بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب قرارگاه فضایی آلفا؛ جلد اول | طاقچه
تصویر جلد کتاب قرارگاه فضایی آلفا؛ جلد اول

بریده‌هایی از کتاب قرارگاه فضایی آلفا؛ جلد اول

۴٫۷
(۳۹)
«من فرمانده قرارگاهم، دشیل. کارم اینه که بدونم این‌جا چه خبره.»
• Strawberry🍓
دِمیَن گریسن، متخصص تعمیرات و نگهداری
• Strawberry🍓
زندگی در برون‌فضا مفت نمی‌ارزد.
شراره نورمحمدی
دلخوری در چهرهٔ کایرا پیدا شد. «از کی؟
روح‌الله م
تمدن ما از تمدن شما خیلی پیشرفته‌تره، و حتی ما هم راهی پیدا نکردیم که در مدتی کمتر از یه نسل از سیاره‌ای به سیارهٔ دیگه بریم. اما برخلاف اون چیزی که دانشمندهاتون به شما می‌گن، یه چیزی هست که می‌تونه سریع‌تر از نور حرکت کنه. در واقع خیلی سریع‌تر: فکر.»
باغچه خانم
در مورد ادرار لازم است از شلنگ مکنده استفاده کنید که همه را به دستگاه پردازشگر می‌برد و دستگاه ناخالصی‌ها را خارج می‌کند و باقی را به مخزن آب‌انبار اصلی برمی‌گرداند. بله، ما در فضا ادرار خود را بازیافت می‌کنیم. این را هم در پیشتازان فضا نگنجاندند.
روح‌الله م
(می‌گویند کامپیوتری که سامانهٔ موشکی هسته‌ای امریکای شمالی را اداره می‌کند، وقتی حرف فرمانده را که گفته بود «خنک می‌شه غروب‌ها.» به‌اشتباه «خراب بشه اروپا.» فهمیده، چیزی نمانده بود که جنگ جهانی سوم به راه بیفتد.)
Ms.red
هرچه دربارهٔ سفرهای فضایی از فیلم‌ها یاد گرفته‌اید، مزخرف است. سفینه‌های عظیم فضایی که به اندازهٔ کشتی‌های تفریحی راحت‌اند؟ تخیل محض است. سفر با سرعتی بیشتر از نور؟ هرگز عملی نمی‌شود. هولودک؟ زمینی‌سازی؟ انتقال تابشی؟ هیچ‌کدامشان را جدی نگیرید. زندگی در برون‌فضا مفت نمی‌ارزد. حرفم را قبول کنید، من خبر دارم. اسم من دشیل گیبسن است. دوازده ساله‌ام و در ماه زندگی می‌کنم؛ دقیق بگویم، در قرارگاه فضایی آلفا. البته که این موضوع را می‌دانید، هرکسی در زمین این را می‌داند، مگر این‌که چند سالِ گذشته را در جنگل استوایی آمازون زندگی کرده باشد، و چون از جنگل استوایی آمازون تقریباً چیزی باقی نمانده است، حدس می‌زنم که چنین چیزی بعید باشد.
یک فنجان کتاب داغ
مطمئن نیستم این تصور که دانشمندها مدام سرشان در کتاب است، از کجا آمده
𝐑𝐎𝐒𝐄
کایرا که یکه خورده بود پرسید: «آقای گریسن؟ جاسوس ارتشه؟» گفتم: «اگه دکتر هولتز این‌جور فکر کرده، لابد همین‌طوره. واسه هر جا کار می‌کنه مسلماً ناسا ازشون حساب می‌بره. دکتر مارکز به من گفت آقای گریسن این‌جا تنها کسیه که مجبور نیست برای جلسات هفتگی بره پیش اون.» نینا درخواست کرد: «کامپیوتر، دمین گریسن الان کجاست؟» کامپیوتر با لحنی آرام جواب داد: «مشغول از بین بردن هوابند اصلی است.» نفس همه‌مان از ترس بند آمد. اولین کسی که از در بیرون دوید، نینا بود. بقیه هم بلافاصله تعقیبش کردیم. آقای گریسن دستور داد: «همون‌جا وایستین.»
کاربر ۲۷۴۴۳۱۵
چانگ آهی کشید و به سمت نمایشگر برگشت. «کامپیوتر، راهی هست که این فیلم رو تمیز کنی؟» کامپیوتر جواب داد: «شاید. میل دارید فیلم را پیش چه کسی عزیز کنم؟» چانگ با عصبانیت گفت: «عزیز نه، ماشین خنگ! تمیز! می‌تونی بیشتر از این تمیزش کنی؟» کامپیوتر گفت: «پوزش می‌خواهم. فیلم وضع بسیار بدی دارد. متأسفانه بهتر از این امکان ندارد.» سبیل همه آویزان شد و به نظر ناامید رسیدند. به‌جز من که همان‌موقع متوجه موضوع مهمی شده بودم.
کاربر ۲۷۴۴۳۱۵
تصمیم گرفتیم با بازوی روباتی بازی کنیم، تصادفی زدیم داغونش کردیم، بعد رفتیم بیرون خودمون رو بزنیم به مردن که کسی نفهمه.» نینا با پرخاش گفت: «از تو برمی‌آد.» دکتر هوارد داد زد: «آخ محض رضای خدا ول کن دیگه، نینا!» کلماتش همه را شگفت‌زده کرد، چون فقط تعداد کمی از ما اصلاً حرف زدن دکتر هوارد را شنیده بودیم، چه برسد به این‌که دیده باشیم صدایش را بلند کند. تک‌تک ماه‌زده‌ها هرکاری داشتند، زمین گذاشتند و به طرف او برگشتند. حالا کنار کایرا ایستاده بود و هنوز او را محکم چسبیده بود و با خشم به نینا نگاه می‌کرد. «همه می‌دونیم می‌ترسی این‌جا افتضاحی به‌پا بشه، ولی حالا دیگه مدرک انکارنشدنی داریم که قاتلی توی این قرارگاه داره آزاد می‌چرخه! پس دیگه خودت رو نزن به اون راه که مرگ دکتر هولتز حادثه بوده و با واقعیت‌ها روبه‌رو شو!»
کاربر ۲۷۴۴۳۱۵
نینا چنان غضبناک بود که نمی‌دانست اول از چه عصبانی بشود. ابتدا راجع‌به یک‌چیز دادوبیداد می‌کرد و بعد نظرش عوض می‌شد و از بابت چیز دیگری فریاد می‌کشید. تنها ظرف سی ثانیه به دلیل بی‌مسئولیتی من، ویرانی گاراژ ماه‌نوردها، خرد شدن پنل‌های خورشیدی، قیمت گزاف روبات، و این‌که با دنبال کردن تحقیقاتم دستور مستقیم او را نقض کرده بودم از کوره در رفت. در این ضمن هیچ به فکر نیفتاد که از من بپرسد بعد از رفتن تا آستانهٔ مرگ، حالا حالم چطور است.
کاربر ۲۷۴۴۳۱۵
دکتر مارکز خودش را عقب کشید. «دشیل، من می‌فهمم خشمت از کجا می‌آد. مرگ دکتر هولتز همهٔ ما رو ناراحت کرده.» گفتم: «نه، نکرده.» دکتر مارکز ابرویش را بالا داد. «منظورت اینه که تو رو ناراحت نکرده؟» «نه، من رو که خیلی ناراحت کرده. اما آدم‌های دیگه‌ای این‌جا هستن که ککشون هم نگزیده. در واقع خیلی‌ها این‌جا بودن که زیاد از دکتر هولتز خوششون نمی‌اومد.» «این حرف درست نیست.» «یکی‌شون خود شما.» دکتر مارکز خشکش زد. می‌خواست چیزی بگوید، ولی صدای عجیبی از دهنش درآمد که انگار هم تعجب کرده و هم دارد خفه می‌شود.
کاربر ۲۷۴۴۳۱۵
سعی‌ام را می‌کنم که فیلم‌هایم جالب باشد، ولی چون سیاست ناسا این است که اجازه ندارم حرف بدی دربارهٔ قرارگاه ماه بزنم، حرف زیادی برای گفتن نمی‌ماند. به همین دلیل اغلب مسخره‌بازی درمی‌آورم، داستان‌هایی سرهم می‌کنم که معلوم باشد دروغ شاخدار است، دربارهٔ ملاقات با مریخی‌ها و مبارزه با ماه‌اژدهاها و از این چیزها. می‌دانستم که عده‌ای فیلم‌هایم را دنبال می‌کنند، ولی هیچ‌وقت کسی را از میانشان ندیده بودم. کایرا گفت: «آره. خب، همه‌ش رو ندیدم. ولی بیشترش رو چرا. از مال همه جالب‌تره. البته فیلم‌های خواهرت هم گاهی خیلی خنده‌دارن.» درست می‌گفت. ویولت اصلاً نمی‌داند که هدف از وبلاگ ویدئویی چیست. در فیلم هفتهٔ پیشش، در حالی که شلوارک به سر کشیده بود جست‌وخیزکنان این طرف و آن طرف می‌رفت و آهنگ دستهٔ سنجاب‌ها را می‌خواند.
کاربر ۲۷۴۴۳۱۵
مطمئن نبودم بازی واقعیت مجازی در توالت عمومی بتواند به کسی چیزی را نشان بدهد، به‌جز این‌که طرف چقدر به واقعیت مجازی اعتیاد دارد.
کاربر ۲۷۴۴۳۱۵
بی‌وزنی، همان وضعیتی که در سفینهٔ فضایی داشتیم، ممکن است جالب باشد، ولی جاذبهٔ یک‌ششم گیج‌کننده است. درواقع، روزهای اول در قفا، همه مجبور بودیم دوباره راه رفتن را یاد بگیریم و مدت زیادی مرتب به دیوار می‌خوردیم. بالاخره قلقش دستمان آمد، البته باز گاهی اشتباه می‌کردیم.
کاربر ۲۷۴۴۳۱۵
روده‌هایم به قدری بلند می‌غرید که تعجب کردم چطور صدایشان همهٔ ساکنان قفا را بیدار نکرده است.
کاربر ۲۷۴۴۳۱۵
دو بار قبل از این هم باعث شده بود که نیمه‌شب دوان‌دوان به دستشویی بروم، برای همین از آن موقع طوری از این غذا پرهیز می‌کردم که انگار حامل طاعون باشد.
کاربر ۲۷۴۴۳۱۵
شام مرغ پارمزان خورده بودم. البته فقط اسمش مرغ پارمزان است و ربطی به آن ندارد. این غذا هم مثل بقیهٔ غذاهایمان آجری خوردنی، مشمع‌پیچ و پیش‌پخته است که آن را پرتوزده و گرماپایا و آب‌زدوده و فشرده کرده بودند و مزه‌اش به مرغ پارمزانی که قدیم در خانه می‌خوردیم هیچ ربطی نداشت.
کاربر ۲۷۴۴۳۱۵

حجم

۳۹۰٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۳۱۲ صفحه

حجم

۳۹۰٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۳۱۲ صفحه

قیمت:
۹۶,۰۰۰
تومان
صفحه قبل
۱
۲صفحه بعد