بریدههایی از کتاب قصه ها عوض می شوند؛ ملکه برفی
۴٫۸
(۴۶)
با تعجب میگویم: «شما دارودستهٔ دزدها هستین.»
هر چهارتایشان لبخند مرموزی میزنند.
جونا میگوید: «عه! پس دارودسته شمائین؟»
وای! پس این لباسهای درختی و خرسی و پنگوئنی برای همین بود؛ برای اینکه بتوانند قایم شوند و بهموقع دزدی کنند. حتماً موقعی که ما توی دریاچه بودیم، اینها مشغول دزدی بودند.
مادرِ یکچشم گفت: «آره، ما چیزمیزا رو کِش میریم. حالا هم میخوایم شماها رو بدزدیم. شماها همسنوسال اونیکی زندونی مائین.»
💜𝔹𝔸ℍ𝔸ℝ 💜ARMI💜
دستهایم را به سینه میزنم. «باحال بودن نشونهٔ خوب بودن نیست! تو نمیتونی هم بهترین دوست پِنی باشی و هم بهترین دوست ما!»
رنگ از روی رابین میپرد؛ «چرا نمیتونم؟»
با صدای بلند میگویم: «چون من میگم! باید بین ما و پِنی، یکی رو انتخاب کنی!»
رابین چشمهایش را باریک میکند و میگوید: «اگه مجبورم کنی که انتخاب کنم... انتخاب من پِنیه!»
جا میخورم! هم ناراحتم و هم خیلیخیلی عصبانی! من هم چشمهایم را باریک میکنم و میگویم: «پس گردنبندت رو دربیار!»
💜𝔹𝔸ℍ𝔸ℝ 💜ARMI💜
«ولی اگه تکون نخورم، چطوری خودم رو از این دریاچه که داره میشکنه، نجات بدم؟»
𝐑𝐎𝐒𝐄
تاحالا هیشکی جونش رو به خطر ننداخته تا من رو نجات بده
𝐑𝐎𝐒𝐄
ازم پرسید دلم میخواد ملکه باشم
𝐑𝐎𝐒𝐄
کسی به فکر من هست؟ معلومه که نه! فقط به فکر خودتونین!
𝐑𝐎𝐒𝐄
نصفهشب یواشکی درمیریم.»
گِردا ذوقزده میگوید: «آره، اِیوَل! ولی چطوری؟ آخه اینجا فقط یه در داره.»
میگویم: «یه پنجره هم داره... اگه قفل نباشه.» و به پنجرهٔ بیضیشکل اشاره میکنم.
رالف میگوید: «معلومه که قفله! فکر میکنین اگه قفل نبود، ما اینجا میموندیم؟ معلومه که نمیموندیم! فرار میکردیم؛ فهمیدی؟»
𝐑𝐎𝐒𝐄
جونا میگوید: «بله! طبق ساعتِ من، الان توی خونه تقریباً ساعت سه صبحه. ما باید راه بیفتیم.»
شارون نگاه مرموزی به جونا میاندازد. «تو که گفتی ساعتت خرابه.»
جونا سرخ میشود و ساعتش را پشتش قایم میکند. «آها، آره! بیخیال. چیزه... ساعت؟ کدوم ساعت؟ من که ساعت ندارم.»
𝐑𝐎𝐒𝐄
گوزن یکهو بیمقدمه میگوید: «آها، باشه! بدو بدو خودت رو به این آدمه معرفی کن. یهوقت عقب نمونی. من چند ساعت با شماها بودم. شماها خودتون رو به من معرفی کردین؟ نه، نکردین!»
سرخ میشوم؛ «ای وای! ببخشید... حواسم نبود... آخه فقط...»
«فقط چی؟ من فقط یه گوزنم؟»
𝐑𝐎𝐒𝐄
ملکهٔ برفی انگشت اشارهاش را تکان میدهد. «بهت هشدار داده بودم این کارو میکنم... نُچنُچ! تو به حرفم گوش ندادی.»
حالا من تبدیل به اِیبیِ یخزده شدهام. میتوانید اِیبی یخی صدایم کنید.
حتی نمیتوانم یک قدم بردارم.
حالا نهتنها قدرتهای جادویی ندارم، بلکه کاملاً ضعیف و ناتوانم.
تنها خبر خوب این است که هنوز زندهام.
و اینکه دیگر احساس سرما نمیکنم.
اما حس میکنم بیحس و کِرِخت شدهام؛ مثل وقتیکه پایم خواب میرود. (قبل از اینکه سوزنسوزن شود.)
Hosna
حجم
۸۹٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۱۳۶ صفحه
حجم
۸۹٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۱۳۶ صفحه
قیمت:
۵۲,۰۰۰
تومان