بریدههایی از کتاب پس از بیست سال
۴٫۸
(۴۶۴)
در قلب سپاه عراق، قیامت به پا شده بود. عمروبنعاص علی را میدید که یکتنه، بدون زره و سپر، فوج بزرگی از شامیان را پس میزد و پراکنده میساخت، درحالیکه حسن و حسین در دو جناحش تیرها و نیزهها را از او دفع میکردند. چنان شمشیر میزد و چنان پیش میرفت که سربازان از ترس برایش راه باز میکردند تا با او درگیر نشوند. گاه یکتنه به فوجی حمله میبرد و آنان را تا آخرین صفوفشان میشکافت و باز از مسیر دیگری بازمیگشت. مسیر حرکتش را میشد از جنازههایی که در خطی مستقیم بر زمین ریخته شده بودند، دریافت. شمشیرش بهسنّت همیشگی، هیچکس را مجروح نمیساخت، ضربههایش چنان کاری و عمیق بود که تنها مرگ را مقدّر میکرد.
حسن
عمّار سخن را آغاز کرد و گفت: «فردا با طلوع خورشید نبرد به اوج خود خواهد رسید و تنور آن عرب را در خود خواهد گرفت. روزی که چشم دو جهان به آن متوجه خواهد بود. من در جوار پیامبر شمشیر بسیار زده و جنگ بسیار کردهام، امّا بهخدا سوگند که صفّین از بدر و احد و حنین مهمتر و سختتر است و اگر رسول خدا زنده بود، ما را به کوششی شگرف دعوت مینمود چراکه نبردِ فرداست که بعثت و قیام او را عالمگیر و یا منزوی خواهد کرد. این نبردِ فرداست که مشخص میکند والیانِ زمین صالحان باشند یا فاجران، و بهخدا سوگند کوتاهی در آن جراحتی پدید خواهد آورد که تا قیامت از آن خون خواهد چکید. بنگرید که فرزند هند بیست سالی که بر شام عمارت یافته، چگونه اسلام را از جایگاه خویش خارج ساخته و اگر امیرالمؤمنین را برای خشکاندن این درخت خبیث یاری نکنیم، میبینم بیست سال پس از علی را که تمام اسلام را آلوده کرده و از دین خدا جز نامی باقی نگذارده است
حسن
«آه هشام... آدمی وقتی در جنگ با خویش قرار میگیرد ناتوانترین موجود است. من و تو خوب میدانستیم این معرکه چگونه مردابی است. ولی گاه خودمان را فریب دادیم تا راه را بر آرزوهایمان سد نکنیم و گاه که عاجز میشدیم، آرزو میکردیم کسی سر برسد و فریبمان دهد. برای همین است که تمجیدهای دروغین را به سرزنشهای باارزش ترجیح دادهایم.»
حسن
تاریخ تکرار نمیشود؛ بلکه این مردان تکراریاند که بدون عبرت، رفتار گذشتگان را دربرابر آزمونهای روزگار تکرار میکنند
Mohammad Karimi
«کوفیان با حسین معاملهای کردند که پیش از این با برادر و پدرش کرده بودند... میبینی سلیم؟ تاریخ انگار به تکرار نشسته است.»
Mohammad Karimi
«بهخدا سوگند که ستمگران ستمی نکنند و مردمی را به بردگی نکشند، مگر به پشتوانهٔ دستهای از عالمان دین.
Mohammad Karimi
معاویه گفت: «عمرو! تو نمیدانی که مصر همچو شام بهشتی است؟»
«آری ولی این بهشت در ازای بهشتی که در آخرت از دست خواهم داد، ناچیز است.»
Mohammad Karimi
علی را میشناخت. میدانست او بر آنچه حق بداند، معامله نمیکند. میدانست علی همچون عُمَر نیست که چشم بر کاخسازیها و بذل و بخششهایش ببندد، او را کسرای عرب بخواند و تشویقش نماید، که اگر چنین بود، اموال بیتالمال را فردای اولین روز حکومتش از خانوادهٔ عثمان بازپس نمیگرفت و حقوق بزرگان و صحابهٔ پیامبر را قطع نمیکرد و ثروتهای آنان را مصادره نمینمود.
Mohammad Karimi
«علی یک شخص نیست پیرمرد. او چون انسانهایی نیست که در جسمانیت خویش خلاصه میشوند. علی نوعی ایمان، نوعی اسلام و نوعی حیات است، همانگونه که معاویه چنین است. نزدیکی به علی فقط دیدار او نیست بلکه چون او زیستن و اندیشیدن، چون او خویش را برای هدایت مردمان وقفنمودن است، وگرنه بسیارند که صبح و شام با علیاند، حتی در سپاه اویند ولیک از او چون زمین و آسمان فاصله دارند، همچون تو که در سپاه معاویهای ولی روحت از او فاصله گرفته است. علی در قلب هرآنکس که دربرابر ستمگران نعره میکشد و درمقابل ضعیفان و مظلومان به لرزه میافتد، خیمهای به پا کرده است. علی تا آخرین روزی که آفتاب بر زمین میتابد و جهان برقرار است، چون رودی جاری خواهد بود، همانگونه که معاویه چنین خواهد بود و جنگ میان این دو، جنگی است که از نزاع هابیل و قابیل آغاز شده و تا قیامت ادامه خواهد داشت.»
حسن
عمّار به چهرهٔ ماتمزده و رنگپریدهٔ آنان که از غم لبریز شده بود، نگاهی انداخت و گفت: «شما با علی چنان کردید که نگهبانان تنگهٔ اُحد با رسول خدا کردند. وای بر شما... وای بر شما که اینچنین فریب میخورید. بهخدا سوگند شما هیچ عذری ندارید که به علی عرضه کنید. او به شما پیام داد که معاویه قصد فریب شما را دارد، به شما فرمان داد که بر جای خود بمانید، امّا شما شنیدید و سرپیچی نمودید. وای بر علی که یارانی چون شما دارد... وای بر علی!»
حسن
معاویه همانطور که میخندید، گفت: «نه عمرو، نه... روبهروی من مردانیاند که چون کودکان فریب میخورند... دیدی چگونه میدویدند...؟» و بار قهقهه سرداد.
عمرو خندید. مروان گفت: «ما بدون جنگ شریعه را تصرف کردیم... بهراستی که هوش و ذکاوت تو ستودنی است امیر.»
حسن
راهب گفت: «ما را علی یکجا جمع کرده است.» سپس لحظهای مکث کرد و ادامه داد: «آیا بهخاطر داری که به تو گفتم، وصی پیامبر آخرالزمان از این بیابان عبور خواهد کرد؟ کسی که در کتاب پیامبران پیشین از او یاد شده است؟»
«آری. بهخوبی بهیاد دارم.»
«مژده باد بر تو که هماکنون در رکاب او هستی. پدران ما از زبان مسیح گفتهاند، نشانهٔ او این باشد که در این صحرا چشمهای را آشکار کند که تنها پیامبران یا وصی آنان بر آن علم دارند.»
سلیم متحیر به مختار و اشتر نگاه کرد.
برنابا ادامه داد: «بهخدا سوگند که علی وصی آخرین پیامبر است، او که نامش در تورات و انجیل آمده و بر اطاعتش فرمان داده شده است.»
حسن
حال معاویه به روش پدرانش با علی دشمنی میکند و اگر در این جنگ ریشهٔ این درخت ملعون را نخشکانیم، دور نیست که فرزندان معاویه با ذریّهٔ علی نیز ستیز کنند و حقشان را پایمال نمایند. نبردی که تا قیامت خونها از آن جاری خواهد شد. بهخدا سوگند این جنگی است که تمام شرک و نفاق با ایمان در ستیز آمده است. نبردی که هرکس در آن غالب شود، تقدیر مسلمین را تا صدها نسل خواهد نوشت. این نبرد، نه نبرد شام و عراق که ادامهٔ ستیز هابیل و قابیل، ابراهیم و نمرود، موسی و فرعون است.»
حسن
شمر امّا همچنان ساکت بود. انگار زبانش به تکهچوبی خشک تبدیل شده یا پارهسنگی راه گلویش را بسته بود. رنگش پریده و لبانش از غمی بزرگ که علی پیشبینی کرده، به لرزه افتاده بود. به سلیم نگاهی کرد و پس از سکوتی طولانی بهسختی به زبان آمد و گفت: «نمیدانم امّا کاش خداوند مرا زنده بدارد تا در رکاب آن بزرگزاده به خون آغشته شوم.» اشکش جاری شد و شانههایش چون بید لرزیدن گرفت.
حسن
امّا آن روز نخیله محل تجمع کسانی بود که به امام خویش یقین داشتند. کسانی که عزم جزم ساخته بودند تا در رکاب او بهسوی شمال هجرت کنند و جانشان را به فرمان او بر سر نیزه و تیغ تیز شمشیرها بگذارند. درمیانشان هفتاد نفر از کسانی که در بدر کنار پیامبر شمشیر زده بودند، حضور داشتند؛ افرادی که پیوسته درمیان اردوگاه ندا میدادند: «ای مردم! بهخدا سوگند آنان که حق را یاری نکردند، آن را خوار نمودهاند. آیا آنان گوشهنشینی و زهد را به جهاد در راه خدا معامله میکنند درحالیکه شیطان از آنان عابدتر بوده است؟ ای مردم! به خدایی که دانه را شکافت و صبح را دمید، آنکه وقت یاریِ امامش خفته باشد، با لگد دشمنش بیدار خواهد شد.»
حسن
اگر ببینی، او را آموزگار زاهدی خواهی یافت که پیوسته در فکر آگاهکردن مردم و زدودن جهل از افکار و رفتارشان است. همانند پدری که فرزندانش را پند میدهد، علم و اندرزش را از مردمان دریغ نمیکند و پیوسته آنان را بهیاد خدا و رسول او متذکر میسازد و از هواهای نفسانی و پیروی از شیطان برحذر میدارد.
با کارگزاران و مأموران و حاکمانش چو مستبدی غضبآلود، سختگیر است و بر رعیت، چنان نرم و مهربان است که خطاهایشان را نادیده میگیرد و گاه توجیه مینماید تا نزد او شرمگین نگردند.
حسن
علی را چنان طبعی بلند و روحی بینیاز است که برای پیروزی دست به هر کاری نمیبرد. هر فتحی را که با تبعیت از هواهای نفسانی و روشهای پلید انسانی بهدست آید، شکست میداند و یارانش را از آن برحذر میدارد و عجیب است که برخی مردم او را ملامت میکنند که در قیاس با امیرِ شام، حاکمی سادهلوح و بیسیاست است.
حسن
اینجا پیش از آنکه مردان جنگی به هم رسند، شمشیرها درهم آویزند و نیزهها درهم فرو روند، شعرها به ستیز برخاستهاند. هردو گروه با شعر هم را متهم میکنند و راه را بر یکدیگر میبندند و یاور میطلبند و دلاور میجویند. و در این میدان نباید منکر برتری فرزند ابوسفیان باشم چراکه او از هر آن چیزی که به پیروزی نزدیکش کند، سود میبرد ولو آنکه دروغ و تهمت و ناسزا و فریب باشد؛ روش پلیدی که با آن مردم شام را فریفته و آنان را در انبوهی از سخنان حق و باطل گمراه ساخته است
حسن
وای بر شما و اندیشههای شما. بهخدا سوگند حیرت نباید کرد که چرا مردمی که زمانی برای خدا سنگ به شکم خویش میبستند، اینچنین به جمع ثروت و حرص و طمع افتادهاند. آنان پیامبر را میدیدند و اینان شما را. آه که بهراستی مردمان آینهٔ حاکمان خویشاند.
Mohammad Karimi
مهاجر پاسخ داد: «تو علی را دوست داری امّا از معاویه هم بیزار نشدهای. بسیاری هستند که علی را دوست دارند، امّا به بنیامیّه هم بیرغبت نیستند.»
Mohammad Karimi
حجم
۵۶۸٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۷۵۲ صفحه
حجم
۵۶۸٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۷۵۲ صفحه
قیمت:
۲۵۰,۰۰۰
تومان