بریدههایی از کتاب صدای مردگان
۴٫۷
(۶۸)
سث با خودنمایی گفت: «چهرهٔ آدم به چه دردی میخوره؟ به درد دروغ گفتن و گمراه کردن.»
🕊️📚kerm ketab
خودت باید تصمیم بگیری به چی اعتقاد داری
🕊️📚kerm ketab
«چهرهٔ آدم به چه دردی میخوره؟ به درد دروغ گفتن و گمراه کردن.
بهسا کیانی
«من به خاطرات اعتقاد دارم. به این اعتقاد دارم که وقتی یکی رو دوست داری، اون رو اونقدر خوب به یاد میآری که یهجورهایی شبیه یه شبح میشه. اونقدر زیاد یادشون میافتی که حس میکنی توی اتاق بغلیان، یا همین نزدیکیها و هر لحظه ممکنه بیان تو. ولی نه به اون اشباحی که آقای ولاند داره دنبالشون میگرده
بهسا کیانی
نفس بکش. نفس کشیدن کاریه که الان داری انجامش میدی. پس نفس بکش. فقط به اون فکر کن، نه به چیز دیگهای.
کاربر ۱۵۸۲۹۰۵
مادرشوکران خودش را از شعلهها عقب کشید. اما خون در رگهای کوکو یخ زد، چون دید سث دستش را بهطرف چراغ دراز کرده است. کاملاً مشخص بود میخواهد در آنسوی آینه، خاموشش کند. با دیدن کاری که کوکو میخواست انجام بدهد، دهانش را از حرص کجوکوله کرده بود.
مادرشوکران داشت میآمد سراغش. کوکو چراغ روشن را بهسمت صورت او گرفت؛ او هم خودش را جمع کرد.
کوکو فریاد زد: «برایان!» دعا میکرد برایان بتواند صدایش را بشنود. «آتش رو روشن نگه دار!»
hosna
کوکو با صدایی بچگانه گفت: «پس اینها ردپای کیه؟»
کوکو به راهروی پشت سرش چشم دوخت و او هم چیزی را دید که کوکو دیده بود... ردیفی از ردپاهای خیس تعقیبشان کرده بود.
کاربر ۵۲۱۰۱۹۶
با خودش میگفت ای کاش او هم از همان چیزهایی خوشش میآمد که دوستانش دوست داشتند؛ داستانهای دزدان دریایی و چیزهای زمستانی. آنطوری وقتی آنها صحبت میکردند، حرفهای بیشتری برای گفتن داشت.
=o
یه بار با هوشت به اون مرد غلبه کردی. اما الان باید دوباره توی مسابقهٔ هوش ازش جلو بزنی و شاید باز هم مجبور بشی این کار رو بکنی...
🕊️📚kerm ketab
کوکو سعی کرد خودش را تشویق کند.
🕊️📚kerm ketab
لبخندش را میشناخت. حتی اگر صدساله هم میشد، هرگز آن لبخند خاص را از یاد نمیبرد. آخر چطور نفهمیده بود؟ چطوری همان لحظهای که او پا به کلبه گذاشته بود، نشناخته بودش؟
🕊️📚kerm ketab
«من رو شکست نمیدی.
🕊️📚kerm ketab
اُلی پرسید: «اگه من تو رو شکست بدم، چی؟» ای کاش صدایش بهجای اینکه نازک و شبیه قارقار وحشتزدهٔ کلاغ باشد، قوی و خشن میبود.
🕊️📚kerm ketab
که عمراً اینطوری بشه. ولی جایزهت همینه. هرچی باشه، من آدم دستودلبازی هستم.
🕊️📚kerm ketab
اُلی نمیتوانست صورت دوستانش را خوب ببیند، چون فقط درخشش ضعیف آتش چهرهشان را روشن میکرد. اما نیاز نبود اُلی صورتهایشان را خوب ببیند. چون آنها را از بَر بود. آنها از هر خواهر و برادری بهش نزدیکتر بودند. آنها صمیمیترین دوستانش بودند.
🕊️📚kerm ketab
سعی کرده بود مرد همیشهخندان را کلاً فراموش کند.
این فکر هرگز به ذهنش خطور هم نکرده بود که ممکن است او آنها را فراموش نکند.
🕊️📚kerm ketab
آن شب، اُلی خوابی دید.
توی خوابش یک نفر داشت آستین لباسش را میکشید.
اُلی زمزمه کرد: «برو پی کارت.» حتی توی خواب هم دلش میخواست بخوابد.
🕊️📚kerm ketab
«من به خاطرات اعتقاد دارم. به این اعتقاد دارم که وقتی یکی رو دوست داری، اون رو اونقدر خوب به یاد میآری که یهجورهایی شبیه یه شبح میشه. اونقدر زیاد یادشون میافتی که حس میکنی توی اتاق بغلیان، یا همین نزدیکیها و هر لحظه ممکنه بیان تو. ولی نه به اون اشباحی که آقای ولاند داره دنبالشون میگرده؛
🕊️📚kerm ketab
وقتی میترسی، معنیش اینه که داری به آینده فکر میکنی. به چیزی فکر میکنی که ممکنه اتفاق بیفته. اگه داری کار خطرناکی میکنی، نباید به آینده فکر کنی. باید فقط به الان فکر کنی. و اگه فقط به الان فکر کنی، دیگه نمیترسی.
کاربر ۱۵۸۲۹۰۵
سردش شده بود، خسته و تنها بود... و در اوج درماندگی و وحشت.
=o
حجم
۱۷۳٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۲۱۶ صفحه
حجم
۱۷۳٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۲۱۶ صفحه
قیمت:
۸۱,۰۰۰
تومان