بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب معمولی، مثل بقیه | صفحه ۲ | طاقچه
تصویر جلد کتاب معمولی، مثل بقیه

بریده‌هایی از کتاب معمولی، مثل بقیه

نویسنده:باربارا دی
امتیاز:
۴.۸از ۳۷ رأی
۴٫۸
(۳۷)
آسترید سر تا پا مشکی پوشیده بود و چشم‌هایش به‌خاطر مدل خط چشمش، شبیه دایره‌های دور پاسخ صحیح سؤالات چهارگزینه‌ای شده بود.
Book
«هارپر، می‌دونی من چندتا کتاب خوندم؟ تنها کاری که می‌کردم، کتاب خوندن بود.»
Book
بعد از دو سال گذشته، احساس می‌کردم مثل تنهٔ درختی قدیمی از درون خالی‌ام.
Book
مامان و بابا اصرار داشتند همراه بقیهٔ بچه‌ها در ماه سپتامبر بروم مدرسه. بابا به دکترها گفت: «درست مثل روزهای عادی.» مامان که تلاش می‌کرد لبخند بزند، گفت: «تا جای ممکن، معمولی.»
داماد65
باعث شد بفهمم که تونستم از پس هر چیزی تو زندگی بربیام، حتی الهه‌ها و هیولاهای ناشناخته و بدجنس. پس هرگز نمی‌خوام فراموشش کنم.
کتابخوان📖🫧
«مرغ ناردونی. یه غذای ایرانی قدیمیه، خیلی‌خیلی هم خوشمزه‌ست.»
کتابخوان📖🫧
به خودم گفتم، اهمیتی نده. بذار آدیسون هر طور دلش می‌خواد، فکر کنه. چه فرقی می‌کنه؟ اون حتی دوستت هم نیست. اما باز این موضوع آزارم می‌داد. متنفر بودم از اینکه کسی فکر کند می‌خواهم سر دیگران کلاه بگذارم و یا اینکه سرطان را بهانه کرده‌ام تا به اهدافم برسم. مثلاً من نبودم که پام رو گذاشتم روی انگشت‌های پات، سرطان بود. یا ممکنه لطفاً یه قاشق اضافی بستنی بخورم؟ آخه سرطان دارم...! به هر حال، تصمیم گرفتم دربارهٔ رفتار گستاخانه و ناراحت‌کنندهٔ آدیسون به هارپر چیزی نگویم. چون دیدم موقع شروع کلاس مطالعات اجتماعی، هر دو دارند با هم صحبت می‌کنند، پس معلوم بود که هارپر به دلایلی از آدیسون خوشش می‌آمد. همین که من و هارپر رفتیم توی رستوران، مکث کردم. مطمئن نبودم که بروم تو یا نه. هاپر فوراً متوجه شد. «نورا، حالت خوبه؟ پرستار رو صدا کنم؟»
melina
به‌خاطر اینکه همه با من جوری رفتار می‌کردند که انگار از ابر، مه یا پر قاصدک ساخته شده‌ام و با یک حرکت اشتباه، برای همیشه از بین می‌روم؟
maybe the sadgirl
«کاش مامان من هم می‌ذاشت موهام رو کوتاه کنم.»
𝐑𝐎𝐒𝐄
مدرسه‌ها، کارخونه‌های تولید میکروبن.»
کاربر ۱۵۸۲۹۰۵
یکی از واقعیت‌های سرطان این است که مردم همیشه چیزهایی بهت می‌دهند؛ کلاه‌های قلاب‌دوزی، بادکنک و عروسک پولیشی حیوانات. فکر می‌کنند با این چیزها می‌شود سرطان را جبران کرد. بعضی وقت‌ها مجبورید اجازه بدهید این کار را بکنند، چون برایشان احساس تأسف می‌کنید. منظورم این است که واقعاً چه کار دیگری جز این از دستشان برمی‌آید؟
کاربر ۱۵۸۲۹۰۵
خانم کاسترو، من سرطان داشتم. اگه اسم سرطان رو به زبون بیارین، خدا شما رو با اون از بین نمی‌بره.
کاربر ۱۵۸۲۹۰۵
خیلی ناعادلانه بود. هر چی که بود نباید توی اولین روز خوب زندگی من طی دو سال گذشته این اتفاق می‌افتاد.
یـ★ـونا
وقتی کارم تمام شد، گریفین با صدای بلند گفت: «نورا! این محشره! خیلی ممنونم! دقیقاً همون چیزیه که می‌خواستم!» با خوشحالی لبخندی زدم و نفسم را بیرون دادم. به همدیگر لبخندی زدیم. بعد سازش را برداشت و دوید به طرف اتاق موسیقی.
یـ★ـونا
«عالیه.» در جعبه را باز کرد و باس را بیرون آورد. اغراق نکرده بود، ریختش واقعاً بد بود، شکسته بود و سطحش خراش داشت، انگار آن را به قیمت ده دلار از خیریه‌ای خریده بود. تعجبی نداشت که می‌خواست یک‌جوری حواس بقیه را پرت کند. فقط برای اطمینان از اینکه جزئیات را درست یادم مانده، طرح گریفین چاپ‌شده را درآوردم. نمی‌خواستم عیناً همان را بکشم؛ خیلی خشک و بی‌حرکت به‌نظر می‌رسید. طرح من این بود که گریفین را جوری بکشم که انگار می‌خواهد پرواز کند. نه در حال پرواز کردن، بلکه آماده شدن برای پرواز. یکی از چنگال‌ها رو به بالا و بال‌ها به حالت کمان درآمده. تمام مدتی که داشتم طراحی می‌کردم، خدا را شکر گریفین یک کلمه هم حرف نزد. خیلی دستپاچه بودم. از آنجا که نمی‌توانستم پاک کنم و دوباره بکشم و از طرف دیگر چون نمی‌خواستم رنگ پخش شود، به‌آهستگی طرح را می‌کشیدم. تازه می‌خواستم خوب به‌نظر برسد.
یـ★ـونا
سرم را تکان دادم. «کجا باید طراحی کنم؟» سرخ شد و گفت: «اینجا نه. بریم بیرون تو هال؟ یه صندلی برات می‌آرم تا راحت باشی.» «باشه.» باس گریفین را که بسیار سنگین هم بود، بردم توی هال و منتظر ماندم. یک دقیقه بعد با دوتا صندلی برگشت؛ یکی برای من، یکی هم برای خودش. قلبم محکم می‌تپید. یعنی می‌خواست همین‌جا کنار من بنشیند؟ «خب، گفتی می‌خوای گریفین قرمز باشه، درسته؟ باس هم که قرمز و سفیده، پس فکر کردم که روی قسمت سفیدش...» «عالیه.» در جعبه را باز کرد و باس را بیرون آورد. اغراق نکرده بود، ریختش واقعاً بد بود، شکسته بود و سطحش خراش داشت، انگار آن را به قیمت ده دلار از خیریه‌ای خریده بود. تعجبی نداشت که می‌خواست یک‌جوری حواس بقیه را پرت کند.
یـ★ـونا
گریفین گوشه‌ای نشسته بود و آن‌ها را تماشا می‌کرد. وقتی من را دید، چهره‌اش باز شد و با عجله آمد سمتم. «نگران شدم، گفتم لابد نمی‌آی.» «چرا نیام؟ گفتم که می‌آم.» «فکر کردم شاید یادت رفته.» «نوراها حافظهٔ برتر دارن، چون ما هایدرا هستیم. اگه چیزی رو فراموش کنیم، یه سر دیگه درمی‌آریم.» خندید، خودم را کنار کشیدم. او من را برد سمت باسش که توی یک جعبهٔ قهوه‌ای کهنه بود. «فکر می‌کنی بتونی طرحش رو سریع‌السیر بکشی؟ گروه، نوازندهٔ باس داره و من یه‌جورهایی نوازندهٔ ذخیره‌ام، اما فکر کنم اون‌ها می‌خوان که من زود باهاشون تمرین کنم.»
یـ★ـونا
«امروز؟» «آره. می‌تونیم تو اتاق موسیقی همدیگه رو ببینیم.» خم شد سمتم، نفسش بوی خوبی می‌داد، مثل بوی نان برشته. «موضوع اینه که باسِ من واقعاً قدیمیه و اوضاعش داغونه، پس یه چیزی باید ظاهرش رو بهتر کنه. می‌شه این کار رو برام بکنی؟ لطفاً.» قبل از اینکه بتوانم درباره‌اش فکر کنم، گفتم: «حتماً.»
یـ★ـونا
گریفین دستم را ول کرد. «یه چیزی ازت بپرسم؟ می‌شه لطفاً یه گریفین هم واسه من بکشی؟» «منظورت... روی کاغذه؟» صورتش سرخ شد. «نه، روی باس الکترونیکم. راستش تصمیم گرفتم تو گروه راک عضو شم و فکر کنم خیلی جالب شه.» «اما، من نمی‌تونم...» لبم را گاز گرفتم. «منظورم اینه که مطمئن نیستم دقیقاً چه نوع گریفینی می‌خوای. همه شکل هم نیستن.» «چطوره من یه عکس ازش چاپ کنم و زنگ علوم بدم بهت؟ قبل از کلاس‌های فوق‌برنامه می‌تونیم همدیگه رو ببینیم و همون موقع می‌تونی بکشیش.» «امروز؟»
یـ★ـونا
و آن‌ها توضیح می‌دادند که توجه بیش از حد نمی‌کنند و فقط نگران تغذیه و میزان کالری من هستند و اینکه به‌عنوان پدر و مادر این وظیفهٔ آن‌هاست و خیلی چیزهای دیگر... چون دوستم دارند.
یـ★ـونا

حجم

۱۸۶٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۲۴۰ صفحه

حجم

۱۸۶٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۲۴۰ صفحه

قیمت:
۸۴,۰۰۰
تومان