«غافلگیری رفته توی لباس مبدلی که با چشمهای خودتون دیدین.»
𝐑𝐎𝐒𝐄
این فیلم نیست! این زندگی واقعیه!
𝐑𝐎𝐒𝐄
«آخر همهٔ فیلمها به خوبی و خوشی تموم میشه. مطمئنم واسهٔ ما هم آخرش خوب تموم میشه.»
𝐑𝐎𝐒𝐄
«چهجوری موها رو فراموش کنم؟ روی سرته. تو موهات رو یادت میره؟ کسی باید کمکت کنه تا پیداش کنی؟»
𝐑𝐎𝐒𝐄
کتابها لایههای مختلف دارند. من فکر میکنم آدمها هم لایههای مختلفی دارند و وقتی بیشتر میشناسیشان، میتوانی این لایههای مختلف را بیشتر کشف کنی.
𝐑𝐎𝐒𝐄
رابین به سینی ساندویچهای کوچک زل میزند و میگوید: «میشه یه ساندویچ بخورم؟»
خرگوش صحرایی میگوید: «قطعاً نه. اونها برای موش زمستونخوابه. وقتی از خواب بیدار شد باید ازش بپرسی.»
کلاهدوز میپرسد: «یکی بهش قرض بدیم؟ بعداً پسش میده؟»
خرگوش میگوید: «ممکنه. اونها به اندازهٔ کافی بزرگ هستن. ممکنه بعداً بالا بیاره.»
𝐑𝐎𝐒𝐄
«شماها ساعتتون رو یادتون رفته؟ شماها هم ساعت نمیبندین؟ اون وقت چهطوری میدونید الان چه سالیه؟ ها؟»
𝐑𝐎𝐒𝐄
خرگوش صحرایی میگوید: «ایول! فکر میکنی کلوچه اگه میدونست کلوچهست خودش رو میخورد؟»
کلاهدوز میگوید: «همه کلوچه دوست دارن. حتی خود کلوچه.»
𝐑𝐎𝐒𝐄
ندارم. «پنی، ازت میخوام که بقیهٔ داستان رو برامون بگی.»
میپرسد: «تو ازم میخوای؟ آره؟»
سرم را مثل شکستخوردهها تکان میدهم. «آره من ازت میخوام.»
او با صدایی که ازخودراضی به نظر میآید میگوید: «پس تو یه بار دیگه از من تقاضای کمک میکنی.»
«آره پنی. یه بار دیگه ازت کمک میخوام.»
میگوید: «ولی یادت رفت بگی لطفاً.»
زیر لب میگویم: «پنی میشه لطفاً بقیه داستان رو بگی.»
«ببخشین. من صدات رو نمیشنوم. میشه بلندتر بگی؟»
میکُشمش! صدایم را بلند میکنم: «پنی لطفاً، لطفاً، ازت خواهش میکنم میشه بقیه قصه رو بگی؟»
𝐑𝐎𝐒𝐄
شاید توی سرزمین عجایب هیچچیز عجیب نیست؛ چون آنجا همهچیز عجیبوغریب است.
𝐑𝐎𝐒𝐄