بریدههایی از کتاب قصه ها عوض می شوند؛ شنل قرمزی
۴٫۷
(۳۷)
جونا میپرسد: «گرگها کیک دوست دارن؟»
شانه بالا میاندازم. «کی کیک دوست نداره؟»
میگوید: «به نکتهٔ خوبی اشاره کردی.»
Leila Faghihi
«یا اصلاً شاید اسمش قرمزه. اصلاً کسی هست که اسمش قرمز باشه؟»
«من که تا حالا نشنیدم.»
جونا میپرسد: «میدونی چی واقعاً گیجکنندهست؟»
آه میکشم. «چی؟»
«اگه اسمش یه رنگ دیگه باشه. مثل زرد یا نارنجی.»
میپرسم: «تو مگه چند نفر رو میشناسی که اسمشون زرد یا نارنجی باشه؟»
سرش را تکان میدهد. «کسی رو نمیشناسم.»
میگویم: «بچههای زیادی نیستن که اسمشون اسم یه رنگ باشه.»
«نه.» جونا مکث میکند. «چرا! چرا! بنفشه.»
اعتراف میکنم: «مثال خوبی زدی. ادامه بدم؟»
با من موافقت میکند.
Leila Faghihi
همگی به سمت صدا میچرخیم.
آنجا جلوی درِ باز کلبه، یک گرگ بزرگ نقرهای با پوزهٔ سفید ایستاده.
وایییییی!
نوا
ناگهان صدای درزدن بلندی میآید.
تق تق تق!
پشتم تیر میکشد.
آخخخخ!
میدانم چه کسی است.
گرگ اینجاست!
نوا
جونا دستش را بلند میکند. اوه! شاید او پیشنهاد خوبی داشته باشد.
میگوید: «من باید برم دستشویی.»
نه. پیشنهاد خوبی نداشت!
کاربر ۵۷۶۱۸۶۸
جونا دستش را بلند میکند. اوه! شاید او پیشنهاد خوبی داشته باشد.
میگوید: «من باید برم دستشویی.»
نه. پیشنهاد خوبی نداشت!
کاربر ۵۷۶۱۸۶۸
لالی میپرسد: «پس چرا نمیآی با من و مامانم زندگی کنی؟»
«چون اونموقع دیگه خیلی وابسته و سربارتون میشم. بعدش هم من خونهٔ درختیم رو دوست دارم. من رو یاد بابابزرگت میندازه. نمیخوام از اونجا تکون بخورم. تو هم نمیتونی مجبورم کنی!»
لالی آه میکشد. «مجبورت نمیکنم. دوستت دارم، دادا.»
چشمهای دادا پر از اشک میشود. «تو با من خیلی خوبی لالی. من هم دوستت دارم.»
واییییی!
یـ★ـونا
مطمئنم کرد که شما دوتا حالتون خوبه، اما خودش فهمید که من میخوام خودم مطمئن بشم. یه کمی هم با هم حرف زدیم.»
میپرسم: «شما هم ماریرز داشتین؟ توی کمدتون؟»
مامانبزرگ با اوقاتتلخی میگوید: «نه. اونوقتها پریای که با من حرف بزنه، نبود.»
میپرسم: «وقتی اومدین آمریکا راهی برای رفتن توی قصهها پیدا کردین؟»
مامانبزرگ سر تکان میدهد. «بعد از اینکه بابا و مامانم به شیکاگو رفتن، من دیگه هیچ راهی برای رفتن به قصه پیدا نکردم. خیلی گشتم. حتی وقتی بزرگ شدم و ازدواج کردم و مامان شما دوتا به دنیا اومده بود، به همهچی دست میزدم. پنجره! آینه! درهای کمد! درهای خونه! اما هیچی نه چرخید، نه بنفش شد. تازه اون موقع بود که فکر کردم شاید هر چی قبلاً بوده ـ رفتن به قصهها ـ همهش رؤیا بوده. اما امشب اون آینه رو توی زیرزمین خونهتون دیدم و فهمیدم.»
میگویم: «وای!»
یـ★ـونا
دهان جونا از تعجب باز میماند. «شما توی قصهٔ جک و لوبیای سحرآمیز هم بودین؟ وای من میمیرم واسه اون قصه! محبوبترین قصهٔ منه.»
مامانبزرگ لبخند میزند. «مطمئنم تو هم یه روز به اون قصه میری و کارهای بزرگ انجام میدی. مثل همیشه که به قصهها میرفتین. برعکس من.»
سرم را کج میکنم. «منظورتون چیه؟»
«من وقتی بچه بودم خجالتی بودم و توی قصهها هیچوقت هیچی رو تغییر نمیدادم.» مامانبزرگ ادامه میدهد: «من هیچوقت وضعیت رو برای کسی بهتر نکردم یا جلوی آدمبدها رو نگرفتم. خیلی ترسو بودم. پشت درختها یا جمعیت توی قصرها میایستادم و نگاه میکردم. اما انگار شماها یه کم متفاوت هستین.»
میگویم: «آره! ما همیشه اوضاع رو بهتر میکنیم، معمولاً اتفاقی.»
جونا میگوید: «بعضی وقتها هم عمدی.»
به مامانبزرگ نگاه میکنم و میگویم: «صبر کنین. شما از کجا میدونین که ما کارهای بزرگی توی قصهها انجام میدادیم؟»
مامانبزرگ میگوید: «ماریرز گفت.»
نفسم در سینه حبس میشود. «شما ماریرز رو دیدین؟»
مامانبزرگ سر تکان میدهد. «اون درست وقتی که میخواستم بپرم توی آینه ظاهر شد.
یـ★ـونا
جونا از مامانبزرگ میپرسد: «شما همون موقع پریدین توی آینه؟»
مامانبزرگ میگوید: «خب من یه دقیقه فکر کردم. با خودم گفتم شما دوتا قبلاً بدون بزرگتر توی قصهها رفتین. اما وقتی بابا و مامانتون نیستن مسئولیت شما با منه. نمیتونم اجازه بدم تنها برین. اونوقت، آره، من هم پریدم توی آینه.»
میگویم: «باورم نمیشه.» دهانم از تعجب باز مانده. جرعهای از شربت آبلیمو را میخورم. «شما هم راه جادویی داشتین؟ از اونجا میرفتین توی قصهها؟»
مامانبزرگ سر تکان میدهد و موهای خاکستریاش تکان میخورد. «آره. بچه که بودم و توی تورنتوی کانادا زندگی میکردیم، فهمیدم که درِ کمدم جادوییه. بعضی وقتها که بازش میکردم میتونستم وارد قصهها بشم. اما نه همیشه.»
فریاد میزنم: «کمد جادویی؟ خیلی جالبه!»
مامانبزرگ با خوشحالی میگوید: «آره خیلی.»
جونا میپرسد: «به کدوم قصهها رفتین؟»
مامانبزرگ چانهاش را میخارانَد و میگوید: «بذار ببینم، سفیدبرفی، جک و لوبیای سحرآمیز، پری دریایی و حالا هم شنلقرمزی.»
یـ★ـونا
مامانبزرگ یک قلپ از شربت آبلیمو میخورد، بعد عینکش را برمیدارد. «خوابیده بودم که انگار یه چیزی بیدارم کرد... صداهایی که فهمیدم از زیرزمین میآد. فکر کنم صدای ایبی رو شنیدم که میگفت ‘نیا’. نمیدونستم داری از چی حرف میزنی، به خاطر همین با عجله رفتم طبقهٔ پایین. شماها رو ندیدم، اما آینه رو دیدم که بنفش شده بود و داشت میچرخید.»
به جونا لبخند میزنم و اعتراف میکنم: «داشتم به جونا میگفتم دنبالم نیاد که البته خوشحالم به حرفم گوش نداد.»
مامانبزرگ میگوید: «من هم همینطور.»
یـ★ـونا
میگویم: «اما مامانبزرگ، چطوری اومدی اینجا؟»
مامانبزرگ توضیح میدهد: «من میتونم راههایی که به دنیای قصهها میرسن رو تشخیص بدم!»
باشه. چی؟ یعنی چی؟
به او خیره میشوم. مامانبزرگ پیر کوچکم با لباسخواب صورتیاش که رویش عکس ابرهای سفید دارد و دمپاییهای کرکی نارنجیاش.
میپرسم: «مامانبزرگ شما از کجا دربارهٔ راه اومدن به قصهها خبر دارین؟»
نفس عمیقی میکشد. «چون من وقتی بچه بودم خودم یه راهی برای رفتن به قصهها داشتم.»
صبر کنید، چی؟ چی گفت؟
درست شنیدم؟
جونا روی صندلیاش بالا میپرد و میپرسد: «شما هم مثل ما آینهٔ جادویی داشتین؟»
مامانبزرگ میگوید: «آینهٔ جادویی که نه. اما بهتون میگم مال من چی بود. اول بذار از امشب شروع کنیم.»
چه خوب! چون من خیلی گیج شدهام. اینها یعنی چی؟ من از چیزهایی که از آنها سر درنمیآورم، خوشم نمیآید!
یـ★ـونا
سوسیس از چی درست میشه؟ گوشت سگ؟»
میگویم: «هیچکس نمیدونه.»
جونا اضافه میکند: «این یه رازه. بهتره ندونی.»
𝐑𝐎𝐒𝐄
یک لحظه مکث میکنم. «میدونی دو جور نسخه از این داستان هست که دوتا پایان مختلف دارن. توی داستانی که برادران گریم نوشتن یه شکارچی میره اونجا و شکم گرگ رو پاره میکنه و شنلقرمزی و مامانبزرگش رو درمیآره. اونها هم نجات پیدا میکنن.»
جونا شازده را محکم به بغلش میچسباند و میپرسد: «قصهٔ دوم چهجوری تموم میشه؟»
یک لحظه سعی کن یادم بیاد. «خب... توی داستان شارل پرو، شکارچی وجود نداره.»
جونا سرش را تکان میدهد. «شکارچی وجود نداره؟ پس کی گرگ رو میکشه و شنلقرمزی و مامانبزرگش رو نجات میده؟»
دوباره لبم را گاز میگیرم. «هیچکس.»
چشمهای جونا دوباره بزرگ میشوند. «وای! من از قصهٔ برادران گریم بیشتر خوشم اومد.»
سر تکان میدهم. «من هم همینطور.»
«خب... تو فکر میکنی ما توی کدومش هستیم؟»
خروپفففف!
𝐑𝐎𝐒𝐄
میگوید: «من باید برم دستشویی.»
نه. پیشنهاد خوبی نداشت!
کاربر ۲۷۳۴۳۸۸
حجم
۳۲۱٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۱۲۸ صفحه
حجم
۳۲۱٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۱۲۸ صفحه
قیمت:
۷۲,۰۰۰
تومان