بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب زنگبار | صفحه ۲ | طاقچه
کتاب زنگبار اثر آلفرد آندرش

بریده‌هایی از کتاب زنگبار

نویسنده:آلفرد آندرش
انتشارات:نشر ماهی
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۹از ۱۲ رأی
۳٫۹
(۱۲)
پدرش مرده بود، زیرا هرگز نتوانسته بود دنیا را سِیر کند. سفرهای بی‌معنی‌اش به میان دریا و میخوارگی‌اش بیان فوران یأس بود و تلاش برای واکندن خود از زندگی‌اش که از هر چیز دیدنی خالی بود.
نازنین بنایی
پسر با خود گفت تازه قایم‌شدن هم که نشد کار! آدم باید بگذارد و برود. آدم باید از این‌جا برود، اما باید به جایی هم برسد. آدم نباید کار پدر را بکند. پدر هم می‌خواست از این‌جا فرار کند. اما همه‌اش می‌رفت وسط دریا، بی‌هدف. وقتی آدم نخواهد غیر از وسط دریا جایی برود، ناچار هربار برمی‌گردد. پسر با خود می‌گفت آدم فقط وقتی می‌تواند از این‌جا کنده شده باشد که آن‌طرف دریا به خشکی برسد.
نازنین بنایی
اما حالا ناگهان دریافت که یهودیان تقریبآ همان هستند که سیاهان در امریکا. این دختر، این‌جا روی کشتی، درست همان نقشی را داشت که جیم سیاه‌پوست برای هکلبری فین. کسی بود که باید آزادش کرد.
شلاله
از مراسم تأییدم به بعد، دیگر پا به کلیسا نگذاشته‌ام. خودم هم نمی‌دانم که به چیزی اعتقاد دارم یا ندارم. به خدا چرا! اعتقاد دارم. اما تازه چند سال پیش بود که فهمیدم یهودی‌ام. بچه که بودم، فکر می‌کردم آلمانی‌ام. اما مدتی است که می‌گویند یهودی‌ام.
شلاله

حجم

۱۶۵٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۱۶۰ صفحه

حجم

۱۶۵٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۱۶۰ صفحه

قیمت:
۴۰,۰۰۰
تومان
صفحه قبل۱
۲
صفحه بعد