بریدههایی از کتاب قرارگاه فضایی آلفا؛ جلد اول
۴٫۷
(۳۹)
در حالت بیوزنی، مجبورید بسیار احتیاط کنید تا مبادا چیزی که از بدنتان خارج میشود، پرواز کند و روی صورتتان بنشیند. (ضربالمثلی قدیمی دربارهٔ سفر فضایی در وضعیت بیوزنی هست که میگوید: اگر دیدی تکهشکلاتی در اتاقک شناور است، آن را نخور. احتمالاً شکلات نیست.)
کاربر ۲۷۴۴۳۱۵
«تقصیر دشیل نیست! تویی که ما رو تهدید به مرگ میکنی! تویی که مسئول مرگ دکتر هولتزی! بعد روت میشه بگی موجودات فضایی هیولان؟ امکان نداره از تو بدتر باشن!»
mobina
چانگ پرسید: «دیوونه شدی؟ اگه اون هوابند رو باز کنی، فقط ما چند نفر رو نمیکشی، هر کسی رو که اینجاست به کشتن میدی.»
امیر مهدی
(گزارشهای خبری دربارهٔ رادی اغلب او را «ورزشکار تحسینبرانگیز» میخواندند.)
امیر مهدی
اگر دیدی تکهشکلاتی در اتاقک شناور است، آن را نخور. احتمالاً شکلات نیست.) اما استفاده از توالت قرارگاه فضایی آلفا هم خیلی راحت نیست.
پسری که الان هستم!!
با ماهنشینهای دیگر دوست شوید (اگر تا به حال با آنها دوست نشدهاید). بخشی از جمع باشید. فعالیتهای دستهجمعی ترتیب بدهید. گروه کتابخوانی تشکیل دهید، گروه تئاتر آماتور درست کنید یا دستهٔ حرکتهای نمایشی در جاذبهٔ کم راه بیندازید.
باغچه خانم
«برای اینکه این رو بیارم.» پیروزمندانه گوشی دکتر هولتز را بالا گرفتم. منتها حالا که لحظهای فرصت پیدا کرده بودم به آن نگاه کنم، احساس موفقیتم زود فروکش کرد.
موقع حملههای روبات گوشی هم به نحوی ضربه خورده بود. شیشهاش خرد شده بود و بدنهٔ گوشی تقریباً نصف شده بود.
چیزی که جانم را به خطر انداخته بودم تا آن را بهدست آورم نابود شده بود.
گربه
آقای گریسن در طبقهٔ همکف داشت میگذشت، ولی بهجز او کسی آن دوروبر نبود. وقتی آقای گریسن از کنج راهرو پیچید، به کنارهرو رفتم و به زان اشاره کردم که دنبال من بیرون بیاید و برود.
تا من در را قفل میکردم، زان زود خودش را به پلهها رساند. چند پله پایینتر نرفته بود که فکری به نظرم رسید. آهسته گفتم: «وایستین!»
زان برگشت و از اینکه در محوطه با من دیده میشد نگران به نظر میرسید. «چیه؟»
«من تموم مظنونهایی رو که پیدا کرده بودم به شما گفتم. شما مظنونی پیدا کردین؟»
«آره.»
«کی؟»
«دشیل، حرفم رو قبول کن که هرچی کمتر از کارم بدونی، امنیتت بیشتره.» زان قبل از اینکه بتوانم اعتراضی کنم از نظر ناپدید شد.
گربه
رادی از فرط کلافگی جیغ کشید و به آن طرف میز شیرجه زد تا همبرگر سزار را بقاپد. سزار با حالتی عادی رادی را با صورت کوبید به میز و او را همانجا نگه داشت و بعد در حالی که برادرش بیهوده تقلا میکرد، به خوردن ادامه داد.
بابا به ما گفت: «امشب اینجا چقدر سرگرمی هست.»
آنطرف اتاق، نینا داشت بر لارس شوبرگ پیروز میشد، گفت: «میدونین که نمیتونم شما رو برگردونم. تموم صندلیهای اون موشک پر شدن. شما تا سه ماه دیگه قرار نیست از اینجا برین.»
لارس دستور داد: «پس چند نفر از مسافرهای موشک رو بذارین کنار!»
چانگ داد زد: «آره، نینا! تو رو خدا بعضیها رو بذار کنار. هرچی زودتر از شر شوبرگها خلاص بشیم، بهتره.»
گربه
یکمرتبه نینا استک کنارم ظاهر شد. بدون اینکه حتی سلام کند، گفت: «میخوام یه کاری برام بکنی. یه دختری همسن تو داره با اون موشک میآد.»
گفتم: «کایرا هوارد. خبر دارم.»
«تو میشی مأمور استقبالش.»
بهقدری تعجب کردم که چشم از تلویزیون برداشتم. «فکر کرده بودم این کار رو سپردین به سزار.»
«نظرم رو عوض کردم.» نینا حتی نگاهم هم نکرد. به موشک در حال فرود چشم دوخته بود. «سزار وظیفههای دیگهای داره و راستش فکر کنم تو به هر حال نمایندهٔ مناسبتری برای کایرا باشی، چون فقط چند ماه ازش بزرگتری.»
شروع کردم که «ولی من آمادگی ندارم...»
«مطمئنم از پس این کار برمیآی.» قبل از اینکه بتوانم اعتراض دیگری به زبان بیاورم، نینا رفت.
البته اعتراض دیگری هم به فکرم نمیرسید. حقیقتش از این مأموریت خوشحال بودم. کایرا مثل من دوازدهساله بود و بفهمینفهمی هیجان داشتم که او را ببینم. بهعلاوه آشنا کردن او با قفا فرصتی بود که بالاخره من هم کاری انجام دهم.
گربه
وز ۱۸۸ قمری
ساعت ده صبح
هرچند قرارگاه ماه زیاد بزرگ نیست، باز هم خیلی جاهایش هست که من اجازهٔ ورود به آنها را ندارم. خیلی از قسمتها را به دلایل ایمنی یا نظافت و تعمیرات بستهاند و ورود بچهها به بقیهٔ قسمتها ممنوع است. من حتی اجازه ندارم بدون همراهی بزرگترها وارد کانون علوم یا گرمخانه شوم (اما گاهی این کار را میکنم چون قانونش بیخود است.) و البته هرگز به ردیفهای خورشیدی یا گاراژ ماهنوردها نرفته بودم، چون برای رفتن به آنجاها باید از قرارگاه بیرون رفت و بچهها اصلاً اجازهٔ چنین کاری را ندارند.
اقامتگاه نینا هم یکی دیگر از جاهایی بود که هیچوقت به آن پا نگذاشته بودم، با اینکه دیواربهدیوار من زندگی میکند. سر راهم به آنجا دوباره صاف از وسط گردآوردگاه هوابند رد شدم و بعد از پلکان فلزی بالا رفتم و به کنارهرو رسیدم.
گربه
به عمرم آدمی محتاطتر از دکتر هولتز ندیدم. دوچرخهٔ ثابت هم که میخواست سوار بشه، کلاه ایمنی میذاشت سرش!»
مامان به من گفت: «حتی محتاطترین آدمها هم پیش میآد اشتباه کنن.
𝐑𝐎𝐒𝐄
(میگویند کامپیوتری که سامانهٔ موشکی هستهای امریکای شمالی را اداره میکند، وقتی حرف فرمانده را که گفته بود «خنک میشه غروبها.» بهاشتباه «خراب بشه اروپا.» فهمیده، چیزی نمانده بود که جنگ جهانی سوم به راه بیفتد.)
𝐑𝐎𝐒𝐄
در حالت بیوزنی، مجبورید بسیار احتیاط کنید تا مبادا چیزی که از بدنتان خارج میشود، پرواز کند و روی صورتتان بنشیند. (ضربالمثلی قدیمی دربارهٔ سفر فضایی در وضعیت بیوزنی هست که میگوید: اگر دیدی تکهشکلاتی در اتاقک شناور است، آن را نخور. احتمالاً شکلات نیست.)
𝐑𝐎𝐒𝐄
حجم
۳۹۰٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۳۱۲ صفحه
حجم
۳۹۰٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۳۱۲ صفحه
قیمت:
۹۶,۰۰۰
تومان