بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب پس از بیست سال | صفحه ۳۴ | طاقچه
تصویر جلد کتاب پس از بیست سال

بریده‌هایی از کتاب پس از بیست سال

نویسنده:سلمان کدیور
امتیاز:
۴.۸از ۴۶۴ رأی
۴٫۸
(۴۶۴)
علی ادامه داد: «بر شما روا نمی‌بینم که از دشنام‌گویان و نفرین‌گران باشید. اگر به‌جای آن‌که به آنان دشنام دهید، افعال و روش آنان را وصف می‌کردید و می‌گفتید، بار خدایا! خون ما و خون آن‌ها را مریز، و میان ما و آن‌ها سازشی برقرار فرما و آنان را هدایت کن تا آنان که جاهل‌اند حق را بشناسند، برای من خوش‌تر بود.»
•)•
می‌بینید که فتنه‌ها چگونه یکی از پس دیگری رخ می‌نماید و چون بادی همه‌جا می‌وزد. هرچند این باد دانه‌های پوک و سبک‌مغز را با خود برده و گم ساخته امّا دانه‌های سنگین و پُربار را برجای گذاشته است.
•)•
بیم مکن که دوستداران علی، پاسخ زبان را به شمشیر نمی‌دهند.»
•)•
آیا گوشت چون زبانت صبور است که پاسخ مرا نیز بشنود؟»
•)•
«به‌خدا سوگند که تو درست می‌گویی و من این را از پیامبر شنیدم و قوهٔ تشخیص از من رخت بربست... در تمام آن روز و شب‌ها، در عبادت‌گاه خود را حبس نموده و به درگاه خداوند ناله سردادم، تا راه را بر من نشان دهد امّا چنان نشد و من گمراه شدم.» «آن‌گاه که باید درکنار امامت می‌بودی و نبودی، چه تفاوت می‌کند که کجا و به چه کار مشغول باشی؟ در محراب عبادت یا بزم عیش و نوش، چه تفاوت دارد؟»
•)•
حیات نیکو در افکاری نهفته است که خواب از چشم برباید و دل را بیدار سازد...
•)•
«ارزش هرکس به‌اندازهٔ همتی است که برای کنار راندن واقعیت‌ها و هویدا ساختن حقیقت‌ها صرف می‌کند... و پیامبران ارزشمندترین انسان‌ها هستند.»
•)•
دشمن ما در درون ماست فرزندم. دشمنی که ما را به بندگی گرفته تا تمام عمر اندیشه‌ای جز برآورده‌ساختن هوس‌های او نداشته باشیم.
•)•
«آیا به طمع مقام و متاعی چنین کرده است؟» «کاش چنین بود پیرمرد... او آن‌قدر در شام متاع و مقام دارد که بی‌نیاز است... او خویش را رایگان فروخته است.» «شاید خویش را به خداوند فروخته باشد.»
•)•
«واقعیت آنی است که حاکم و رایج است امّا حقیقت آنی است که باید باشد و نیست. ارزش انسان‌ها به تلاشی است که برای هویدا ساختن حقیقت‌ها می‌کنند، نه پذیرفتن واقعیت‌ها. برای همین است که پیامبران باارزش‌ترین انسان‌ها بوده‌اند.»
•)•
«مردمان در تمام روزگاران، سرگشتهٔ حاکمان بوده‌اند. ما همیشه فکر می‌کنیم انسان‌های اطرافمان را خوب می‌شناسم، امّا سالیانی که بگذرد درخواهیم یافت چقدر خطا کرده‌ایم. همیشه قسمت بزرگی از حقیقت پنهان است فرزندم، چراکه واقعیت‌ها آنان را پوشانده‌اند و مردمان همیشه فریب‌خوردهٔ این واقعیت‌ها هستند.»
•)•
روزی که عزم شام کرد، نزد علی آمده و گفته بود: «چرا دست به شمشیر می‌بری درحالی‌که می‌شود با زبان این گره را گشود؟» و علی که می‌خواست حجّت را بر کوفیان تمام ساخته باشد، او را پیک خویش کرد و سفارش نمود: «به شام برو و بیعت فرزند ابوسفیان را بستان و اگر بیعت نکرد او را به جنگ مژده ده.» و او گفته بود: «ای امیرالمؤمنین! آیا او را به ابقای حکومتش در شام به طمع نیندازم و بیعتش را بستانم، تا آن‌گاه که پایهٔ حکومتت محکم گشت، عزلش نمایی؟» و علی قاطعانه گفته بود: «مباد مرا که ظالمان را به یاری گیرم و در کارم ریا و نیرنگ ببازم. برو و بدون هیچ شرطی، بیعتش را بستان.»
العبد
«قیصر روم سپاهی مجهز ساخته تا بر شام بتازد. با او چه کنم؟» «از غلامان و کنیزان زیبا تا ظروف طلا و نقرهٔ بسیار، برای او پیشکشی بفرست و او را به صلح و سازش دعوت کن.» «ها ها ها... قیصر با من به درِ صلح آید؟» «آری... آری معاویه... او هم چون تو از علی بیم دارد... روم اکنون بسیار ضعیف شده و توان نبرد طولانی ندارد، و نیز این‌که او درگیر سرکوب شورش بردگان است و می‌داند که اگر علی به حکومت برسد، بردگان را علیه تاج و تختش حمایت خواهد کرد. اگر تعهد دهی که به مرزهایش هجوم نبری، او نیز به درِ صلح خواهد آمد و چون چنین کرد، از او علیه علی کمک بگیر... قیصر ترجیح می‌دهد دشمنش تو باشی تا علی.»
العبد
عمرو تا این جمله را شنید، خندید. تا کمر خم شد و تعظیم‌کنان گفت: «پس آن‌چه را که گفتی بنویس و مهر کن.» «آیا به سخن من اعتماد نداری؟» «به سخن تو آری امّا به وسوسه‌های شیطان نه!» معاویه لبخند زد. «باشد عمرو... باشد...
العبد
بدان که تو به ملاقات دشمنی از دشمنان خدا می‌روی، پس چون دشمن با او روبه‌رو شو و به وعده‌هایش اطمینان مکن که جز فریب چیزی نیست. بدان که هرچه دربرابر او نرم‌تر باشی، او درمقابل تو سخت‌تر خواهد شد و دشمن آن مقدار پیش خواهد آمد که تو عقب بنشینی
•)•
هرچند معاویه پرداختن به تجارت را بر لشکریان ممنوع کرده بود، نه‌تنها مانعی بر سر ثروت‌اندوزی هشام و امثال او قرار نمی‌داد، بلکه همیشه سعی می‌کرد با بذل و بخشش‌های بی‌حدوحصر در آتش حرصشان هیزم بریزد و آنان را به خود وابسته‌تر گرداند. چراکه اعتقاد داشت انسان‌ها به هر میزان که در لذات دنیا فرو می‌روند، ضعیف و اهلی می‌گردند. به همین علت بود که اگر بر دشمنانش با تیزی شمشیر پیروز نمی‌شد، با برق سکه آن‌ها را بندهٔ خود می‌ساخت و اگر آن‌ها را طمع‌کار نمی‌یافت، به فریب آن‌ها می‌اندیشید.
العبد
«ای مردم! من با کهنه‌جامه‌ای که دربر دارم، بر شما وارد شده و با همان نیز شما را ترک خواهم کرد. پس اگر مرا یافتید که در این دوران خشتی بر خشتی نهاده یا از بیت‌المال ثروتی برای خود انباشته‌ام، بدانید من از خیانت‌کاران هستم. ای بندگان خدا! اگر این اموال از آن من بود آن را به تساوی میان شما مردمان تقسیم می‌کردم، چه برسد که این  متعلق به خداست و او چنین خواسته که میان بندگانش به عدالت تقسیم نمایم. بدانید که بخشیدن مال به کسی که مستحق آن نیست با تبذیر و اسراف یکی است. چنین کاری منزلت بخشنده را در دنیا بالا برَد و در آخرت خوار و زبون سازد. خداوند گشایش را در عدالت قرار داده و او پدر ما آدم، و مادر ما حوا را بَرده و غلام خلق نکرد بلکه آزاد و رها آفرید، پس هیچ‌یک از بندگان خدا را بر دیگری رجحانی نیست؛ مگر در تقوای الهی. پس هریک از شما نیازی به من دارد آن را بنویسد و بدهد تا کرامت شما از ذلّت حفظ شود.»
k.mehrabi
نزدیکی به علی فقط دیدار او نیست بلکه چون او زیستن و اندیشیدن، چون او خویش را برای هدایت مردمان وقف‌نمودن است، وگرنه بسیارند که صبح و شام با علی‌اند، حتی در سپاه اویند ولیک از او چون زمین و آسمان فاصله دارند،
saba09
آری فرزندم. اسلامی که به عدالت نرسد، کفری است که لباس توحید به تن کرده است.»
saba09
«آن‌گاه که باید درکنار امامت می‌بودی و نبودی، چه تفاوت می‌کند که کجا و به چه کار مشغول باشی؟ در محراب عبادت یا بزم عیش و نوش، چه تفاوت دارد؟»
saba09

حجم

۵۶۸٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۷۵۲ صفحه

حجم

۵۶۸٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۷۵۲ صفحه

قیمت:
۲۵۰,۰۰۰
تومان