بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب شنود | صفحه ۳۲ | طاقچه
تصویر جلد کتاب شنود

بریده‌هایی از کتاب شنود

دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۵از ۱۴۴۴ رأی
۴٫۵
(۱۴۴۴)
گاهی به برخی اعمالم فکر می‌کردم که به نظر من خیلی خوب بوده، اما می‌دیدم که به علت نیت غیر خدایی که داشتم پوچ شده و اصلاً در محاسبات الهی به حساب نیامده بود!
Hamed
برای کارهایی که فقط برای رضای خدا انجام داده بودم، (که متأسفانه تعداد آن‌ها خیلی کم بود) درجات و مقامات معنوی برایم ایجاد شده بود و می‌فهمیدم که تمام ملائک به من مباهات می‌کردند، اما برای کارهایی که نیت غیر الهی داشتم، می‌دیدم که ضرر کردم.
Hamed
یقین داشم که هیچ بلایی بر سر انسان نمی‌آید مگر به خاطر اشتباهات و گناهانش، فقط درصد کمی از خواص هستند که بلاها برای رشد و ترقی آن‌هاست.
کاربر ۴۲۲۲۲۹۹
دیگر یقین داشتم تا خداوند نخواهد، هیچ اتفاقی نمی‌افتد. مطمئن بودم که اگر انسانی واقعاً با خدا باشد، می‌شود اراده خدا، یعنی خداوند او را در هر شرایطی یاری می‌کند. اما اگر از خداوند غفلت کرد و به اسباب و علل مادی دل خوش نمود، به همان اسباب مادی واگذار می‌شود.
k.mehrabi
دیگر یقین داشتم تا خداوند نخواهد، هیچ اتفاقی نمی‌افتد. مطمئن بودم که اگر انسانی واقعاً با خدا باشد، می‌شود اراده خدا، یعنی خداوند او را در هر شرایطی یاری می‌کند.
k.mehrabi
شما اگر خودتان را آماده کنید و خالصانه جهاد کنید و خداوند را بخوانید، عنایت پروردگار متعال را خواهید دید. دشمنان اهل بیت: مانند کفی بر روی آب هستند. بنیاد آنان سُست‌تر از تار عنکبوت است، اما در صورتی که شما محکم و استوار باشید و با عنایت خدا قدم بردارید. این محبت خداوند به شماست که می‌خواهد این‌گونه رشد پیدا کنید.
k.mehrabi
از آنچه دیدم حسابی به هم ریخته بودم، به آن دشت سرسبز رفتم و بار دیگر جماعت میلیونی ملائک مسلح را نظاره کردم. از این ناراحت بودم که چرا مردم، خالصانه خدا را نمی‌خوانند، چرا در راه خدا زحمت نمی‌کشند تا نصرت و یاری خدا را در زندگی مشاهده کنند. مگر همین اتفاق در کشور ما رخ نداد؟ در ماجرای آزادی خرمشهر، مردم با تمام توان وارد عمل شدند و خالصانه خدا را صدا زدند و خداوند فتح الفتوح را نصیب آن‌ها کرد.
k.mehrabi
گفتم: من الان دیدم که در غزه چگونه به مسلمین حمله شده. چرا به آن‌ها کمک نمی‌کنید؟ گفت: نه، کسی قیام نکرده و کمکی نخواسته. گفتم: خودم دیدم که مردم مظلوم غزه زیر بمباران قرار دارند و کمک می‌خواهند. گفت: شما پنجاه هزار ملک را همراه خود به هرکجا که می‌خواهی ببر. اگر دیدی آن‌ها خدا را خالصانه صدا می‌زنند و کمک می‌خواهند، آن‌ها را یاری کن.
k.mehrabi
بعد به او گفتند تمام این بچه‌های کوچک برادرت و حتی فرزندان و نسل آن‌ها که از این ملک سود می‌بردند باید بزرگ شوند و از دنیا بروند و به برزخ بیایند، اگر توانستی آن‌ها را راضی کنی نجات خواهی یافت!
نورا
دیگر یقین داشتم تا خداوند نخواهد، هیچ اتفاقی نمی‌افتد. مطمئن بودم که اگر انسانی واقعاً با خدا باشد، می‌شود اراده خدا، یعنی خداوند او را در هر شرایطی یاری می‌کند.
nima
دیگر یقین داشتم تا خداوند نخواهد، هیچ اتفاقی نمی‌افتد. مطمئن بودم که اگر انسانی واقعاً با خدا باشد، می‌شود اراده خدا، یعنی خداوند او را در هر شرایطی یاری می‌کند.
Sobhan Naghizadeh
من دیدم که فقط در آن روز، بیش از یکصد نامحرم او را نگاه کردند، برخی از آنان همسر داشتند که همسرشان به این زیبایی نبود. آن‌ها در دل حسرت می‌کشیدند. برخی شرایط ازدواج نداشتند. آن‌ها با دیدن این شخص، آلوده به فساد می‌شدند و... به من نشان داده شد که گناه تمام این افراد، برای این خانم نوشته شد!
Sobhan Naghizadeh
من در بررسی اعمالم دیدم که برای نگهداری از همسر و فرزندانم و برای تحمل آن شرایط سخت،‌ چه اجر و پاداشی به من داده بودند و لحظه لحظهٔ آن سختی‌ها برای من محاسبه شده بود. البته کمترین ناشکری من نیز اجرم را ضایع نموده بود. من دیدم که هرچه را با صبر و تحمل سختی‌ها اندوخته بودم یکباره پوچ می‌شد! با یک شکایت نابجا، یک درد دل بی‌موقع با اطرافیانم که از اوضاع زندگی و همسر و فرزندانم شکایت می‌کردم، اجرم ضایع می‌شد. من آن‌قدر حسرت می‌خوردم که چرا آن همه پاداش که برای تحمل سختی‌ها برای من در نظر گرفته بودند را با یک عصبانیت بیجا و یا... همه را بر باد داده بودم. من پاداشی بالاتر از اجر شهادت را به راحتی از دست دادم!
پریسا
بیرون از بیمارستان، یک برج در حال ساخت بود. به ساختمان مرتفع و زیبای برج نگاه کردم. مالک برج در کنار مهندس ساختمان ایستاده بود و به برج خودش نگاه می‌کرد. اما من دیدم که نه‌تنها این برج، بلکه هیچ کدام از ثروتی که جمع کرده برایش نمی‌ماند! من دیدم که مال این شخص، فوق‌العاده بی‌برکت بوده و با فلاکت از دنیا خواهد رفت. اما به چه علت!؟ برادر این آقا از دنیا رفته بود و این شخص، وقتی ارث پدرش را تقسیم می‌کرد، سهم فرزندان یتیم برادرش را نداده بود. همین مسئله و آه این بچه‌های یتیم، زندگی او را به نابودی کشاند. حالا او مانده بود و حسرت مال از بین رفته و حق آن بچه‌های یتیم.
Alphaman
کمال انسان در این است که چقدر در مسیر خداوند متعال و در راه عمل به وظیفه‌اش قدم برمی‌دارد. آن وقت اگر مطیع فرمان خداوند شویم، خدا آنچه نادیدنی است و برای ما اهمیت دارد به ما نشان خواهد داد. حتی چیزهایی به انسان نشان می‌دهد که به حرکت در مسیر الهی دلگرم شود.
Alphaman
من از کودکی آموخته بودم که از کسی جز دشمنان اسلام، کینه به دل نداشته باشم. لذا بسیاری از افرادی که فکر می‌کردند زرنگ هستند و در زمینه حق‌الناس به من بدهکار می‌شدند را می‌بخشیدم، البته نه اینکه دست روی دست بگذارم تا هر که هر کاری می‌خواهد انجام دهد، بلکه کینه‌ای از کسی نداشتم و علاقه نداشتم کسی در آن سوی هستی به خاطر حق‌الناس نسبت به من، معطل و گرفتار باشد. لذا همه را بخشیدم. در لحظات بررسی اعمال، همین مطلب به من نمایان شد. من دیدم که هرچه دیگران را بخشیده‌ام، باعث بخشش گناهان من شده و همین مطلب بار مرا سبک کرده.
vesali
محاسبه آغاز شد. گاهی به برخی اعمالم فکر می‌کردم که به نظر من خیلی خوب بوده، اما می‌دیدم که به علت نیت غیر خدایی که داشتم پوچ شده و اصلاً در محاسبات الهی به حساب نیامده بود! می‌خواستم بگویم که این شغل را که با هزاران خطر و گرفتاری همراه است برای خدا انتخاب کردم، اما نشانم دادند که من به دنبال یک شغل ثابت و آبرومند بودم و سر از اینجا درآوردم. یعنی خیلی نیت الهی در آن نمایان نبود.
vesali
وقتی بود که هفده ساله بودم و بعد از ساعات مدرسه برای کار به یک بیمارستان می‌رفتم. در بین بیماران پیرزنی بود که دندان نداشت و به سختی می‌توانست حرف بزند و کسی به ملاقات او نمی‌آمد. او دوست داشت که قبل از خوابیدن چند بیسکویت را بمکد ولی آنجا کسی حاضر نبود برای این کار به او کمک کند، زیرا بعد از اینکه کارش تمام می‌شد تمام دستان کسی که به او بیسکویت داده بود را می‌بوسید و آب دهانش را که به راه افتاده بود به دستان او می‌مالید. من در حالی که دیگران از او اجتناب می‌کردند، با رغبت به او بیسکویت‌هایی را که خیلی دوست داشت می‌دادم، زیرا می‌دیدم چقدر او را خوشحال می‌کند. در حالی که این صحنه برای من منعکس می‌شد، احساس می‌کردم تمام ارواح مهربان در جهان هستی دست به دست هم داده‌اند و از من قدردانی می‌کنند. عشقی که به وجود من سرازیر می‌شد فراتر از حد تصور بود.»
العبد
روزهای سخت شرایط همسر من روزبه‌روز بدتر شد. صبح تا عصر در اداره بودم و سپس دربه‌در به دنبال داروهای همسرم. داروی شیمی‌درمانی کمیاب شده بود. هزینه داروهای همسرم سه برابر حقوق ماهیانه‌ام بود! از هر کسی که می‌شد قرض گرفته بودم. تازه وقتی غروب‌ها به خانه می‌آمدم، با همسری مواجه بودم که روی تخت افتاده و زندگی من کاملاً به هم ریخته بود. اما حق هیچ‌گونه اعتراضی به خودم نمی‌دادم.
العبد
با خودم می‌گفتم: نباید ناشکری کنم. این زن مظلوم و مهربان چند سال است که زندگی‌ام را سر و سامان داده. خداوند مهربانی که محبتش را دیده‌ام، شاهد و ناظر اعمال من است. همین کافی است. وقتی وارد خانه می‌شدم، بچه‌ها گرسنه بودند. غذا درست می‌کردم، ظرف‌ها را می‌شستم، زندگی نامرتب را تمیز می‌کردم و سعی می‌کردم با همسرم بگو بخند داشته باشم تا درد بیماری را کمتر حس کند. شش ماه بعد، دیگر این شرایط قابل تحمل نبود. یعنی نمی‌توانستم به بچه‌ها برسم. آن‌ها هم اهل شیطنت بودند و کسی جز خداوند مراقب آن‌ها نبود. لذا به توصیه خانواده همسرم راهی قم شدیم. دوباره از دوستانم پول قرض گرفتم و با پول پیش که در تهران داشتم، در نزدیکی منزل مادر همسرم، خانه‌ای را رهن کردیم.
العبد

حجم

۱۰۱٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۹۶ صفحه

حجم

۱۰۱٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۹۶ صفحه

قیمت:
۱۲,۰۰۰
۶,۰۰۰
۵۰%
تومان