بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب پس از بیست سال | صفحه ۳۶ | طاقچه
تصویر جلد کتاب پس از بیست سال

بریده‌هایی از کتاب پس از بیست سال

نویسنده:سلمان کدیور
امتیاز:
۴.۸از ۴۶۴ رأی
۴٫۸
(۴۶۴)
از همین راه که آمدی بازگرد و به امیرت بگو امشب در خانهٔ ابوذر قرص نانی جو هست که او را از تو و سلطنتت بی‌نیاز می‌کند
العبد
ابوذر گفت: «از من چه می‌خواهی؟» «من حامل هدیهٔ مخصوص امیر به شما هستم.» «هدیه؟ برای من؟» «آری. امیر سیصد دینار برای تو پیشکش کرده است.» «امیر یک سال است مقرری مرا از بیت‌المال قطع کرده و همسر و دختر کوچکم را به گرسنگی مبتلا ساخته است. آیا این همان حق تضییع‌شدهٔ من است؟» «خیر. این هدیه است.» «آیا به همهٔ مسلمانان این هدیه را عطا کرده است؟» «امیر صحابهٔ رسول خدا را گرامی داشته و این هدیه را مخصوص او فرستاده است.» ابوذر کمی سکوت کرد و سپس به غلام خیره شد و گفت: «امیرِ تو در من چه دیده که به فریفتنم طمع برده است؟ مرا گرسنگی می‌دهد تا با مالی بفریبد؟ این سکه‌ها را به خودش بازگردان.»
العبد
سلیم گفت: «آیا مردمان این سخنان را می‌دانند؟» ابوذر گفت: «آه فرزندم... ستم‌گران حکومت خویش را بر جهل و ترس و عادات مردم بنا می‌کنند. آیا نمی‌بینید که چگونه ثروتمندان را به ارضای شهوات و مفلسان را به سیر کردن شکم‌هایشان مشغول ساخته تا جز این‌ها اندیشه‌ای نداشته باشند؟ و در این میان آنان که هوشیار شوند را با سلاحِ ترس خاموش می‌نمایند؟ ترس از دست دادن جان و مال و آبرو. و سخت‌تر از این‌ها عادت است. وقتی مردمان ستمبریِ خود و ستم‌گری حاکمان را بپذیرند و به آن خو بگیرند. جهل و ترس را شاید علاجی باشد، امّا عادت را هرگز.»
العبد
سلیم گفت: «آیا مرهمی در خانه دارید؟» پیرمرد گفت: «آری، صبر.»
العبد
گاه خودمان را فریب دادیم تا راه را بر آرزوهایمان سد نکنیم و گاه که عاجز می‌شدیم، آرزو می‌کردیم کسی سر برسد و فریبمان دهد. برای همین است که تمجیدهای دروغین را به سرزنش‌های باارزش ترجیح داده‌ایم.
Samira Hozouri
«هرکس متحد ما نباشد، دشمن ماست، حتی اگر علیه ما اقدامی نکند... پس کارش را تمام کنید... امّا در سکوت و بی‌خبری.
Samira Hozouri
نه راحیل... تاریخ تکرار نمی‌شود؛ بلکه این مردان تکراری‌اند که بدون عبرت، رفتار گذشتگان را دربرابر آزمون‌های روزگار تکرار می‌کنند.
zahraa_mousaavii
نفرین بر شما که زخمی را باز گذاشتید که تا قیامت از آن خون خواهد چکید.
zahraa_mousaavii
دسته‌ای که گفتنِ سخن حق را حتی اگر تنها بودند و ناسزا می‌شنیدند، رها نمی‌کردند و ننگ همراهی با جمعیت را برای محو حقیقت به جان نخریده بودند.
zahraa_mousaavii
سلام مرا به امام برسان و بگو کاش خداوند مرا زنده می‌کرد تا باز برای او کشته شوم. و باز زنده می‌کرد تا باز خونم ریخته شود تا آن‌گاه که او را پیروز ببینم.
zahraa_mousaavii
جنگی که بر فراز منبرها و درون قلب‌ها و مغزها رواج یابد، از جنگ شمشیرها و نیزه‌ها سخت‌تر است.
zahraa_mousaavii
ابوذر گفت: «ای مردم! آیا رواست که دسته‌ای از حاکمان شب را در کاخ سر کنند و عده‌ای از مردم در بیغوله‌ها بلولند؟ به‌خدا که کاخی ساخته نمی‌شود مگر این‌که کوخ‌های بسیار ویران گردد و ثروتی انباشته نمی‌شود مگر آن‌که مردمانی گرسنه بمانند.» در زیر سنگینیِ سکوت جمعیت، رنگ از چهرهٔ معاویه رفت و عرق سردی بر پیشانی‌اش نشست. سلیم درحالی‌که سخنان پیرمرد را گوش می‌داد، به پدرش نگاه کرد که سر به‌زیر انداخته و سکوت کرده بود. عتبه با چشم به سربازی اشاره کرد. چند سرباز به‌سمت پیرمرد رفتند و او را کشان‌کشان از جمعیت بیرون بردند درحالی‌که فریاد می‌زد: «به‌خدا من کارهای شما را نمی‌فهمم. کارهایی که نه در قرآن سراغش را دارم و نه در روش پیامبر و شیخین دیده‌ام.» مردم غرق در سخنان پیرمرد بودند که معاویه با چشم به غلامش اشاره کرد. غلام دست در صندوقچه‌ای برد، مشتش را از سکه پُر کرد و بر سر جمعیت ریخت. فریاد کشید: «امروز روز شادی است، بیایید و بردارید.»
العبد
ابوذر گفت: «به‌خدا قسم که مردم هیچ سرزمینی نظرکردهٔ خداوند نیستند، مگر آن‌که به عدالت رفتار کنند.» از هیچ‌کس صدایی بلند نشد. همه مات و مبهوت ابوذر شدند که به صف فشردهٔ سربازان نزدیک شده بود. عصایش را بلند کرد و گفت: «اما تو ای معاویه! تو اولین کسی هستی که چون شاهان ستم‌گر برای خود کاخ ساخته‌ای.» عتبه با خشم گفت: «ساکت شو پیرمرد! از این‌جا برو.» ابوذر بدون توجه به عتبه گفت: «به‌خدا قسم اگر این کاخ را از بیت‌المال ساخته باشی، خیانت کرده‌ای و اگر از اموال خودت باشد، اسراف ورزیده‌ای.» خشم چون زبانه‌های آتش معاویه را دربر گرفت، امّا سعی کرد خود را در انظار آن‌همه جمعیت آرام و صبور نشان دهد.
العبد
معاویه‌ای که چون خفاش، فقط در تاریکی جهل و ستم امکان حیات دارد و همیشه از هرچه روشنایی و آگاهی است، گریزان بوده است.
zahraa_mousaavii
«کاش خداوند صد جان به من می‌داد تا همه را فدای امام می‌کردم.»
zahraa_mousaavii
به‌خدا سوگند آوارگی نصیب قومی است که امام خویش را وانهد.
zahraa_mousaavii
به‌خدا سوگند آوارگی نصیب قومی است که امام خویش را وانه
zahraa_mousaavii
با تمسّک به اسلام، با اسلام دشمنی نمودند و مردمان را میان این دو اسلام حیران نمودند
zahraa_mousaavii
دوستی برای خدا و دشمنی برای خدا. مؤمنین چنین بستگان هم‌اند
zahraa_mousaavii
قلب انسان نمی‌تواند هم به نیکی عشق بورزد و هم زشتی را دوست بدارد
zahraa_mousaavii

حجم

۵۶۸٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۷۵۲ صفحه

حجم

۵۶۸٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۷۵۲ صفحه

قیمت:
۲۵۰,۰۰۰
تومان