دلم برای خودم خیلی میسوزد، با تشکر!
کاربر ۲۷۳۴۳۸۸
دلم برای خودم خیلی میسوزد، با تشکر!
نویسنده
دلم برای خودم خیلی میسوزد، با تشکر!
اورانوس
«انگار خونوادهٔ تمساحها هستن!»
unikorn
جونا تعظیم میکند. «شاهزادهخانم ایبی، من مفتخرم که برادر تو هستم.»
میگویم: «جونا، اصلاً هم بامزه نبود.» رو به بقیه میکنم: «دوست ندارم ناامیدتون کنم اما من شاهزادهخانم نیستم.»
مینروا فریاد میزند: «معلومه که هستی! تو نخودفرنگی رو حس کردی!»
برمیگردم تا دوباره به نخودفرنگی نگاه کنم. اما همین الان شازده قورتش داد.
به برادرم میگویم: «جونا، بهشون بگو من شاهزادهخانم نیستم.»
راحله فتح اللهی
البته که پختن کیک به اندازهٔ درمان سرطان آدم را تحت تأثیر قرار نمیدهد. کاملاً مشخص است
Leila Faghihi
میپرسم: «تمساحها سریع حرکت میکنن؟ احتمالاً نه، درسته؟ چون پاهای کوچیکی دارن؟»
جونا میگوید: «راستش، اونها با سرعت پنجاه کیلومتر در ساعت میتونن بدوئن. من یه کتاب دربارهٔ اونها خوندم!»
عالی است. خیلی عالی است.
★ fatemeh ★
گاهیاوقات، کل یک روستا باید کمکت کند. این یعنی وقتی آدمها به هم کمک کنند، اتفاقات بزرگی میافتد.
Sani and Eli
دلم برای خودم خیلی میسوزد، با تشکر!
unikorn
پیشخدمتی که سینی در دست دارد میپرسد: «لوله لای پتو؟» جونا با اشتیاق لبخند میزند. او به پیشخدمتها یاد داده تا به جای ساندویچ سوسیس این را بگویند. جونا همیشه دوست داشته به ساندویچ سوسیس این را بگوید.
★ fatemeh ★