اوّل خودت باید چشمهٔ حکمتی از دل به زبونت بیاد. اوّل خودت باید فرق مزهٔ سبحاناللّه با استغفراللّه رو بچشی تا وقتی همه چیز برات بیمزه باشه. تا وقتی فرق ببین لاالهالّااللّه و لاالهالّاهو رو نفهمیدی، چی میخوای به مردم بگی؟ تو نباید ضبطصوت باشی. ضبطصوت باشی میشی کاسکو. مردم رو هم کاسکو بار میآری.»
علیرضا
من رو ببخش. من رو بهخاطرِ همهٔ بیتوبودن ببخش. وای بر من که بیتو زندگی کردم. وای بر من که تو در قلبم نبودی. چه نفَسها که بیتو کشیدم. چه پلکها بی یاد تو زدم.
علمدار
«هر دم و بازدم میگوید هوهو چرا نمیگوید خوخو؟»
و گفته بود:
«به جهان که دمیده با هو دمیده و هو از هر چیزی بالاتر است.»
گفته بود:
«هو یعنی ای ظاهری که از شدت ظهور در باطنی.»
tadai
حمید به خودش برمیگردد.
حمیدک ساکت باش. جلوِ ذهنت را بگیر. ذهن را ول کنی بیاندازه میبافد. مگر قرار نشد راضی باشی؟ مگر قرار نشد خاموشی بگیری؟ لعیا که دروغ نمیگوید. باور کن. همان دستی که تو را نجات داد او را هم نجات داده. خدا را شکر کن. صد هزار بار شکر کن. به خدا اعتماد کن.
دلش میکشد که به آغوش لعیا پناه ببرد؛ اما حسی مردانه نمیگذارد. ترجیح میدهد خودش را قوی نشان بدهد و شانههایش پناه محکمی برای لعیا باشند. همانطور که دستشان را چفت کردهاند، به هوای چای میروند توی خانه.
moonlight