بریدههایی از کتاب شنود
۴٫۵
(۱۴۴۲)
پنج صبح از قم عازم تهران بودم و پنج عصر از تهران به قم میرفتم. به این امید که روزی همسرم از بند سرطان نجات پیدا کند و دوباره بتواند فرزندانش را در آغوش بگیرد.
این را هم بگویم؛ بعد از تجربههایی که در بیمارستان پیدا کردم، نسبت به بسیاری از مسائل از جمله حق الناس حساس بودم. کار من در اداره بیشتر از بقیه بود.
صبحها زودتر میآمدم و عصرها دیرتر میرفتم. مراقب بودم که گرفتار مشکلاتی که مشاهده کردم نشوم. از طرفی در مصرف بیتالمال بسیار حساستر از قبل شده بودم.
در یکی از مأموریتها، دو نفر از دوستان من با کفش روی فرش خانه متهم رفتند. وقتی متهم دستگیر شد، من ماندم و فرش منزل متهم را تمیز کردم. چون آنجا منزل مادرش بود و نمیخواستم اینگونه حقالناس به گردن ما باشد.
اما ماجرایی که در نیمه دوم سال ۹۴ برایم جالب بود، سفر با خانواده و در آن شرایط بحرانی به کربلا بود.
العبد
در اربعین آن سال به زیارت کربلا رفتم. قبل از رفتن به سفر همسرم اصرار داشت که ایشان را به سفر اربعین ببرم، اما با توجه به وضعیت نامناسب جسمی همسرم، مخالفت کردم و خودم تنها راهی کربلا شدم. در بین راه ضربه شدیدی به پایم خورد، به نحوی که به سختی راه میرفتم. هرطور بود به کربلا رسیدم.
وقتی در طی مسیر، زنان و کودکان عراقی را میدیدم که با چه وضعی راهی کربلا هستند، پشیمان شدم که چرا همسرم را که شاید سالهای آخر عمرش را میگذراند، به کربلا نبردهام. صبح اربعین بعد از نماز صبح زیارت خواندم و سریع به ایران برگشتم.
همسرم که خیلی ناراحت بود و آرزوی سفر کربلا را داشت، با حسرت به من نگاه میکرد. یکباره به دلم افتاد و گفتم: میخوای با هم بریم کربلا؟ خیلی خوشحال شد. گفت: این وضعیت بیماری من که تغییر نکرده، لااقل یک سفر کربلا برویم.
باور کردنی نیست اما همان روز وسایل را جمع کردم و با دو فرزندم و با پراید شخصی خودمان به مرز مهران رفتیم.
العبد
صبح روز بعد، در مرز بودیم و همه در حال بازگشت. از مرز عبور کردیم و وارد خاک عراق شدیم. اما هیچ وسیله نقلیهای پیدا نمیشد.
به هر که التماس میکردم ما را سوار نمیکرد. از طرفی من کلاً چهارصد هزار تومان پول با خودم آورده بودم، یعنی بیشتر نداشتم.
اما آنجا یکی از خودروها همان مبلغ را میخواست تا ما را به کربلا ببرد! با خودم گفتم موکبها تعطیل شده، برای اسکان و غذا چه کنیم؟ کرایه برگشت چی؟
بسیار خسته بودم. در سفر شخصی خودم، صد کیلومتر را با پای آسیبدیده، پیاده رفته بودم و دیگر نای راه رفتن نداشتم.
در حال محاسبات مادی بودم که ناگهان متوجه عنایات ویژه شدم که از شروع سفر شاهد بودم!
از لحظه حرکت ما از تهران، تمام کارها خودبهخود هماهنگ میشد! با اینکه مسیر مرز مهران یکطرفه شده بود، اما با همان خودروی شخصی تا مهران رفتیم.
العبد
از مهران تا نقطه صفر مرزی با خودروی مرزبانی رفتیم و دقیقاً پشت دیوار مرز مهران یک خودرو منتظر ما بود تا به گاراژ عراقی برویم. در صورتی که در سفر اول تمام این مسیر را پیاده رفته بودم. فهمیدم که در این سفر خانوادگی محاسبه نباید داشته باشم.
یکدفعه یک ماشین عراقی از مقابل ما رد شد، اما برگشت و راننده و برادرش که در کنار او بودند پیاده شدند! نگاهی به ما کردند وگفتند: بیا بالا. گفتم: کرایه چقدر؟ گفت: مجانی.
سوار شدیم و حرکت کرد. تا خود نجف این دو نفر گریه میکردند. بعد هم بدون گرفتن کرایه، ما را به حرم رساندند.
در راه وقتی مأموران امنیتی جلوی ماشینها را میگرفتند، از راه دیگری رفت تا حسابی ما را به حرم نزدیک کند. کمی عربی بلد بودم. با آنها صحبت کردم که شما ابتدا رد شدید و میخواستید بروید کربلا برای بازگرداندن زائرین، چی شد یکدفعه ایستادید و...
العبد
راننده گفت: اسم من امین است و اسم برادرم ایمن. برادرم مدتی قبل خواب دیده بود که آقا اباعبدالله (ع) به او فرمودند: چرا به زائران ما توجه نمیکنی؟
برادرم همان موقع از خواب پرید. میگفت: من در کنار آقا، دیدم که یک آقا و خانم بودند و دو تا بچه داشتند. ظاهراً آن خانم مریض بود. برای همین وقتی از جلوی شما عبور کردیم، یکباره برادرم گفت: نگه دار، اینها همان خانوادهاند!
اما در نجف باز هم نگران اسکان و غذا بودم. هنوز هم توکل من قوی نبود. در حرم بودم که برادر همسرم را دیدم. خیلی از دیدن ما خوشحال شد. او در ستاد فعالیت میکرد و محل اسکان خوب و غذا برای ما آماده نمود. بعد هم به کربلا رفتیم و در خلوتی حرم، زیارتی دلچسب داشتیم و برگشتیم. خلاصه این کربلا رفتن ما هم ماجرای جالبی شد. دست عنایت الهی را بهخوبی حس کردیم.
العبد
پس از چند روز سختی وارد کربلا شدم و سلامی از صمیم قلب به مولایم عرضه داشتم.
در همان لحظات بررسی اعمال، مشاهده کردم که تمام گناهان من، که قبل از ورود به حرم حسینی انجام داده بودم، با یک زیارت خالصانه و بامعرفت بخشیده شد. نمیدانید چه حس خوبی داشت.
البته بعد از این سفر، با اشتباهات و گناهان، خیلی از اعمال خوبم را نابود کردم. به من نشان میدادند که فلان عمل اشتباه، اعمال خوب آن روز را تباه کرد.
این را هم بگویم که بررسی اعمال من بسیار سریع انجام شد و در نهایت، به قول کاسبها چیزی توی دخل نماند!
یعنی تقریباً هر کار خوبی کرده بودم با کارهای اشتباه نابود شده بود. اما به من گفتند: میتوانی وارد بهشت شوی.
بهشتی که به طفیلی و به شفاعت نصیبم شده بود. نه اینکه لایق ورود به بهشت پروردگار باشم. من آنچه از بررسی اعمال دیدم، لحظهای بیشتر طول نکشید.
خودم بودم که اعمالم را قضاوت میکردم. خودم مشاهده کردم که چیزی برایم باقی نمانده!
العبد
می خواستم ماشین را در یک خیابان باریک پارک کنم و به بیمارستان همسرم بروم. میتوانستم کمی جلوتر بروم که جای پارک زیاد بود، اما گفتم همین جا، لابه لای خودروها پارک میکنم.
در این فاصله چند بار جلو و عقب رفتم تا ماشین در جاپارک قرار بگیرد. حدود یک دقیقه این ماجرا طول کشید.
هفت دستگاه خودرو منتظر بودند تا من داخل جاپارک بروم و راه برای آنها باز شود.
این صحنه را در مرور زندگی ام دیدم. من، هر چند کوتاه، اما وقت آنها را گرفته و اعصاب آنها را خراب کرده بودم. دو نفر از آنها مرتب بوق می زدند. خیلی عجله داشتند. اما به محل کارشان دیر رسیدند. من تاحدودی مقصر این ماجرا بودم.
در مرور اعمال میخواستم بگویم که خیابان باریک بود و پارک کردن سخت، اما به من فهماندند که کمی جلوتر جا بود و تو میخواستی نزدیکتر باشی. دیگر حرفی برای گفتن نداشتم. به من گفتند که در وادی حقالناس از این هفت نفر باید حلالیت بطلبی!
العبد
کوچکترین ظلم
همه چیز در پیشگاه خداوند دقیق بود، هیچ عمل ناپسند یا کوچکترین ظلمی در آنسوی هستی بیجواب نمیماند. حتی اگر کسی فقط براساس شنیدهها یا به دلایل دیگر، از ظالمی حمایت کرده باشد، این کار او یک ظلم است و باید جوابگو باشد.
نقل است که عارف بزرگ، شیخ رجبعلی خیاط، وقتی برای زیارت حضرت عبدالعظیم حسنی به میدان شهرری رفته بود، از آسفالت شدن اطراف حرم تعریف کرد. همان موقع در قلب خود تاریکی مشاهده نمود! به او گفتند: رضا خان ظالم، خانههای بسیاری را مصادره نموده، ظلمهای بسیاری به مردم این منطقه نموده و در مقابل این مکان را آسفالت کرده، نباید از این ظالم تعریف کنی.
العبد
وقتی به باطن اعمال آن خانم جوان بدحجاب که واقعاً با چهرهای زننده در خیابان ظاهر شده بود نگاه کردم، چیز عجیبتری دیدم.
من دیدم که فقط در آن روز، بیش از یکصد نامحرم او را نگاه کردند، برخی از آنان همسر داشتند که همسرشان به این زیبایی نبود. آنها در دل حسرت میکشیدند. برخی شرایط ازدواج نداشتند. آنها با دیدن این شخص، آلوده به فساد میشدند و...
به من نشان داده شد که گناه تمام این افراد، برای این خانم نوشته شد! به من نشان داده شد که به خاطر این همه فساد و آلودگی که این خانم به وجود آورد، از زندگی شخصی خودش هم لذتی نخواهد برد و گرفتار خواهد شد.
من دیدم که در صحرای قیامت، این خانم جوان، هزار سال به دنبال این آقا فرشید و صدها نفر دیگر میگشت تا از آنها حلالیت بطلبد! چون او، یکی از کسانی بود که باعث نابودی زندگی آقا فرشید و صدها فرشید دیگر شده بود.
من دیدم که این آرایش و بدحجابی، جدای از معصیت خداوند بهنوعی حقالناس هم در پی دارد
العبد
بیرون از بیمارستان، یک برج در حال ساخت بود. به ساختمان مرتفع و زیبای برج نگاه کردم. مالک برج در کنار مهندس ساختمان ایستاده بود و به برج خودش نگاه میکرد.
اما من دیدم که نهتنها این برج، بلکه هیچ کدام از ثروتی که جمع کرده برایش نمیماند! من دیدم که مال این شخص، فوقالعاده بیبرکت بوده و با فلاکت از دنیا خواهد رفت. اما به چه علت!؟
برادر این آقا از دنیا رفته بود و این شخص، وقتی ارث پدرش را تقسیم میکرد، سهم فرزندان یتیم برادرش را نداده بود. همین مسئله و آه این بچههای یتیم، زندگی او را به نابودی کشاند. حالا او مانده بود و حسرت مال از بین رفته و حق آن بچههای یتیم. عجیبتر اینکه یک خانه شبیه همان که ساخته بود در جهنم برزخی برای او آماده کردند و او را در همان خانه گرفتار عذاب و آتش نمودند!
بعد به او گفتند تمام این بچههای کوچک برادرت و حتی فرزندان و نسل آنها که از این ملک سود میبردند باید بزرگ شوند و از دنیا بروند و به برزخ بیایند، اگر توانستی آنها را راضی کنی نجات خواهی یافت!
العبد
من دیدم بودجه خوبی برای پرداخت حقوق نیروهای پیمانی و اضافهکاری کارکنان در آن اداره بود، ولی به خاطر روحیه تجمل گرایی این آقای رئیس، با همان بودجه که باید حقوق و اضافهکار پرداخت میشد، مبلهای جدید خریدند و نمای ساختمان اداره را بازسازی و زیبا کردند، برخی مسئولین بالاتر هم این مدیر را تشویق کردند!
من دیدم که برخی کارکنان دیگر هم دچار مشکلات و سختیهایی شدند، حتی زندگی برخی از آنها در معرض نابودی قرار گرفت.
اما نکته مهم این بود که گناه تمام اینها، علاوه بر نامهٔ اعمال خود شخص، برای این جناب رئیس نوشته شد!
حتی این گناه، برای مدیران بالاتری که او را برای این روحیه تجملگرایی ولو به هر قیمتی تشویق کردند ثبت شد!
گویی خدا میخواست مرا هم که مدتی کار مدیریتی انجام داده بودم، از باطن برخی مسائل آگاه کند که یک مدیر میتواند با کارهای صحیح، بهشت خود را تضمین کند و با یک تصمیم نابجا و هزینه کردن، براساس میل شخصی از بیتالمال، چه عواقبی برای خود ایجاد نماید.
العبد
من دیدم که یکی از کارمندان وارد اتاق رئیس شد. این رئیس هم شروع به داد زدن کرد: چرا این کاری که گفتم را درست انجام ندادی؟ این چه وضعیه درست کردی؟ باید قرارداد شما رو لغو کنم و...
بنده خدا این کارمند، تلاش خودش را کرده بود، اما بیشتر از این توان نداشت.
بعد از تهدیدات این رئیس مبنی بر اخراج و تنبیه و... این کارمند با ناراحتی و خجالت از اتاق بیرون آمد.
عصر وقتی به خانه رفت، با راننده تاکسی بگو مگو کرد.
وارد خانه که شد در جواب همسرش که میخواست با او صحبت کند، داد و بیداد کرد و همان روحیه و اعصاب خشن و افکار منفی را به او منتقل کرد!
همسرش نیز سر بچهها داد زد و این زنجیره ادامه یافت. تمام این افکار منفی، از سوی رئیس اداره پخش شد و به سرنوشت بسیاری از مردم انتقال یافت و گناه آن در نامه عمل آن رئیس ثبت شد!
من دیدم که هیچ کار خوب یا بد، هرچند کوچک نیست، مگر اینکه در سرنوشت ما تأثیر دارد.
العبد
دیگر یقین من کامل شده بود که هیچ چیزی در این عالم به اندازه قدم برداشتن در مسیر رضای خدا باارزش نیست. دنیا حقیرتر از آن است که انسان کارهایش را برای به دست آوردن آن انجام دهد. هزاران برابر دنیا و ثروت دنیا در خزائن الهی موجود است و کافی است خداوند مهربان اراده کند که کسی از مواهب دنیا بهرهمند شود.
شیدا طایفه
البته کمترین ناشکری من نیز اجرم را ضایع نموده بود. من دیدم که هرچه را با صبر و تحمل سختیها اندوخته بودم یکباره پوچ میشد! با یک شکایت نابجا، یک درد دل بیموقع با اطرافیانم که از اوضاع زندگی و همسر و فرزندانم شکایت میکردم، اجرم ضایع میشد.
k.mehrabi
من در بررسی اعمالم دیدم که برای نگهداری از همسر و فرزندانم و برای تحمل آن شرایط سخت، چه اجر و پاداشی به من داده بودند و لحظه لحظهٔ آن سختیها برای من محاسبه شده بود.
k.mehrabi
من یقین داشتم که خداوند در مواقع خطر و آلودگی دست کسانی که به خداوند توکل کنند را خواهد گرفت و اجازه نمیدهد گمراه شوند.
من دیدم کسانی میخواستند مرا بیآبرو کنند، اما خداوند متعال بود که هربار مرا نجات میداد.
k.mehrabi
من از نوجوانی آموخته بودم که حریم محرم و نامحرم را به خوبی رعایت کنم. با نامحرم در جای خلوت قرار نگیرم و... میترسیدم گرفتار وسوسههای شیطانی شوم.
خداوند در آن لحظات، به من نشان داد که در زمان وقوع امتحانات الهی، شیاطین با تمام توان و تمام یاران جنی و انسی خود به میدان میآیند و تلاش میکنند تا انسان از امتحانات الهی مردود شود.
فقط تقوای الهی و توسل به اهل بیت: در این شرایط میتواند به داد انسان برسد.
k.mehrabi
تا خواستم شربت را بگیرم یکباره دیدم که چادرش را انداخت، او یک لباس زیر پوشیده و شروع به عشوه کردن نمود و...
در دلم یک یازهرا (س) گفتم و شربت را روی میز گذاشتم و سریع به بیرون از خانه رفتم.
خدا میداند که به خاطر این ترک گناه حاضر و آماده، چه برکات و توفیقاتی نصیب من شد.
من در بررسی اعمالم دیدم که به خاطر این چشم پوشی از حرام، خداوند درجات و توفیقاتی در دنیا و آخرت نصیب من کرد که گفتنی نیست. اما اگر این وسوسه شیطانی را قبول میکردم، زندگی مشترک من که تازه آغاز کرده بودم دچار مشکلات بسیاری میشد.
k.mehrabi
«به من گفتند که ما زمینیها، همه بدون استثناء، بنابه میل و اراده و اشتیاق شخصی بوده که روی کرهٔ زمین آمدهایم، و اینکه بهراستی، این خود ما بودیم که بسیاری از نقاط ضعف، شرایط و اوضاع دشوار زندگیمان را برگزیدهایم تا به کمک آنها، امکان رشد و تکامل معنوی پیدا کنیم.
zeynab esmaeeli
این را بدانید؛ در کشوری که داعیهدار و منتظر ظهور امام زمان (عج) است، اگر کسی خیانت نماید، عذاب سختی خواهد داشت، چرا که اعتقادات مردم را سُست خواهد کرد.
zeynab esmaeeli
حجم
۱۰۱٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۹۶ صفحه
حجم
۱۰۱٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۹۶ صفحه
قیمت:
۱۲,۰۰۰
۶,۰۰۰۵۰%
تومان