بریدههایی از کتاب قصه ها عوض می شوند؛ شنل قرمزی
۴٫۷
(۳۵)
مامانبزرگ یک قلپ از شربت آبلیمو میخورد، بعد عینکش را برمیدارد. «خوابیده بودم که انگار یه چیزی بیدارم کرد... صداهایی که فهمیدم از زیرزمین میآد. فکر کنم صدای ایبی رو شنیدم که میگفت ‘نیا’. نمیدونستم داری از چی حرف میزنی، به خاطر همین با عجله رفتم طبقهٔ پایین. شماها رو ندیدم، اما آینه رو دیدم که بنفش شده بود و داشت میچرخید.»
به جونا لبخند میزنم و اعتراف میکنم: «داشتم به جونا میگفتم دنبالم نیاد که البته خوشحالم به حرفم گوش نداد.»
مامانبزرگ میگوید: «من هم همینطور.»
یـ★ـونا
میگویم: «اما مامانبزرگ، چطوری اومدی اینجا؟»
مامانبزرگ توضیح میدهد: «من میتونم راههایی که به دنیای قصهها میرسن رو تشخیص بدم!»
باشه. چی؟ یعنی چی؟
به او خیره میشوم. مامانبزرگ پیر کوچکم با لباسخواب صورتیاش که رویش عکس ابرهای سفید دارد و دمپاییهای کرکی نارنجیاش.
میپرسم: «مامانبزرگ شما از کجا دربارهٔ راه اومدن به قصهها خبر دارین؟»
نفس عمیقی میکشد. «چون من وقتی بچه بودم خودم یه راهی برای رفتن به قصهها داشتم.»
صبر کنید، چی؟ چی گفت؟
درست شنیدم؟
جونا روی صندلیاش بالا میپرد و میپرسد: «شما هم مثل ما آینهٔ جادویی داشتین؟»
مامانبزرگ میگوید: «آینهٔ جادویی که نه. اما بهتون میگم مال من چی بود. اول بذار از امشب شروع کنیم.»
چه خوب! چون من خیلی گیج شدهام. اینها یعنی چی؟ من از چیزهایی که از آنها سر درنمیآورم، خوشم نمیآید!
یـ★ـونا
سوسیس از چی درست میشه؟ گوشت سگ؟»
میگویم: «هیچکس نمیدونه.»
جونا اضافه میکند: «این یه رازه. بهتره ندونی.»
𝐑𝐎𝐒𝐄
یک لحظه مکث میکنم. «میدونی دو جور نسخه از این داستان هست که دوتا پایان مختلف دارن. توی داستانی که برادران گریم نوشتن یه شکارچی میره اونجا و شکم گرگ رو پاره میکنه و شنلقرمزی و مامانبزرگش رو درمیآره. اونها هم نجات پیدا میکنن.»
جونا شازده را محکم به بغلش میچسباند و میپرسد: «قصهٔ دوم چهجوری تموم میشه؟»
یک لحظه سعی کن یادم بیاد. «خب... توی داستان شارل پرو، شکارچی وجود نداره.»
جونا سرش را تکان میدهد. «شکارچی وجود نداره؟ پس کی گرگ رو میکشه و شنلقرمزی و مامانبزرگش رو نجات میده؟»
دوباره لبم را گاز میگیرم. «هیچکس.»
چشمهای جونا دوباره بزرگ میشوند. «وای! من از قصهٔ برادران گریم بیشتر خوشم اومد.»
سر تکان میدهم. «من هم همینطور.»
«خب... تو فکر میکنی ما توی کدومش هستیم؟»
خروپفففف!
𝐑𝐎𝐒𝐄
میگوید: «من باید برم دستشویی.»
نه. پیشنهاد خوبی نداشت!
کاربر ۲۷۳۴۳۸۸
حجم
۳۲۱٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۱۲۸ صفحه
حجم
۳۲۱٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۱۲۸ صفحه
قیمت:
۵۱,۰۰۰
تومان