بریدههایی از کتاب خشکسالی
نویسنده:نیل شوسترمن، جرود شوسترمن
مترجم:آرزو مقدس
انتشارات:انتشارات پرتقال
دستهبندی:
امتیاز:
۴.۵از ۲۳ رأی
۴٫۵
(۲۳)
«مردم خیلی افتضاح هستن. همیشه همینطوری بودهن، همیشه هم همینطوری میمونن.»
-Dny.͜.
[]
Charity؛ در لغت به معنای «نیکوکاری» است.
ن. عادل
آدم وقتی بچه است، پدر و مادرش را میپرستد. خیال میکنید بیعیبونقصاند چون آنها همان معیاری هستند که بقیهٔ دنیا و خودتان را با آن میسنجید. بعد وقتی نوجوان میشوید، فقط کُفریتان میکنند، چون میفهمید که نهتنها بیعیبونقص نیستند، بلکه شاید حتی از خودتان هم کمی خلوضعتر باشند. اما بعد به آن لحظهای میرسید که متوجه میشوید نه اَبَرقهرماناند و نه شرور. آنها چنان انساناند که دردناک و نابخشودنی است. مسئله این است که آیا میتوانید آنها را بهخاطر انسان بودن ببخشید؟
کاربر۰۰۰۰۰۰
«مریبِت، میشه دربارهٔ این موضوع حرف بزنیم؟»
«نه.»
ن. عادل
آدم وقتی بچه است، پدر و مادرش را میپرستد. خیال میکنید بیعیبونقصاند چون آنها همان معیاری هستند که بقیهٔ دنیا و خودتان را با آن میسنجید. بعد وقتی نوجوان میشوید، فقط کُفریتان میکنند، چون میفهمید که نهتنها بیعیبونقص نیستند، بلکه شاید حتی از خودتان هم کمی خلوضعتر باشند. اما بعد به آن لحظهای میرسید که متوجه میشوید نه اَبَرقهرماناند و نه شرور. آنها چنان انساناند که دردناک و نابخشودنی است. مسئله این است که آیا میتوانید آنها را بهخاطر انسان بودن ببخشید؟
عباص
او هم مثل من حرفش را روراست میزند و پیداست که قصد مذاکره ندارد.
میگویم: «خیلی خب.» راستش را بخواهید حالا که روی نمودار کسانی که سلامت روانم را تهدید میکنند از منطقهٔ نارنجی به منطقهٔ زرد آمده، زیاد هم ناراحت نمیشوم که همراهم بیاید.
عباص
جکی نبود که به ما گفت شصت درصد بدن انسان از آب تشکیل شده؟ خب، حالا میدانم بقیهٔ آن را چه چیزی تشکیل میدهد. بقیهاش خاک است، بقیهاش خاکستر است، غصه و اندوه است... اما فراتر از همهٔ اینها، و با وجود همهٔ اینها، چیزی است که ما را به هم پیوند میدهد... امید است. شادی است و سرچشمهٔ همهٔ چیزهایی است که هنوز ممکن است رخ دهند.
کاربر۰۰۰۰۰۰
حق با اوست. از نظر صاحبان قدرت، روبهرو شدن با مردم آرامی که در سکوت میمیرند خیلی آسانتر از سر و کله زدن با مردم خشمگینی است که برای نجات جان خود میجنگند.
کاربر... :)
موضوع این است که از کاری که کردم راضیام. نه فقط برای اینکه همیشه دلم میخواسته با تفنگ پِینتبالم به همسایههایمان تیراندازی کنم
ن. عادل
یک بار مقالهای را دربارهٔ رویدادهای روز جهان ارائه دادم که دربارهٔ گلهای از پانصد گوسفند بود که جایی در ترکیه، یکییکی به آبگیری افتادند و مردند چون هر یک از گوسفندان به دنبال گوسفندی میرفت که درست جلویش حرکت میکرد و هرگز تصویر کلیتری را درک نمیکرد. از خودم میپرسم کدام بدتر است؛ تماشای اینکه تمام کسانی که میشناسی به آبگیر میافتند یا اینکه واقعیتشان را با چنان قدرتی به لرزه بیندازی که باعث ویرانیشان شود؟
کاربر... :)
بحران آب، تصویرِ راداری ندارد.
نه توفان میخروشد و نه زمین از آوار پوشیده میشود؛ لولههای خالی مثل سرطان خاموشاند. چیزی برای دیدن وجود ندارد
کاربر... :)
شاید. حالم از شایدها به هم میخورد!
شاید حکومت نظامی بشود. شاید فیما تانکر آب بفرستد. شاید فردا همهچیز روبهراه شود. زندگی کردن در جهانی از بلاتکلیفی محض هرلحظه اعصابخردکنتر میشود.
کاربر... :)
کلتون میگوید: «شوخی میکنی؟ بابا تو یه اسطورهای.» و بعد به طرف من برمیگردد. «یه پلاک به اسمش توی دفتر هست؛ رکورد بالاترین نمرهٔ مدرسه توی آزمون استاندارد ورود به دانشگاه رو داره. تقریباً نمرهٔ کامل رو گرفته!» کلتون دوباره به طرف جکی برمیگردد. «تمام طول سال ازت متنفر بودم!»
«خب، حالا میتونی تنفرت رو به یه قیافه هم نسبت بدی!»
عباص
گاهی برای کار درست باید اول کار اشتباهی کرد.
Amir Reza Rashidfarokhi
از نظر صاحبان قدرت، روبهرو شدن با مردم آرامی که در سکوت میمیرند خیلی آسانتر از سر و کله زدن با مردم خشمگینی است که برای نجات جان خود میجنگند.
Amir Reza Rashidfarokhi
داخل خانه همهچیز معمولی است. همان راهروها، همان دیوارهای آبی روشن، همان مبل گُلدار. اما نمیدانم چرا حس میکنم همهچیز فرق کرده، انگار دیگر همان خانهای نیست که عملاً در آن بزرگ شدم... و بعد دلیلش را میفهمم. تلویزیون خاموش است و هوای خانه از رایحهٔ شیرین آشپزی خانم رودریگز خالی است. عکسهای خانوادگی را از روی دیوار برداشتهاند و چهارگوشهای روشنی روی دیوارهای رنگپریده از نور آفتاب به جا مانده؛ سایهٔ خاطراتی که این دیوارها زمانی در خود داشتند. انگار ساختمان از هرآنچه آن را به «خانه» تبدیل میکرد، عریان شده.
معصومه توکلی
یادمه داشتم فکر میکردم: نگاهش کن، داره خودش رو در حال انجام دادن همچین کار احمقانه و مسخرهای توی آینه نگاه میکنه ولی اصلاً حس نمیکنه مسخرهست. ولی من؟ نمیتونم بدون احساس حماقت توی آینه نگاه کنم و کاری بکنم.
کاربر... :)
متوجه میشوم فقط خرتوپرتها نیستند که پشت کوسنهای مبلِ جهان گم میشوند. این اتفاق برای مردم هم میافتد.
کاربر... :)
احساس میکنم جهان به دو شق تقسیم شده و ما در حال سفر بر درز این گسستگی هستیم. شکافی بزرگ میان آنچه بود و آنچه خواهد شد.
کاربر... :)
سناریوهای آخرالزمانی فقط وقتی جالباند که آخرالزمان یک وضعیت خیالی باشد. حالا آرزو میکنم کاش همهشان اشتباه کرده بودند.
کاربر... :)
حجم
۳۹۱٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۴۱۶ صفحه
حجم
۳۹۱٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۴۱۶ صفحه
قیمت:
۵۷,۶۰۰
تومان