بریدههایی از کتاب پادشهر
۴٫۴
(۴۰)
رفتی و به جایی نرسیدیم ای عمر!
یک لحظهی خوش نیافریدیم ای عمر!
ما بر لب جوی هم نشستیم ولی
هرگز گذر تو را ندیدیم ای عمر!
raziyeh
ای در پر و بال ما پر و بال خودت!
ما را نکشان چنین به دنبال خودت
کالای شکسته را خریداری نیست
این دل که خودت شکستهای، مال خودت
raziyeh
آشفتهام آنچنان که گیسو در باد
در حیرتم از خودم که عمری بر باد...
دور از تو شبیه برگِ پاییزم که
هرقدر مقاومت کنم، آخر باد...
raziyeh
پوشانده به تن قبای رسمی در صف
دنبال کمی هوای رسمی در صف
ده بود و درختهای عاشق در رقص
شهر است و درختهای رسمی در صف
مریم بانو
در شهر، خیابان به خیابان، مَردُم
آشفته میان راهبندان، مَردُم
از ترس چه اینگونه گریزان، دنیاست؟
دنبال چه اینگونه شتابان، مَردُم؟
مریم بانو
سرگرم شده به بازی دلبردن
اینگونه مگر رها شود از مردن
در غنچه امیدی به شکوفا شدن است
در گل، غم پرپر شدن و پژمردن
مریم بانو
حق دارد اگر ز خلق، دامن چیدهست
از داغ عزیزیست اگر خشکیدهست
بیهوده ترک نخورده لبهای کویر
لبهای حسین بن علی را دیدهست
مریم بانو
خورشیدِ شب فرشتگانی، ای ماه!
با دشمن و دوست مهربانی، ای ماه!
این زیبایی دلیل دارد، شاید
تو مُهر نماز آسمانی، ای ماه!
مریم بانو
تا کی به هوای فتح دنیا باشم؟
کافیست خدا! چقدر اینجا باشم؟
تنهایی اگر که با تو بودن باشد
میخواهم از این به بعد تنها باشم
کاربر ۲۰۶۱۲۸۰
کالای شکسته را خریداری نیست
این دل که خودت شکستهای، مال خودت
کاربر ۲۰۶۱۲۸۰
رؤیای بزرگترشدن خوب نبود
نـارمیلـا
دریاب همین خلوت رؤیایی را
این لحظهی شیرین شکیبایی را
یاران همه رفتند، ولی باکی نیست
از دست ندادهایم تنهایی را
parisa_msi
از بازی روزگار، حیران شدهایم
در هالهای از دریغ، پنهان شدهایم
با این همه آرزوی دیرین در دل
آسایشگاه سالمندان شدهایم
parisa_msi
از بازی روزگار، حیران شدهایم
در هالهای از دریغ، پنهان شدهایم
با این همه آرزوی دیرین در دل
آسایشگاه سالمندان شدهایم
Leben
خورشیدِ شب فرشتگانی، ای ماه!
با دشمن و دوست مهربانی، ای ماه!
این زیبایی دلیل دارد، شاید
تو مُهر نماز آسمانی، ای ماه!
Leben
با چشم دلت اگر ببینی، دنیا
جز عرصهی عاشقان دور از هم نیست
Leben
پاییز، اگر چه سیلیاش سنگین است
تا عشق تو هست، زندگی شیرین است
بر خاک، بهار خویش را میجویند
افتادن برگها دلیلش این است
Leben
خود را که به خلوتی رساند خورشید
از داغ، دلش را بتکاند خورشید
گفتیم غروب کرده، اما انگار
رفتهست نماز شب بخواند خورشید
Leben
آشفتهام آنچنان که گیسو در باد
در حیرتم از خودم که عمری بر باد...
دور از تو شبیه برگِ پاییزم که
هرقدر مقاومت کنم، آخر باد...
Leben
یک نیمهی من شعور افلاطون است
یک نیمهی دیگرم دل مجنون است
من بر لب تیغ راه رفتم یک عمر
این رنگ حنا نیست به پایم، خون است
|قافیه باران|
حجم
۲۸٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۸
تعداد صفحهها
۶۴ صفحه
حجم
۲۸٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۸
تعداد صفحهها
۶۴ صفحه
قیمت:
۸,۰۰۰
تومان