتم.
«توی سردخونهست.»
𝐑𝐎𝐒𝐄
۸. سلیم موقع بیرون آمدن از اتاقک، زیر لباسهای یک نفر دیگر پنهان شده.
وقتی به این نظریه رسیدیم، کت از بالای خودکار نگاهم کرد. حتی به خودش زحمت نداد نظرش را بنویسد.
𝐑𝐎𝐒𝐄
گفتم: «هوم.»
او گفت: «هوم به خودت.»
𝐑𝐎𝐒𝐄
وقتی من نوزاد بودم و کت دو سالش بود، یک روز کت را دیده بود که روی کالسکهٔ من خم شده بود و کل صورتم را بوس میکرد. شاید من خودم را جمع کرده بودم، چون بعدش کت یک شانه برداشته و روی سرم کوبیده بود.
𝐑𝐎𝐒𝐄
دل و رودهت رو بیرون میکشم و باهاش بند جوراب درست میکنم
𝐑𝐎𝐒𝐄
«همیشه تقصیر منه. هیچوقت تقصیر تد نیست. همیشه من سرزنش میشم. تد هیچوقت کار اشتباهی نمیکنه.»
«تو بزرگتری، کت. اما مشخصه که عاقلتر نیستی.»
𝐑𝐎𝐒𝐄
خندید و من هم او را همراهی کردم چون نشان میداد منظورش را فهمیدهام، حتی اگر نمیفهمیدم.
𝐑𝐎𝐒𝐄
وقتی مرد غریبه نزدیک شد، سیگارش را روی زمین انداخت و آن را لگد کرد. ممکن بود به جرم ریختن زباله هزار پوند جریمه شود
𝐑𝐎𝐒𝐄
ساعت توی اقیانوس ابدی زمان فقط یه قطرهست
𝐑𝐎𝐒𝐄
وقتی آدمها حوصلهشان سر میرود، عضلات صورتشان بیحرکت میماند و بدون آنکه چیزی را نگاه کنند، چشمهایشان خیره میشود
𝐑𝐎𝐒𝐄
«نمیخوام با بقیه فرق داشته باشم. نمیخوام توی مغزم باشم. گاهی مثل یه فضای بزرگ خالیه که خودم هستم و خودم. هیچچیز دیگهای نیست، فقط خودم.»
𝐑𝐎𝐒𝐄
«چرا به خودت زحمت میدی به کسی تبدیل بشی که نیستی؟»
𝐑𝐎𝐒𝐄
حجم
۱۸۳٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۲۴۰ صفحه
حجم
۱۸۳٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۲۴۰ صفحه
قیمت:
۳۴,۴۰۰
تومان