بریدههایی از کتاب معمای چشم لندن
۴٫۸
(۱۳)
من معمولاً شبها نمیخوابم. همهٔ واقعیتهای عجیب دنیا مغزم را پر میکند. چراغ مطالعه را روشن میکنم و به برنامهٔ پیشبینی آبوهوای رادیو با صدای کم گوش میدهم. کتابهای هواشناسیام را بیرون میآورم. نمودارهای خطوط همفشار و همدما را میخوانم.
zohreh
تشخیص پنج احساس اصلی یک چیز است و فهمیدن چگونگی ترکیب شدن آنها با یکدیگر چیز دیگر. مثل دانستن رنگهای ثانویه بعد از رنگهای اصلی است. آبی و زرد رنگهایی هستند که تشخیصشان آسان است. اما بهآسانی نمیتوان پیشبینی کرد اگر آنها را باهم ترکیب کنیم، به رنگ سبز میرسیم.
zohreh
«ما انسانها حتی نمیتونیم مطمئن باشیم که خورشید فردا طلوع میکنه. فرض ما دربارهٔ طلوع خورشید بر پایهٔ فرایند استقرایی بنا شده. در این فرایند، احتمال ناشی از مشاهدات قبلی به ما اجازه میده چیزهایی مثل الگوهای آبوهوایی رو پیشبینی کنیم...»
zohreh
«نمیخوام با بقیه فرق داشته باشم. نمیخوام توی مغزم باشم. گاهی مثل یه فضای بزرگ خالیه که خودم هستم و خودم. هیچچیز دیگهای نیست، فقط خودم.»
zohreh
«سندرم من یعنی کارم توی به خاطر سپردن چیزهای بزرگ خوبه، مثلاً واقعیتهای مهم دربارهٔ آبوهوا. ولی همیشه چیزهای کوچک رو فراموش میکنم، مثل کیف ورزش مدرسهم. مامان میگه مغز من مثل غرباله. منظورش اینه که یه چیزهایی از سوراخهای حافظهم پایین میافتن.»
zohreh
طرد شدن اجتماعی کمی شبیه طرد شدن از مدرسه است. بهجای اینکه معلم به شما بگوید باید بروید، این شکلی است که افراد جامعه طوری رفتار میکنند که انگار شما وجود خارجی ندارید. درنهایت با بقیهٔ کسانی که نادیده گرفته شدهاند یک جا زندگی میکنید. آنقدر از این برخورد جامعه با خود خشمگین میشوید که برای انتقام سراغ دلهدزدی و تشکیل دارودستههای خیابانی میروید.
zohreh
از آدمی که برای درک احساسات دیگران مشکل دارد، بهسختی میتوان شخصیتی دوستداشتنی خلق کرد و همین نشان میدهد شیوان چه نویسندهٔ خوبی بوده که بیدردسر موفق به انجام چنین کاری شده است.
zohreh
این کتاب نمونهٔ واقعی و درست داستان خانوادهای درگیر بحران است که در کنار عنصر معما به عنوان کلید موفقیت کتاب عمل میکند.
zohreh
نویسندهٔ داستانهای معمایی باید بازی جوانمردانه را رعایت کند، اما ضمناً حقههایی هم سوار کند: همهٔ سرنخها باید جلوی چشم باشند و در عین حال خواننده قانع شود آنها را نادیده بگیرد تا زمانی که دیر شده باشد.
zohreh
مردی را دیدم که چهارچشمی به تبلیغ بیمهٔ ماشین زل زده بود. او زیر همان طرح روی شیشه نشسته و ابروهایش درهم رفته بود. پیشانیاش چین افتاده و لبهایش بههم فشرده شده بود که یعنی عصبانی بود. روی صورتش پانسمان بود.
یادم آمد که یک بار شرلوک هولمز چطور با پیشبینی قطار افکار واتسون او را شگفتزده کرد. (قطار افکار اصطلاح خوبی برای توصیف مجموعهای از افکار مرتبط یک آدم است، چون آنها مثل واگنهای قطار با قلاب بههم وصل میشوند.) هولمز این کار را با تماشای چهرهٔ واتسون و چیزهایی که او نگاه میکرد و از راه استنتاج انجام داده بود.
من هم به این نتیجه رسیدم قطار افکار مرد روبهرویم دربارهٔ تصادف ماشین بود، چون صورتش زخمی بود و تبلیغ بیمهٔ ماشین عصبانیاش کرده بود چون او بیمه نداشت.
از این فکر استنتاجی بهقدری خوشحال شده بودم که وقتی قطار ایستاد داشت یادم میرفت پیاده شوم
Samin
تفاوت بین قهقهه و عربده این است که در اولی آدم خوشحال است و در دومی خشمگین. من از قهقههٔ آدمها خیلی بیشتر خوشم میآید.
حَـدیـثـهــ
استراقسمع کلمهٔ عجیبی است. استراق یعنی دزدیدن و سمع یعنی گوش. مگر ما وقتی یواشکی به حرفهای دیگران گوش میدهیم، گوش آنها را میکنیم و میدزدیم؟
حَـدیـثـهــ
بعد صداهایی شنیدم که وقتی همه ساکت بودند، خانهها از خودشان درمیآوردند. تختههای روی پی خانه جیرجیر میکردند. لولهها داخل دیوارها قلقل میکردند. گرمایش مرکزی وزوز میکرد.
𝐑𝐎𝐒𝐄
هیچکس حرفم را نمیشنود.
𝐑𝐎𝐒𝐄
برای شناختن یک نفر باید مثل او شوی
𝐑𝐎𝐒𝐄
«دستور؟»
«آره. من دستور میدم. چون بزرگترم.»
𝐑𝐎𝐒𝐄
«یه دروغ دیگه گفتی، تد. بهزودی میشی یه آدم عادی.»
𝐑𝐎𝐒𝐄
او زن بود، نه مرد. مؤنث یا مذکر، بستگی دارد چطور نگاه کنی
𝐑𝐎𝐒𝐄
. کلی شاید هست.
𝐑𝐎𝐒𝐄
بفهمم مهم است یا نه. مامان به من گفته استراقسمع کار زشتی است. (استراقسمع کلمهٔ عجیبی است. استراق یعنی دزدیدن و سمع یعنی گوش. مگر ما وقتی یواشکی به حرفهای دیگران گوش میدهیم، گوش آنها را میکنیم و میدزدیم؟)
𝐑𝐎𝐒𝐄
حجم
۱۸۳٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۲۴۰ صفحه
حجم
۱۸۳٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۲۴۰ صفحه
قیمت:
۳۴,۴۰۰
تومان