بریدههایی از کتاب سرزمین موعود
۳٫۰
(۳۶)
بریتانیاییها که از کوتاه شدن دستان خود ناخشنود بودند برای جلوگیری از ارسال کشتیهای حامل نفت به خریداران متقاضی موانع دریایی را به ایران تحمیل کردند. آنها همچنین دولت آیزنهاور را متقاعد کردند که دولت جدید ایران در حال گرایش به اتحاد جماهیر شوروی بوده است و این مسئله باعث شد تا آیزنهاور به انجام عملیات آژاکس چراغ سبز نشان دهد؛ یعنی همان کودتای مهندسیشدهٔ سرویس اطلاعات مخفی سیآیای که نخستوزیر منتخب ایران را از مقام خود خلع کرد (نخستوزیری که از طریق انتخابات دموکراتیک برگزیده شده بود) و قدرت را در دستان پادشاه جوان کشور، محمدرضا شاه پهلوی محکم کرد.
حسین احمدی
این گفتوگو به من یادآور شد که انتخابات بهتنهایی نمیتواند دموکراسی کارآمدی را به وجود آورد؛ تا زمانی که عراق راهی برای تقویت نهادهای مدنی خود پیدا نکند و رهبرانش نتوانند از راه سازش و مدارا وارد شوند، نزاع و کشمکش در آن ادامه خواهد داشت. بااینحال، این واقعیت که مالکی و رقبایش دشمنی و بیاعتمادی خود را با زبان دیپلماسی بیان میکنند و نه با زبان لولههای تفنگ، خود نوعی پیشرفت به حساب میآمد.
حسین احمدی
اما وظیفهٔ منحصربهفردی وجود داشت که هرگز به خودم اجازه نمیدادم اندکی در قبال آن آسودهخاطر باشم. هر هفته یا هرازچندگاهی در همین حدود، معاونم کیتی جانسون، پروندهای حاوی نامههای تسلیت به خانوادههای کشتهشدگان در جنگ برای امضا روی میز کارم میگذاشت. در آن هنگام، در دفتر کارم را میبستم، پرونده را باز میکردم، روی هریک از نامهها مکث میکردم، نام فرد را با صدای بلند و بهسان وردی میخواندم و سعی میکردم تصویر آن مرد جوان (تلفات در میان زنان نادر بود) و چگونگی زندگیاش را در ذهنم تصور کنم؛ اینکه او در کجا بزرگ شده و به مدرسه رفته است، جشنهای تولد و آبتنیهای تابستانی که کودکیاش را ساخته بودند، گروههای ورزشی که در آنها بازی کرده و معشوقههایی که برایشان دلتنگی کرده است. به والدینش فکر میکردم و به همسر و بچههایش اگر که همسر و فرزندی داشت. هریک از نامهها را آهسته امضا میکردم و مراقب بودم تا آن کاغذ کرمرنگ سنگین با خودکاری که آن را در دست چپ و یکطرفی میگرفتم لکهدار نشود.
حسین احمدی
من فکر میکردم شنیدن چنین حقایق سادهٔ تاریخیای از زبان رئیسجمهور آمریکا بسیاری از مردم را تعجبزده خواهد کرد، و احتمالاً دیدگاهشان را نسبت به برخی حقایق دیگر بازتر خواهد کرد. حقایقی ازجمله اینکه بنیادگرایی اسلامی، که بیشتر دنیای اسلام را در بر گرفته بود، با روشنفکری و سازگاریای که پیشبرندهٔ دنیای مدرن بود تضاد دارد، اینکه خیلی اوقات رهبران مسلمان به غرب اعتراض میکردند تا توجه را از ضعف و شکست خودشان بهسوی دیگری منعطف کنند، اینکه دولتی فلسطینی صرفاً با مذاکره و سازش به وجود خواهد آمد نه با تحریک به خشونت و یهودستیزی، و اینکه هیچ جامعهای نمیتواند با سرکوب نظاممند زنانش به پیروزی حقیقی دست پیدا کند.
حسین احمدی
بعد از سخنرانی، وقت داشتم تا با واتسلاف هاول ملاقاتی داشته باشم، نمایشنامهنویس و معترض سابقی که به مدت دو سال رئیسجمهور جمهوری چک بود و کارش در سال ۲۰۰۳ تمام شده بود. او که در بهار پراگ شرکت کرده بود بعد از اشغال شوروی در لیست سیاه قرار گرفته بود، نوشتههایش ممنوع شده بودند و چندین بار بهخاطر فعالیتهای سیاسیاش زندانی شده بود. او هم مانند بقیه بر اهمیت جنبشهای مردمی دموکراتیک که درنهایت دوران شوروی را به پایان رسانده بودند تأکید کرده بود. او هم در کنار نلسون ماندلا و چند نفر دیگر از رجال سیاسی زنده دورادور یکی از الگوهای من بود. وقتی دانشجوی حقوق بودم، مقالههایش را خوانده بودم. دیدن اینکه او اخلاقش را حتی بعد از اینکه به قدرت رسیده و رئیسجمهور شده بود حفظ کرده به من کمک کرده بود تا باور کنم میشود وارد سیاست شد و روح و اخلاق را نفروخت.
حسین احمدی
من سر بحث را با موضوع اشغال نظامی گرجستان توسط کشورش شروع کردم. همانطور که انتظار میرفت، مدودف دقیقاً به نکات مورد بحث رسمی پرداخت. او گرجستان را مقصر شروع این بحران معرفی و تأکید کرد که روسیه فقط برای حفاظت از شهروندانش در برابر خشونت چنین کاری را کرده است. او به حرف من که میگفتم حمله و اشغال مستمر حاکمیت گرجستان و قوانین بینالمللی را زیرپا میگذارد اهمیتی نمیداد و با نیش و کنایه گفت برخلاف نیروهای آمریکا در عراق، مردم به نیروهای روسی به چشم نیروهای آزادیبخش نگاه میکردند. بعد از شنیدن تمام این حرفها، یاد چیزی افتادم که نویسندهٔ معترض، الکساندر سولژنیتسین، دربارهٔ سیاست در دوران شوروی گفته بود: «دروغ نهتنها جزئی از اخلاق، بلکه یکی از ستونهای حکومت شده است.»
حسین احمدی
بعدها، در اواخر دورهٔ ریاستجمهوری من، روزنامهٔ نیویورکتایمز مقالهای در مورد بازدیدهای من از بیمارستانهای نظامی ارائه داد. در آن، یک مقام امنیت ملی از دولت قبلی اظهار داشت که این عمل، هرقدر هم با حسننیت همراه باشد، کاری نیست که یک مقام کل باید انجام دهد، به این خاطر که دیدار با مجروحان ناگزیر بر ظرفیت رئیسجمهور برای گرفتن تصمیمهای استراتژیک و بابصیرت سایه میافکند. وسوسه شدم تا با آن مرد تماس بگیرم و توضیح دهم که هرگز نسبت به زمانی که در پروازهای برگشت از والتر رید و بتسدا بودم، هوشیار نبودهام. در مورد هزینههای واقعی جنگ و اینکه چهکسی این هزینهها را تحمل کرده است، هیچ تردیدی نداشتم. دربارهٔ نابخردی جنگ، و داستانهای تأسفآمیزی که همهٔ ما انسانها در ذهن خود نگه میداریم و از نسلی به نسل دیگر منتقل میکنیم، آگاه بودم. پریشانخیالیای که بر آتش نفرت دمیده و بیرحمیها را توجیه میکنند و حتی افراد درستکار را نیز مجبور به شرکت در این کشتارجمعی میکنند.
حسین احمدی
درحقیقت، دیدن اینکه چقدر از این رزمندگان مجروح مراقبت میشد، دلگرمکننده بود. این کار با زنجیرهای سریع و یکپارچه آغاز میشد که اجازه میداد یک تفنگدار دریایی مجروح بهوسیلهٔ هلیکوپتر از یک روستای پرگردوخاک افغانستان به نزدیکترین پایگاه منتقل شود، در آنجا وضعیت جسمانیاش به ثبات برسد، سپس به آلمان منتقل شود و بعد به بتسدا یا والتر رید برده شود تا تحت جراحی پیشرفته قرار گیرد؛ و همهٔ اینها در عرض چند روز اتفاق میافتاد.
بهخاطر چنین نظامی که ترکیبی از فناوری پیشرفته، دقت لجستیکی، و افراد بهخوبی آموزشدیده و فداکار بود، ارتش ایالات متحده بهتر از هر سازمان دیگری روی زمین کارهای خود را پیش میبرد و بسیاری از سربازان که باید در اثر زخمهای مشابه در طول دوران جنگ ویتنام جان خود را از دست میدادند، اکنون قادر بودند با من در کنار تخت خود بنشینند، و در مورد شایستگیهای گروه شیکاگو بیرز در مقابل پکرز مباحثه کنند.
حسین احمدی
در گزارشهای بعدی ما در مورد بررسی افغانستان، گیتس و دیگران بایدن را بهعنوان یکی از سردستههای کسانی که روابط بین کاخسفید و پنتاگون را مسموم کرد، قلمداد کردند. واقعیت این بود که من فکر میکردم جو با سؤالهای سخت دربارهٔ برنامههای ارتش به من خدمتی میکند. داشتن حداقل یک مخالف در اتاق همهٔ ما را وادار میکند که بیشتر دربارهٔ این مسائل فکر کنیم، و من متوجه شدم که وقتی آن یک مخالف من نبودم، همه در اظهارنظر خود کمی آزادتر بودند.
حسین احمدی
توت به من گفت: «باراک، موضوع پیر شدن این است که تو در درون هنوز همان آدم قبلی هستی.» یادم میآید که چشمهایش از میان عینکهای درشتش به من خیره میشد انگار میخواست مطمئن شود حواسم به حرفهایش هست. «در بدنی گیر میکنی که از هم فرومیپاشد، اما این هنوز تویی. میفهمی چه میگم؟»
حالا میفهمم.
حسین احمدی
حجم
۳٫۸ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۱۰۹۲ صفحه
حجم
۳٫۸ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۱۰۹۲ صفحه
قیمت:
۱۲۰,۰۰۰
۶۰,۰۰۰۵۰%
تومان