بریده‌هایی از کتاب فرار از کتابخانه آقای لمونچلو

کایل، نوشتهٔ کاغذ کوچکی را که با چسب نواری به شیشه چسبیده بود، خواند: «کدام کار است که وقتی آن را یاد بگیری، تا ابد آزاد خواهی بود؟» همه خندیدند. این معمای آخر، به‌طرز مسخره‌ای آسان بود. آقای لمونچِلو گفت: «بچه‌ها حاضرین؟ همه با هم!» و همه، هم‌زمان فریاد زدند: «مطالعه!»

می‌تونی یه سؤال هم از من بپرسی، اما خواهش می‌کنم وقتت رو تلف نکن و نپرس راه خروجی جایگزین کجاست، چون خودمم نمی‌دونم.» کایل قبل از اینکه چارلز بتواند حرفی بزند، گفت: «نمی‌دونین؟» «نه. کوچک‌ترین سرنخی ندارم. تمامِ این بازی رو کتابدار ارشد من، دکتر یانینا زینچِنگو، طراحی کرده و درواقع هدیهٔ تولد منه.» آکیمی گفت: «اما... خیلی راحت می‌تونین از دکتر زینچِنگو بپرسین که چطور می‌شه رفت بیرون، درسته؟» «آکیمی هیوز؟ تو یکی از همونایی هستی که موقع خریدن کتاب، فصل آخرشو می‌خونن تا ببینن چطور تموم می‌شه؟» «نه، اما...»

هِیلی زیباترین لبخندش را که مناسب تبلیغ خمیردندان بود، برای دوربین زد و گفت: «بروووو لمونچِلوووو!

چیلینگتون جواب داد: «ممنون خانم توبین. میل دارین از اونجا براتون چیزی بیارم؟ مثلاً یه کاسه سوپ؟» «نه چارلز، ممنونم. من تصویر سه‌بُعدی هستم و غذا نمی‌خورم.» «پس برای همینه که این‌قدر لاغر و خوش‌اندام هستین.» کایل سرش را تکان داد. زبان چارلز از یک پاکت سیب‌زمینی سرخ‌کردهٔ آبدار هم چرب‌تر بود! او حتی برای یک تصویر سه‌بُعدی هم چاپلوسی می‌کرد.

«در کتابخانه می‌توانید برای تمام مراحل زندگی خود، یک دوست پیدا کنید.»

افکار ما وقتی توی یه کتابخونه هستیم، از هر خطری در امانه.

کوتاه‌ترین فاصله بین دو نقطه، یه خطِ مستقیمه!»

«در کتابخانه می‌توانید برای تمام مراحل زندگی خود، یک دوست پیدا کنید.»

کایل عقیده داشت که دوست‌ها نباید به هم پُز بدهند.

"هر چه بیشتر بخوانید، بیشتر خواهید دانست و هر چه بیشتر بدانید، به جاهای بیشتری سفر خواهید کرد."

فقط کمی پرواز خیال بود. ذهنم پَر کشید و از مرز تخیلات رد شد...

حتی ستاره‌ها هم تنها به‌نظر می‌آیند

کتابخونه، جاییه برای یادگرفتن، کشف و رشد کردن

عقیده داشت که دوست‌ها نباید به هم پُز بدهند.

«تنبیه توی این خونه، یه مسئلهٔ خیلی جدّیه!».

"هر چه بیشتر بخوانید، بیشتر خواهید دانست و هر چه بیشتر بدانید، به جاهای بیشتری سفر خواهید کرد.

دانشی که به دیگران منتقل نشود، ناشناخته خواهد ماند؛ لوییجی لمونچِلو.»

"هر چه بیشتر بخوانید، بیشتر خواهید دانست و هر چه بیشتر بدانید، به جاهای بیشتری سفر خواهید کرد."

«یه کتابخونه نیازی به پنجره نداره اَندرو! ما اینجا کتابا رو داریم که مثل پنجره‌های ما به دنیاهایی هستن که حتی توی رویاهامون اونا رو ممکن نمی‌بینیم.»

«استفاده از یک کتابخانه، می‌تواند جست‌وجو برای یافتن هر موضوعی را به یک نوع تفریح و سرگرمی تبدیل کند. هنگامی که در یک کتابخانه در حال تحقیق روی موضوعی هستید، مانند زمانی است که در بازیِ جست‌وجو به‌دنبال اشیا می‌گردید، با این تفاوت که برای پیداکردن راهنماها و هدیه‌ها (به‌جای گشتن در انباری یا حیاط خانه) به درون دنیای کتاب‌ها می‌روید.»