بریدههایی از کتاب پس از بیست سال
۴٫۸
(۴۶۴)
میبینی؟ حبّ و بغض علی چگونه سرنوشت ما را ساخته است؟ چون امواج دریا که ساحل را نقش میزند. حتی اگر نخواهد.»
Mohammad Karimi
ذوالکلاع ادامه داد: «حال بروید که ما را با حکومت میانهای نیست. ما مأمور آبادانی آخرت شماییم و حاکمان صاحب دنیای شما. بیشک آخرت باقی خواهد ماند و دنیا با همهٔ مصائبش به نیستی خواهد رفت و این دو باهم جمع نخواهند شد
Mohammad Karimi
پس از مدتی، عتبه گفت: «حال ای مردم! یک به یک نزدیک بیایید و با امیر بیعت کنید.»
معاویه درحالیکه از شعف سرخ شده و چشمانش میدرخشید، دست گوشتالود خود را دراز کرد.
ابوهریره با صدایی هیجانآلود گفت: «هان ای مردم! سبقت گیرید برای بیعت با کسی که پیامبر او را کاتب وحی قرار داد. سبقت گیرید برای بیعت با مردی که خداوند از آسمان برایش قلمی فرستاد تا آیهالکرسی را مکتوب نماید. بشتابید بهسوی بیعت با مردی که رسول خدا او را بسیار دوست میداشت...
حسن
همیشه به مالک که با علی مانده، فخر میفروخت و خود را قدرتمندتر از او مییافت امّا حال برای نخستین بار به او رشک برد، چراکه او را قدرتمندی میدید که ریشهٔ قدرتش در اندیشه و ایمانش نهفته بود. او را آزادمردی یافت که بهخاطر چرب و شیرین دنیا، بندگی کسی را نمیکرد و این عقیدهاش بود که بر او حکم میراند.
حسن
«تو به کدام پیمان وفاداری؟ آیا قرار ما ترک مخاصمه نبود؟ پس چرا از در و دیوار این شهر فریاد جنگ میشنوم؟ چرا اشراف و بزرگان شام را به جنگ با علی تحریض کردهای و شُرحبیل را از حمص فراخواندهای تا علیه علی فتوا دهد؟ مگر نهاینکه ما پیمان بستیم تا آن زمان که علی پاسخ توافقمان را ندهد، از جنگ سخنی نگوییم و برای صلح بکوشیم؟»
حسن
حجاج که تأثیر کلامش را مشاهده کرد، ادامه داد: «هرچند خلیفه کشته شده و علی افسار خلافت را بهدست گرفته، امّا بدان که تو از او نیرومندتری.»
معاویه گفت: «چرا چنین میگویی؟»
«زیرا کسانی با تو هستند که وقتی سخن میگویی حرفی ندارند و هرگاه دستور میدهی چیزی نمیپرسند و حال آنکه اطرافیان علی هنگامی که او سخنی میگوید، به سخن میآیند و مجادله میکنند و هرگاه فرمانی میدهد، سؤالها دارند. پس اندک کسانی که با تو هستند بهتر از کثرت گروهی است که با او همپیمان شدهاند.»
حسن
معاویه زیرچشمی سفیر را نگاه میکرد. علی اگر این توافق را میپذیرفت، پس او را به آنچه میخواست میرساند و از این پس میتوانست خود را برای آینده آماده نماید و اگر آن را رد میکرد، مردمش او را جنگطلب میخواندند.
سکوت جریر آنقدر طول کشید که امیرِ شام به حرف آمد: «هان! نظرت چیست شیخ؟»
جریر به خودش آمد. با صدایی که تردید در آن موج میزد، گفت: «هرچه میخواهی بنویس، من هم مینویسم.»
معاویه لبخند زد: «کاش تمام یاران علی چون تو بودند.»
حسن
معاویه که دریافت تیرش به هدف نشسته، نفس راحتی کشید و گفت: «اگر مرا به بیعت بخوانید، خود را برکنار میکنم و شامیان را به شما میسپارم تا با علی بیعت نمایید، چراکه من از خون خلیفهٔ شهید شرم دارم با قاتلش همپیمان شوم، و اگر به جنگ با او فرمان دهید، پس تمام شام گوش به فتوای شما هستند.»
حسن
«تو خوب میدانی که ما هیچگاه حریف شمشیر علی نخواهیم شد، امّا حکومت او سه نقطهضعف دارد که به سود ما خواهد بود.»
معاویه با شوق گفت: «آه عمرو چه ضعفی؟ بگو.»
«ضعف نخست او این است که علی مردم را آگاه میکند و سپس به جنگ با ما دعوت مینماید... پس ما باید با سپاهی از جهل به نبرد او برویم... سپاهی که باور و عقیدهای عمیق، امّا فهم و علمی اندک داشته باشد. ضعف دوم او بزرگان و شیوخ قریشاند که تاب
حسن
روزهای نخست به این میاندیشید که سپاهیان را بر معاویه بشوراند و دمشق را تسلیم علی سازد، بلکه حکومت شام را به او ببخشد. و بهراستی توانایی این کار را بهراحتی داشت، امّا رفتار فرزند ابوطالب با طلحه و زیبر، روشن کرد که در نظر علی ستمگر خوب و ستمگر بد وجود ندارد و با او همان رفتار را خواهد کرد که با معاویه میکند. پس ناچار شد دست از بلندپروازی کشیده و با پسر ابوسفیان دربرابر این دشمن مشترک متحد گردد.
حسن
«ای مردم! من با کهنهجامهای که دربر دارم، بر شما وارد شده و با همان نیز شما را ترک خواهم کرد. پس اگر مرا یافتید که در این دوران خشتی بر خشتی نهاده یا از بیتالمال ثروتی برای خود انباشتهام، بدانید من از خیانتکاران هستم»
bakhshipour98
اوست که دینش را بر نماز و روزه و حج و جهاد و زکات بنا نهاده و من شهادت میدهم که امیرالمؤمنین به این پنج ستون دین عالم و عامل است. عدل امری است که اگر باشد، فضیلت است و اگر نباشد نقصان نیست... بدانید ای مردم!
mah ta
صدای مهربان پیامبر میان نعرههای نبرد در گوشش طنین افکند: «ای عمّار! تو به دست قومی ستمکار کشته خواهی شد درحالیکه آخرین توشهات از این جهان، آمیزهای از آب و شیر خواهد بود.»
saber.zn
علی با چند ضربه سپاهیان را متفرق ساخت تا عمرو چارهای جز فرار نداشته باشد. میدوید درحالیکه صدای سم اسبِ اجلش را که هر لحظه به او نزدیکتر میشد، میشنید. چیزی نگذشت که امام خود را به او رساند و همین که ذوالفقار را بلند کرد تا کار را تمام و جهان را از مکر او آسوده بگذارد، عمرو لباسش را کند و عورتش را آشکار کرد. امام ناگهان افسار اسبش را کشید، دستانش را حجاب چشمانش کرد و بر جای خود ایستاد.
عمرو امّا برهنه درمیان سپاه نعره میکشید و میدوید تا خود را به سراپردهٔ معاویه رساند و پنهان شد. چون معاویه او را به این حال دید، قهقهه سر داد و گفت: «جانت را مدیون عورتت هستی پسر عاص.»
little_squirrel
هرگاه دشمن با قدرتش با تو روبهرو شد، تو با نقطهضعفش با او بجنگ.
little_squirrel
«روحیهٔ سربازان را شکسته است؟»
«آری امیر. بعد از غروب حدیثی دهان به دهان میگردد که پیامبر خطاب به عمّار گفته است که او به دست گروهی ستمکار کشته خواهد شد. هماکنون در دل بسیاری از سپاهیان تردید افتاده و از رویارویی با عراقیان بیمناک شدهاند.»
لبخندش خشکید و چهرهاش دوباره درهم رفت. این حدیث را بارها شنیده بود.
saber.zn
هشام دائم به او میگفت: «نیکیکردن جز آنجا که سودی نهفته باشد، حماقت است؛ اگر از تو نترسند فرمانت نمیبرند؛ آنکه قدرت ندارد، شرافت ندارد...» و حوراء در گوش دیگرش زمزمه میکرد: «پسرم! نیکی چیزی نیست جز احسان در حق خودت؛ اگر تو را دوست داشته باشند، فرمانت میبرند؛ آنکه شرافت دارد، قدرت دارد...»
little_squirrel
عمرو که کنارش ایستاده بود، گفت: «زیاد خوشحالی مکن امیر که روبهروی تو ابوتراب است.»
معاویه همانطور که میخندید، گفت: «نه عمرو، نه... روبهروی من مردانیاند که چون کودکان فریب میخورند... دیدی چگونه میدویدند...؟» و بار قهقهه سرداد.
saber.zn
عمرو که کنارش ایستاده بود، گفت: «زیاد خوشحالی مکن امیر که روبهروی تو ابوتراب است.»
معاویه همانطور که میخندید، گفت: «نه عمرو، نه... روبهروی من مردانیاند که چون کودکان فریب میخورند... دیدی چگونه میدویدند...؟» و بار قهقهه سرداد.
saber.zn
«دشمن ما در درون ماست فرزندم. دشمنی که ما را به بندگی گرفته تا تمام عمر اندیشهای جز برآوردهساختن هوسهای او نداشته باشیم.»
کاربر ۲۵۹۴۶۴۴
حجم
۵۶۸٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۷۵۲ صفحه
حجم
۵۶۸٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۷۵۲ صفحه
قیمت:
۲۵۰,۰۰۰
تومان