بریدههایی از کتاب کیمیاگر
۴٫۰
(۷۸)
«به چیزی که پشت سر جا گذاشتی فکر نکن. همهچیز در روح دنیا نوشته شده است و تا ابد همانجا میماند.»
moonlight
روزها میآیند تا آنها را زندگی کنیم یا در آن روز بمیریم. همهچیز به یک کلمه بستگی دارد: «مکتوب.»
moonlight
اگر بهاندازهٔ کافی به حال دقت کنی، میتوانی براساس آن زندگیات را بهبود ببخشی و اگر زمان حالت را بهبود ببخشی، آیندهات هم بهتر خواهد شد. آینده را فراموش کن و هر روز را براساس دستورات خداوند بگذران و مطمئن باش که خداوند تمام فرزندانش را دوست دارد. هر روز با آمدنش یک ابدیت جدید به ارمغان میآورد.»
moonlight
دختر ادامه داد: «مکتوب؛ اگر من واقعاً قسمتی از رؤیای تو باشم، تو بازخواهی گشت.»
moonlight
به من دربارهٔ رؤیاهایت، پادشاه پیر و گنجت گفتهای. دربارهٔ نشانهها هم گفتهای. بههمیندلیل دیگر از چیزی نمیترسم، چون همین نشانهها تو را برای من آوردهاند و حالا من بخشی از رؤیای تو هستم یا به قول خودت قسمتی از سرنوشت تو. برای همین از تو میخواهم که برای رسیدن به هدفت تلاش کنی.
moonlight
فاطمه گفت: «فردای روز اولی که مرا دیدی، به من گفتی دوستم داری. بعد به من چیزهایی از زبان جهانی و روح دنیا یاد دادی. بههمیندلیل من دیگر بخشی از تو هستم.»
moonlight
پسر برای مدتی طولانی کنار چاه نشست و به یاد آورد که یک روز در طاریفا نسیم شرق عطر این دختر را به مشامش رسانده بود و متوجه شد حتی قبل از اینکه بداند او وجود دارد، عاشقش بوده است. میدانست عشقش نسبت به او باعث میشود این توانایی را پیدا کند که هر گنجی را در این دنیا بهدست آورد.
moonlight
اگر زبان جهانی را بدانی، بهراحتی میفهمی که کسی منتظرت است؛ چه وسط صحرا باشد، چه در یک شهر بزرگ.
وقتی چنین اشخاصی باهم ملاقات میکنند و چشمانشان به هم میخورد، گذشته و آینده اهمیتشان را از دست میدهند. تنها آن لحظه اهمیت دارد و علم به اینکه هرچیزی زیر آسمان را یک دست نوشته و همان دست است که حس عاشقی را زنده و برای هرکسی در این دنیا یک روح همزاد خلق میکند. بدون چنین عشقی رؤیای انسان معنایی نخواهد داشت.
پسر با خودش گفت: «مکتوب.»
moonlight
چیزی که پسر آنموقع حس کرد این بود که زندگیاش از تن آن زن نشئت میگیرد. دختر هم بدون برزبانراندن کلمهای همین موضوع را حس کرده بود. پسر از این موضوع مطمئن بود.
moonlight
در آن لحظه بهنظرش رسید که زمان ایستاده است. روح دنیا وجودش را پر کرد. وقتی به چشمان سیاه دختر نگاه کرد و حالت لبانش را دید که چیزی بین لبخند و سکوت بود، مهمترین قسمت زبان جهانی را فراگرفت. همان زبانی که هرکسی آن را با قلبش درک میکند و آن عشق است؛ چیزی کهنتر از بشریت، باستانیتر از صحرا، چیزی که هروقت دو جفت چشم در هم گره میخورند شعله میزند، همانگونه که الآن در کنار چاه بین این دو نفر اتفاق افتاد. دختر لبخند زد و این بدون شک یک نشانه بود. بدون اینکه بداند تمام عمر منتظر این نشانه مانده بود؛
moonlight
وقتی کسی بهدنبال سرنوشتش میرود، تمام دنیا برای موفقیتش به او کمک میکنند،
moonlight
«کمصبر نباش. به قول ساربان وقتی غذا بخور که زمان غذاخوردن است و وقتی حرکت کن که زمان حرکتکردن است.»
moonlight
دیروز نالهٔ یک شتر علامت خطر بود و حالا ردیفی از درختان نخل پیامآور یک معجزه بودند. پسر با خود اندیشید دنیا به زبانهای زیادی سخن میگوید.
moonlight
«من زنده هستم. وقتی چیزی میخورم تنها به همین موضوع فکر میکنم. اگر در حال راهرفتن باشم، تنها روی راهرفتن تمرکز میکنم. اگر مجبور باشم بجنگم، آن روز برای مردن به خوبی بقیهٔ روزهاست، چون من نه در گذشته زندگی میکنم و نه در آینده، تنها به زمان حال علاقه دارم. اگر تمام توجهت را به زمان حال بدهی، مرد خوشحالی خواهی بود و متوجه خواهی شد که در صحرا زندگی جریان دارد، آسمان ستاره دارد و مردم قبایل مختلف باهم میجنگند، چون این بخشی از زندگی بشر است. درآنصورت، زندگی برایت مثل یک مجلس شادمانی خواهد شد؛ یک جشن بزرگ، چون زندگی همان لحظهای است که در آن زندگی میکنیم.»
moonlight
همهچیز تنها تجلی یک چیز بود.
moonlight
«این همان اصلی است که بر همهچیز حکمفرمایی میکند. در کیمیاگری به آن روح دنیا میگویند. وقتی چیزی را از صمیم قلبت میخواهی، همانموقع است که در نزدیکترین حالت ممکن به روح دنیا قرار داری. روح دنیا همیشه یک نیروی مثبت است. روح دنیا فقط یک هدیهٔ انسانی نیست. هرچیزی در دنیا روح دارد، چه مواد معدنی باشد، چه گیاه باشد و چه حیوان یا حتی یک فکر ساده. هرچیزی در دنیا مدام در حال تبدیل و تغییر و تحول است، چون زمین زنده است و روح دارد.
ما هم قسمتی از آن روح هستیم. بههمینخاطر است که بسیار بهندرت تشخیص میدهیم که این نیرو جهت یاریرساندن به ما وجود دارد، ولی تو در مغازهٔ بلورفروشی احتمالاً فهمیده بودی که حتی بلورها هم به تو در موفقیتت کمک میکنند.»
moonlight
آن اتفاق باعث شد سخن الله را بفهمم که میفرماید: “اگر مردم بتوانند به آنچه لازم دارند و میخواهند برسند، دلیلی ندارد از ناشناختهها بترسند.” ما میترسیم داشتههایمان را از دست بدهیم، چه زندگیمان باشد و چه اموالمان، ولی وقتی میفهمیم داستان زندگی ما و تاریخ جهان را یک دست نوشته است ترسمان از بین میرود.»
moonlight
پیرمرد جواب داد: «همیشه همینطور است. به آن قواعد مطلوب میگویند. مثل وقتیکه برای اولینبار ورقبازی میکنی و تقریباً مطمئن هستی که بهخاطر شانس اولین بازی برنده میشوی.»
ــ چرا؟
ــ چون نیرویی وجود دارد که میخواهد تو سرنوشتت را بفهمی. این نیرو اشتهایت را با مزهٔ موفقیت تحریک میکند.
moonlight
وقتی تو چیزی را بخواهی، تمام دنیا کمکت میکنند تا به آن دست پیدا کنی.
moonlight
نیرویی است که بهنظر منفی میرسد، ولی درواقع نشانت میدهد که چطور سرنوشتت را درک کنی و روحیه و خواست تو را آماده میکند؛ چون در این دنیا یک حقیقت بزرگ وجود دارد: هرکسی که باشی یا هر کاری که بکنی، وقتی واقعاً چیزی را بخواهی به این دلیل است که این خواسته از روح دنیا نشئت گرفته است. این مأموریت تو در زمین است.
moonlight
حجم
۱۲۰٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۱۴۴ صفحه
حجم
۱۲۰٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۱۴۴ صفحه
قیمت:
۳۴,۰۰۰
تومان