بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب پس از بیست سال | صفحه ۳۵ | طاقچه
تصویر جلد کتاب پس از بیست سال

بریده‌هایی از کتاب پس از بیست سال

نویسنده:سلمان کدیور
امتیاز:
۴.۸از ۴۶۴ رأی
۴٫۸
(۴۶۴)
تو خوب می‌دانی که ما هیچ‌گاه حریف شمشیر علی نخواهیم شد، امّا حکومت او سه نقطه‌ضعف دارد که به سود ما خواهد بود.» معاویه با شوق گفت: «آه عمرو چه ضعفی؟ بگو.» «ضعف نخست او این است که علی مردم را آگاه می‌کند و سپس به جنگ با ما دعوت می‌نماید... پس ما باید با سپاهی از جهل به نبرد او برویم... سپاهی که باور و عقیده‌ای عمیق، امّا فهم و علمی اندک داشته باشد. ضعف دوم او بزرگان و شیوخ قریش‌اند که تاب عدالت او را ندارند. آن‌ها سی سال است که عادت کرده‌اند با زیباترین کنیزان بخوابند، در بهترین عمارت‌ها زندگی کنند و درحالی‌که شکم‌های خود را از خوراک‌های چرب و شیرین فربه کرده‌اند، بر منبر تکیه زنند و مردم را به پرهیزکاری و آخرت بخوانند. آنان به سبب مصادرهٔ اموالشان، از علی خشمگین‌اند، امّا از ترس ذوالفقار دم برنمی‌آورند. اینان باید دست و زبان ما در کوفه باشند.»
ره دوست
خبر بازگشت آن پری‌چهر، با آن‌همه معصومیتِ آمیخته با زیبایی و حیا، سراسر وجودش را به نبردگاهی سخت مبدل ساخته بود. روزها با ارتش روم می‌جنگید و شب‌ها یاد راحیل، چون گلادیاتورهای خاموش دیومدوس، به قلبش شبیخون می‌زد. برای نخستین بار اعتراف کرد گاهی ممکن است یک عشق سرکش به‌قدری نیرومند و درهم‌شکننده باشد که مانند دشنه‌ای بُرّان ریشهٔ حیات انسان را دریده و از هستی ساقط کند.
العبد
به‌خدا که کاخی ساخته نمی‌شود مگر این‌که کوخ‌های بسیار ویران گردد و ثروتی انباشته نمی‌شود مگر آن‌که مردمانی گرسنه بمانند.»
farna.m
پس از توحید و اعتراف به رسالت من، دوستی کردن با اهلِ‌بیت من است؛ اهلِ‌بیتی که به خواست خدا و ارادهٔ او ناپاکی و پلیدی از آن رفته و به طهارت رسیده‌اند. و بدان ای اباذر! که خداوند خاندان مرا درمیان امتم مانند کشتی نوح قرار داده؛ هرکس سوار شد نجات یافت و هرآن‌که دوری گزید نابود شد و مانند باب حطه است در بنی‌اسرائیل؛ هرکس وارد شد در امان بود.
العبد
ریشهٔ دوستی‌اش با سلیم نیز همین احساس مشترک بود؛ دشمنی پدرانشان با علی و شیفتگیِ خودشان نسبت به او. تنها با این تفاوت که سلیم ازطریق مادرش، آن‌هم با داستان‌هایی که در کودکی شنیده بود، و بعدها از طریق ابوذر با علی آشنا گشته و به‌جز زمان شیرخوارگی‌اش که علی او را از دست دزدان نجات داده، هیچ‌گاه او را ندیده بود. سلیم امّا تنها انگیزه‌اش برای نبرد، خروج از دمشق بود. می‌خواست هرچه بیش‌تر و بیش‌تر از شهری که معشوقه‌اش ساکن آن بود، دور شود بلکه صدای چکاچک شمشیرها و نیزه‌ها و دغدغهٔ نبرد دل و ذهنش را چنان به خود گیرد که گذشته را از یاد ببرد. برای همین بود که از بازگشت کاروان ذوالکلاع به دمشق وحشت داشت و بیش از آن، از شهر بدون راحیل می‌هراسید. می‌خواست از میهمانی‌های اشراف و دخترانی که برای او همیشه دام می‌گستراندند، از کوچه‌های دمشق، دوره‌گردها و شب و روزش، از آفتاب صبح و غروب‌گاهش، از نرگس‌زارهای اطراف شهر و هرآن‌چه بوی راحیل می‌داد بیش‌تر فاصله بگیرد
العبد
جوان به خیمهٔ شیخ نزدیک می‌شد که ناگهان راحیل را دید که با همان چشمانی که چون پاییزی ملایم زیر نور ماه می‌درخشید، به او خیره گشته است. بر جایش ایستاد و چند لحظه‌ای به او نگاه کرد تا دریایی آمیخته از عشق و عاطفه میانشان به تلاطم افتد. هردو آخرین دیدارشان را به‌یاد آوردند. در باورشان نمی‌گنجید که روزگار آن‌ها را این‌چنین به هم گره زده باشد. پس از چند لحظه، جوان سر فروانداخت، خواست حرکت کند که دختر گفت: «برای امروز از شما سپاس‌گزارم.» دل سلیم فروریخت، رگ و پی و تمام جوارحش هشیار شد. لحظه‌ای تمام روز را از یاد برد و دلهره‌اش زایل گشت. تمام سختی و خطر راه، به شنیدن این جمله می‌ارزید. هرچه فکر کرد که در پاسخ چه بگوید، ذهنش یاری نداد و زبانش نچرخید، فقط سر فرو اندخت، نگاه حسرت‌باری به دختر افکند و راهش را ادامه داد.
العبد
سلیم از دور راحیل را دید که مضطرب و نگران پشت مادرش پنهان شده و مشوش صحنه را نگاه می‌کرد. پس به سخن آمد و گفت: «من از جانب راست می‌روم و تو به چپ. چنان‌که ما را نبینند. چند نفرشان را که با تیر زدیم به آنان هجوم می‌بریم.» و از مهاجر جدا شد و روی تخته‌سنگی بزرگ خزید. باز کاروانیان را برانداز کرد، محبوبش را از نظر گذراند. تیری در چلّهٔ کمانش گذاشت و نزدیک‌ترین مهاجم به راحیل را نشانه گرفت.
العبد
«خواب زیاد آفت روح است فرزندم. خداوند روزیِ روح را در بیداریِ شب، و روزیِ جسم را در تلاشِ روز گذاشته است.»
رضا
به‌خدا سوگند این سخنی بود که پیامبر به علی گفت که ای علی! با من بر سر نزول قرآن می‌جنگند و با تو بر سر تأویل آن. دشمنان من مشرکین‌اند و دشمنان تو منافقین.
fati
به‌خدا سوگند، سرزمینی که از اسلام لبریز و از ایمان تهی باشد، بلاد جاهلیت است.
fati
معاویه پس از صلح دست از توطئه نخواهد شست. جنگی که در صلح ادامه یابد، مصیبت‌بارتر است برادر. جنگی که بر فراز منبرها و درون قلب‌ها و مغزها رواج یابد، از جنگ شمشیرها و نیزه‌ها سخت‌تر است. تنها نبردی که ابوسفیان در آن اسلام را مغلوب ساخت
Moho Sheba
ادامه داد: «سپاس خدای را. در زمان رسول خدا توسط مشرکین شکنجه می‌شدیم و حال توسط جیره‌خواران معاویه.»
مهلا
روزی که همراه پیامبر خدا، دست به ساخت مسجد مدینه زدیم، رسول‌الله خود دوشادوش بردگان و گرسنگان، با دست خشت می‌زد و با پشت حمل می‌نمود، درحالی‌که از گرسنگی سنگ به شکم خویش بسته بود. مسجدی ساخت سراسر خشت، با ستون‌هایی از تنهٔ نخل و سقفی از برگ‌های خرما. و همیشه مسجد را خانهٔ خدا می‌خواند. و ما می‌دیدیم رسول خدا شرم می‌کرد که خانه‌اش از خانهٔ خداوند آبادتر و وسیع‌تر باشد. در خانه‌اش جز یک حصیر و چند کاسهٔ گلین یافت نمی‌شد و جز دو پیراهن که یکی را در تابستان و دیگری را در زمستان به تن می‌کرد، لباسی نداشت... ای بیچارگان! ای ستمبران! خدای حاکم شام، خدای مسجد فریبندهٔ دمشق است، نه خدای مسجد سادهٔ رسول‌الله. و میان این دو خدا و این دو مسجد، تفاوت هم‌چون کفر و ایمان است. به‌خدا قسم این‌ها مسلمان نیستند، بلکه مشرکانی هستند که به لباس اسلام درآمده‌اند. این‌ها کسانی هستند که منبر رسول خدا را غصب نموده و دین خدا را وسیلهٔ اندوختن ثروت کرده‌اند. پس بر آن‌ها بشورید و آن‌ها را عزل نمایید و کار حکومت را به اهلش بسپارید.
العبد
ابوذر با رنج گفت: «ای مردم! ای ستمدیدگان! ای مستضعفان! ای محرومان! ای گرسنگان و ای خوارشدگان! به‌خدایی که جان ابوذر در دست اوست، ما دوشادوش پیامبر خدا قیام نکردیم مگر برای آن‌که ظالمان و زراندوزان و شکم‌بارگان را بکوبیم و امثال شما را مرتبت دهیم. ما دست به قیام نبردیم مگر برای آن‌که به عدالت حکم نماییم و سکه و نژاد و قبیله را ملاک برتری قرار ندهیم. به‌خدا قسم که ما برای این راه آزار بسیار دیدیم و شمشیر بسیار زدیم و از بذل جان و مال و خونمان دریغ نکردیم.
العبد
آموزگار پیر پاسخ داد: «عدالت...
Moho Sheba
«آیا پیامبر خدا مبعوث شد تا کاخ و قصر نشان شکوه و عظمتش باشد؟ اگر این‌گونه است، چرا با رومیان و ایرانیان که کاخ‌هایی زیباتر و باشکوه‌تر داشتند، ستیز نمود؟»
مهلا
ابوذر گفت: «تو کیستی جوانمرد؟» «نامم علی است. فرزند ابوطالب.» و از ابوذر نپرسید نام و نشان تو کیست. چون به خانه رسیدند علی سفره‌ای برای میهمانش پهن کرد. قرص نانی کوچک و کاسه‌ای آب در آن گذاشت و گفت: «حتماً گرسنه‌ای برادر.» و برخاست و خودش را مشغول تعمیر چراغی کرد. ابوذر به خانه، سفره و جوان نگاه کرد؛ دریافت این تنها خوراک آن شب خانه است و آن جوان خود را به‌عمد سرگرم چراغ ساخته تا او بدون شرم غذایش را بخورد و از آن نان کوچک سیر شود.
العبد
خاطرهٔ آن روز طوفانی و سخت را به شیرینی یاد آورَد یا به تلخی فراموش نماید. جبل‌الشیخ در آن سرمای بی‌رحمش در زندگی او آتشی انداخت که هنوز به آن مبتلا بود. آتشی که هرچه تلاش کرده در دامنش شعله نگیرد، نتوانسته بود. ابتدا شراره‌ای کوچک بود؛ کم‌جان و کم‌حرارت؛ فقط درخشندگی داشت و چشم‌نواز بود، امّا اندک‌اندک فروزان گشت، شعله کشید و او را در خود گرفت.
العبد
از این پس جاسوسان را از غیرمسلمانان گزینش کن تا برای انجام آن‌چه به آن‌ها می‌سپاریم، گرفتار حلال و حرام نباشند. به واعظان مساجد، اهالی فتوا و آنانی که مربی و معلم کودکان‌اند، مقام و منزلت ده، گرامی‌شان بدار و سفارش کن که فضائل دیگر صحابه را آن‌قدر بگویند و تعلیم دهند که فضائل علی‌بن‌ابی‌طالب به فراموشی رود.»
العبد
موضع علی نیز چون سابق بی‌طرفی میان خلیفه و شورشیان است. بااین‌حال روز به روز مردم به او نزدیک‌تر می‌شوند.» معاویه دَرهم رفت: «ببینید از بزرگان و یاران پیامبر، کدام‌یک بیش‌تر به ما نزدیک‌اند. هرکدام از ما دورند، تحقیق کنید چگونه می‌توانیم آنان را به خود جلب کنیم. آنانی هم که غیرقابل‌مذاکره و نرمِش هستند را شناسایی کنید و میانشان اختلاف بیفکنید تا یکدیگر را بکوبند.»
العبد

حجم

۵۶۸٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۷۵۲ صفحه

حجم

۵۶۸٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۷۵۲ صفحه

قیمت:
۲۵۰,۰۰۰
تومان