بریدههایی از کتاب باد در میان پرده های اتاق می وزید
۴٫۴
(۴۵)
یافتههای ما برای مدت کوتاهی دوام میآورند. همهچیز گذراست. ما چیزی را بهدست نمیآوریم، ما فقط مثل یک قطار سریعالسیر با سرعت هرچه تمامتر از کنارش رد میشویم.
زهرا۵۸
فاجعه زمانی رخ میدهد که انسان به زندگی پشت میکند.
زهرا۵۸
در آخر باید به دو چیز اعتراف کنم، اول اینکه خطرناکترین سفر، سفر به درون است و دوم اینکه جستجو در درون به اندازهٔ عمر خود آدمی زمانبر است.
زهرا۵۸
عصر و دنیای مدرن به دنبال حفظ و نگهداری آدمهایی نیست که هدفهای انسانی در سر دارند و برای انسانیت تلاش میکنند، بلکه به دنبال حفظ افرادی است که در تولید و فروش، کارایی و قابلیت بیشتری دارند و این با هدف رسیدن به انسانیت در تضاد است، تازه اگر چنین هدفی باشد
صائب
انسان تاوان روزهایی را میدهد که آنها را زندگی نکرد. انسان به همان اندازه که زندگی نکرد، باید عذاب بکشد. انسان محکوم به زندگی کردن است.
صائب
چرا اینقدر زندگی کردن سخت است؟
پزشک: اگر هم سخت نبود، مجبور بودید سختش کنید، چون چیزهای خوب با سختی بدست میآید. همیشه بهترین را برای دیگران آرزو کنید و سخت ترین را برای خودتان.
صائب
به نظر من هنر اول نه موسیقی است، نه رقص و نه سینما؛ هنر اول، زندگی کردن است و مثل هر هنر دیگری باید آن را آموخت و در نهایت در آن استاد شد
m-a
تا کشتی به طوفان نخورد به جزیرهٔ ناشناختهای هم نمیرسد. در مورد انسان هم همینطور است. انسانِ طوفانندیده قادر به کشف ناشناختههایش نیست
صائب
میگویند چین در دورهای دچار قحطی میشود و مردمش مجبور به خوردن جانورانی میشوند که من و شما از خوردن آنها ابا داریم. سرانجام دوران قحطی تمام میشود، ولی مردم چین عادت خوردن آن جانوران را ترک نمیکنند. باید مواظب بود. انسان بعد از بحران دیگر آن انسان قبل از بحران نیست. یا بدتر از قبل است یا بهتر از قبلش.
صائب
مادر همیشه به من میگفت: رؤیا داشته باش، ولی در رؤیا زندگی نکن. رؤیایت را جوری بساز که قبل از اینکه روی سرت خراب شود، بتوانی خرابش کنی. مادرم راست میگفت.
Kiana Davar
هدف میتواند در انسان تبدیل به نقطهٔ ضعف یا نقطهٔ قوت شود. اگر مهمترین هدف انسان، چیزی در بیرون از خودش باشد، در انسان نقطهٔ ضعف بزرگی به وجود میآورد. چون در این صورت، انسان پتانسیل این را پیدا میکند که به وقتش خود را فدای هدفش کند.
Kiana Davar
برای غریزهٔ امنیتخواهی، مهم «بودن» است، نه «انسان بودن».
Kiana Davar
کسی که حقیقت آزارش میدهد، فقط دروغ است که میتواند آرامش کند
Kiana Davar
انسان نمیتواند چیزی را تصاحب کند، انسان فقط تصاحب میشود. اگر نمیتوان بدون چیزی زندگی کرد، این یعنی اینکه انسان در تصاحب آن چیز است. ثروت انسان، او را تصاحب میکند. چیزی که انسان را ظاهراً نجات میدهد، صاحب انسان هم میشود. چه میدانید شاید آن کسی که در میان آشغالها پرسه میزند، آرامش بیشتری نسبت به شما داشته باشد و شبها برخلاف شما بدون ترس بخوابد، که در این صورت آن فرد باید دلش به حال شما بسوزد. باید از کسی ترسید که در لابهلای اهداف زندگیاش هیچ هدف انسانیای وجود ندارد.
Kiana Davar
مادر میگفت همیشه دلیلی برای خندیدن وجود دارد. چون زمان، آرامآرام تلخیهای زندگی را به طنز تبدیل میکند. اما از نظر من، آخر کار خاطرات خوب و بد به یک اندازه آزاردهنده میشوند. از یک سنی به بعد، دیگر چیز خوب وجود ندارد. حتی بوی خوب هم آدم را یاد خاطرات خوبی میاندازد که دیگر عذابآور شدهاند و بهجای لبخند آوردن، اشک را در چشمهای آدم جمع میکنند. اصلاً نمیشود قسر دررفت. روزگار، تقاص تکتک شادیها را از ما میگیرد. آینده، قبرستان گذشته میشود. در آینده باید روی سنگ قبر تکتک خاطرات گذشته رفت و برای تکتک خاطرات، جداگانه گریه کرد.
Kiana Davar
آن چیزی که حقیقت یک انسان است، همانقدر به حرفهایش شباهت دارد که یک کرم ابریشم به پروانه. انسان از آرزوهایش حرف میزند. انسان دوست دارد که عین آرزوهایش باشد، نه آن چیزی که هست.
Kiana Davar
اشتباه انسان اینجاست که پیشرفت اختراعات خود را با پیشرفت خودش یکی میانگارد. انسان فکر میکند پیشرفت کرده است، چون ماشینها، وسایل ارتباطجمعی پیشرفت کردهاند. یعنی نمیتواند خودش را از اختراعاتش جدا ببیند و نمیخواهد بفهمد این ما نیستیم که پیشرفت کردهایم، این ماشینها هستند که در حال پیشرفتاند. انسان هرچقدر که به عقل اختراعگر خود بیشتر تکیه میکند، به موجودی خطرناکتر و ترسناکتر تبدیل میشود.
Kiana Davar
افراد دارای رنج روحی، بیشتر به دوران گذشته و کودکی خود فکر میکنند. زیگموند فروید به این پدیده «بازگشت» میگفت. به نظرم بازگشت در مورد یک جامعه هم صادق است. یک جامعهٔ ناسالم هم ممکن است در گذشتهٔ تاریخی خود گیر کرده باشد.
شلاله
بعضی از بچههای کلاس را بعد از دوران ابتدایی دیگر هرگز ندیدم و فقط کودکیشان در خاطرم هست. بعضیها را هم چندین سال است که ندیدهام. آدمها که بزرگ میشوند، مسیرشان از هم جدا میشود. هر کسی راه خودش را میرود. بزرگ که میشوید دیگر کسی را نمیبینید. این یکی از خصوصیات بزرگسالی است.
هنرجوی سرگردان
همیشه فکر میکردم زمانی که بزرگ شوم از چیزی نخواهم ترسید؛ نگو که برای نترسیدن اول باید بچه بود.
Mary gholami
حجم
۱۲۱٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۹۳ صفحه
حجم
۱۲۱٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۹۳ صفحه
قیمت:
۱۰,۰۰۰
تومان