بریدههایی از کتاب پس از بیست سال
۴٫۸
(۴۶۴)
ستمگران حکومت خویش را بر جهل و ترس و عادات مردم بنا میکنند. آیا نمیبینید که چگونه ثروتمندان را به ارضای شهوات و مفلسان را به سیر کردن شکمهایشان مشغول ساخته تا جز اینها اندیشهای نداشته باشند؟ و در این میان آنان که هوشیار شوند را با سلاحِ ترس خاموش مینمایند؟ ترس از دست دادن جان و مال و آبرو. و سختتر از اینها عادت است. وقتی مردمان ستمبریِ خود و ستمگری حاکمان را بپذیرند و به آن خو بگیرند. جهل و ترس را شاید علاجی باشد، امّا عادت را هرگز.»
منکسر
سلیم ناباورانه به مهاجر نگاه کرد. آیا ذوالکلاع دخترش را به عقد فرزند چنین مردی درخواهد آورد؟ ابوذر ادامه داد: «او کسی بود که پیامبر در روز فتح مکّه دستور داد هرکس او را دید بکشد، حتی اگر به پردهٔ کعبه خود را آویخته باشد.»
سلیم باز پرسید: «گفتید مروان تبعیدشدهٔ پیامبر بوده است؟ او که مشاور اعظم خلیفه است!»
منکسر
پیرمرد نالان گفت: «پس ای شیخ! بگو چارهٔ ما چیست وقتی روز و شب ستم میبینیم؟»
ذوالکلاع گفت: «ای مرد! از او به خداوند شکایت کنید. خداوند در آخرت برای شما و به پاس صبری که در حفظ حاکمانش به خرج دادید، بهشتی بزرگ فراهم کرده است. چراکه حکومت حاکمان تقدیر و خواست خداوند است و ما محکوم به اطاعت از سرنوشتی هستم که او برای ما رقم زده است.»
منکسر
: «ای مردم! آیا رواست که دستهای از حاکمان شب را در کاخ سر کنند و عدهای از مردم در بیغولهها بلولند؟ بهخدا که کاخی ساخته نمیشود مگر اینکه کوخهای بسیار ویران گردد و ثروتی انباشته نمیشود مگر آنکه مردمانی گرسنه بمانند.»
منکسر
«تفاوت این دو مسلمانی در چیست؟»
آموزگار پیر پاسخ داد: «عدالت... بهخدا سوگند آنگاه که پیامبر رسالتش را آشکار کرد، مشرکین نزدش آمدند و گفتند، ای محمد! در این شهر سیصد خدا پرستیده میشود و خدای تو نیز یکی بر آنان افزوده است. پس تو خدایان ما را ستایش کن تا ما نیز به خدای نادیدهٔ تو روی آوریم. آنان با اسلام ستیزی نداشتند، تا آن زمان که رسول خدا از آنان خواست که به عدل رفتار کنند و دست از ستمگری و تعدی به مردمان بکشند، آنگاه بود که خون و خشم و شکنجه و نبرد آغاز گشت. آری فرزندم. اسلامی که به عدالت نرسد، کفری است که لباس توحید به تن کرده است.»
نرگس قنبری
ای مردم گمراه، نزد علی روید تا شما را مسلمان کند. بهخدا سوگند که شما باز باید شهادتین به زبان برانید. اوست جان و داماد پیامبر، برگزیدهٔ خدا و امام مسلمین. بهسوی او روید تا شما را چون پدری دلسوز هدایت کند.
عاطفه سادات
«گذشت زمان آدمی را تغییر نمیدهد، فقط حقیقت او را آشکار میکند.»
عاطفه سادات
انتظارْ مقصد حوادث روزگار تا رستاخیز است.»
عاطفه سادات
مردمانی که امام خویش را رها کردند تا به حقش دست نیابد، بعید نیست روزگاری دست به خون او هم بیالایند که پیامبرانِ هر قومی توسط همان قوم خونشان ریخته شده است.»
عاطفه سادات
آنکه وقت یاریِ امامش خفته باشد، با لگد دشمنش بیدار خواهد شد.»
عاطفه سادات
سرزمینی که از اسلام لبریز و از ایمان تهی باشد، بلاد جاهلیت است.
عاطفه سادات
«دشمن ما در درون ماست فرزندم. دشمنی که ما را به بندگی گرفته تا تمام عمر اندیشهای جز برآوردهساختن هوسهای او نداشته باشیم.»
عاطفه سادات
همیشه قسمت بزرگی از حقیقت پنهان است فرزندم، چراکه واقعیتها آنان را پوشاندهاند و مردمان همیشه فریبخوردهٔ این واقعیتها هستند.»
عاطفه سادات
«روزی تو نیز از این سرزمین هجرت خواهی کرد... شأن انسان جز این نیست که پیوسته در هجرت باشد.»
عاطفه سادات
بهراستی که انسان کامل نمیگردد مگر آنکه پیش از هجرتِ جسم، اندیشه و روانش را از پلیدی و زشتی بهسوی ایمان و پاکی کوچ دهد، و پس از این کوچ مقدس است که جهاد معنی خویش را مییابد
عاطفه سادات
تو قرآن را بر کافران عرضه میداری و اینجا قرآن را علیه هم گواه میگیرند.
عاطفه سادات
ابوذر سلیم را چون معلمی درس داده بود. پردههای جهل و حمیّت، خودپرستی و شهوت را که ثروت و قدرت برای هر اشرافزادهای به ارمغان میآورد، از منظر چشم و دلش زدوده و حقیقت عالم و محبت خاندان پیامبر را جایگزینش ساخته بود.
عاطفه سادات
سپاه حرکت کرد و اسیران زیر طوفان فریاد و ناسزا و تازیانه بهراه افتادند تا به دروازهٔ دمشق رسیدند. راحیل به در و دیوار شهر نگاه کرد. سالها پیش، از همین دروازه گریخته بود و حال اسیر به آن وارد میشد. تصاویر آنروز چون برقی از نظرش گذشت و باز یاد سلیم وجودش را به آتش کشید. اشکریزان درمیان سرهای بهنیزهرفته، به محبوش نگاه کرد که استوار و زوالناپذیر در آسمان میدرخشید. در این مدت از زینب شرم میکرد که بر همسر و فرزندانش ناله سردهد. وقتی از او که تمام عشیره و فرزندان و عموزادگان و برادرزادگانش را از دست داده، نالهای نشنیده بود. پس غمش را فروداد، فریادهایش را سرکوب نمود و از درون شروع به سوختن و گداختن کرد.
حسن
اشعث گفت: «از ما دست بردار اشتر. ما بهخاطر خدا با آنان جنگیدیم و حال بهخاطر خدا دست از جنگ میکشیم. مردم از جنگطلبی تو خستهاند.»
حسن
در این حین دستهای از یمنیان به فرماندهی ابنملجم مرادی سر رسیدند؛ مردی که در سپاه به محبت امام شهرت یافته بود. پس شمشیر کشید و خواست به اشعث حمله برد که با نهیب اشتر متوقف شد. مرادی خشمگین گفت: «آنکه بر نیزه میبینید کاغذ و مرکبی بیش نیست. قرآن حقیقی علی است که با شما سخن میگوید.»
حسن
حجم
۵۶۸٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۷۵۲ صفحه
حجم
۵۶۸٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۷۵۲ صفحه
قیمت:
۲۵۰,۰۰۰
تومان