بریدههایی از کتاب رویای دویدن
۴٫۷
(۱۶۳)
بعد از آنکه رُزا ازم امتحان میگیرد، احساس اعتماد به نفس بیشتری میکنم.
میگوید: «فردا بیست میشی.»
خندهام میگیرد: «اگه بگیرم، میشه اولین بیستم.»
میخندد. «آخریش هم نیست. میخوای فردا ناهار بیای دوره کنیم؟»
میگویم: «آره احتمالاً» چون بهنظرم یک رابطهای بین آموزش برای رکوردشکستن و آموزش برای بیستگرفتن توی امتحان ریاضی هست.
تکرار. تلاش. سختی. موفقیت
واقعاً هیچ راه میانبُری وجود ندارد.
🍃🌷🍃
آنقدر گریه میکنم تا خوابم ببرد. ایکاش وقتی از خواب بیدار میشوم، همهچیز تمام شده باشد. ولی هربار که بیدار میشوم، همین کابوس را توی بیداری میبینم!
Masoomeh
«توی خونه درس بخونی؟ مثلاً اینترنتی؟ حرفش رو هم نزن، اصلاً! اینکار بدترین کاریه که میتونی بکنی.»
𝐑𝐎𝐒𝐄
از ظاهر آدما یا از چیزی که متوجهش نمیشین، در موردشون قضاوت نکنین. سعی کنین اونا رو بشناسین.»
بنت الزهرا
«لبخند بزن! اگه رفتارت دوستانه باشه، اونا هم دوستانه برخورد میکنن.»
یاسمن
من هیچوقت به او خیره نشدهام ولی... نادیدهاش گرفتم.
نه! راستش من طوری رفتار کردهام که انگار او هیچوقت آنجا نبوده.
اینطور راحتتر بود.
بیزحمتتر.
برای من.
یاسمن
با نااُمیدی میروم که در مورد وضعیتم و اینکه چرا نصف تمرینها را انجام ندادهام، تنهایی با او صحبت کنم. تمام مدتی که حرف میزنم، خانم راکِر هیچ واکنشی نشان نمیدهد، فقط و فقط با دقت به من نگاه میکند.
انگار حرفهای من را جذب میکند.
مثل این میماند که اطلاعات را بگیرد، تحلیل کند و به جواب برسد.
فقط انگار جواب دادنش یککم طولانی شده.
معلوم است از اطلاعاتی که به او میدهم خوشش نمیآید و قصد ندارد جوابی جز رد درخواست بدهد. برای همین پوشهام را باز میکنم و تکالیفی را که انجام دادهام، به او میدهم و میگویم: «سختهاش رو انجام دادم و جوابهام رو چک کردم. خیلی کار میبره که بتونم همهٔ تمرینهای جدید رو انجام بدم و یاد بگیرم.»
برگهها را از من میگیرد و نگاهی به آنها میاندازد و بعد میگوید: «انجامدادن سؤالهای سخت بهنظر منطقی میاد.»
و همین!
🍃🌷🍃
وقتی کارمان تمام میشود، وسایلش را کنار میگذارد و باهم از اتاق میرویم بیرون. بعد میگوید: «چیزی که نمیتونم برای مریضام بسازم اینجاست.» بعد با انگشت به سرش ضربه میزند: «فرقی نمیکنه که پروتزت چقدر خوب ساخته شده باشه، اگه ذهنت نخواد، پای مصنوعی هم درست کار نمیکنه.» بعد نیشخندی به من میزند: «تو میتونی هر کاری که میخوای انجام بدی و هر چی که دوست داری، بشی.»
mahtab
از چیزی که هستم زجر میکشم.
یاسمن
ابر سیاهی بین من و رویای دوباره دویدن شکل گرفته.
ابر سیاهی که اسمش واقعیت است.
booklover
تکرار. تلاش. سختی. موفقیت
واقعاً هیچ راه میانبُری وجود ندارد.
Paniz
رویای دویدن
نویسنده: آناهیتا حضرتی
مترجم: وندلین وندرانِن
انتشارات پرتقال
مهدی
شاید دیگر پا نداشته باشم، ولی پایم همچنان اصرار دارد که هست.
یاسمن
اینکه بهم اعتماد ندارد اذیتم میکند.
یاسمن
من از درد قویترم.
☆...○●arty🎓☆
«اینکه آدما بتونن خودم رو ببینن، نه وضعیتم رو.»
Paniz
چوب را محکم چسبیدهام و لنگانلنگان جلو میروم. چند روز پیش، دوی ۴۰۰ متر را در پنجاهوپنج ثانیه بُردم؛ ولی الان... پنج دقیقه طول کشیده تا بتوانم بیست تا قدم بردارم.
وقتی بالأخره به دستشویی میرسم، خودم را توی آینه میبینم. موهایم کُرک و بههمریخته شده، چشمهایم پُف کرده و لبهایم تَرَک خورده.
mahzooni
قسمت داسیشکلش هست، ولی از پارچهٔ شعلهدار خبری نیست.
آبی است؛
با یکسری طرحهای عجیب طلایی.
اولین واکنشم این است که اشتباه شده. ولی بعد میفهمم که آن خطوط طلاییِ عجیب چه هستند.
امضاها.
نظرها.
چیزهایی که همتیمیهایم نوشتهاند.
بدو، جِسیکا!
ما عاشقتیم، جِسیکا!
مثل باد بدو!
تو فوقالعادهای!
باور داشته باش!
با من مسابقه بده!
به تیم خوشآمدی، جِسیکا!
اون یه پرنده است؟! هواپیماست؟! نه... اون جِسیکا کارلایله!
𝑙𝑖𝑡𝑡𝑙𝑒 𝑔𝑖𝑟𝑙:))
شکی ندارم که اگر میتوانست حاضر بود هردوتا پایش را بدهد و پای ازدسترفتهام را به من برگرداند.
یاسمن
حتی نمیدانستم اسمش رُزا است.
خانم راکِر بدون اینکه برگردد، میگوید: «پشت اون میز جا زیاده.»
از درون میترسم.
بله، یک پایم را از دست دادهام، ولی خُب باقی بدنم که... معمولی است.
یعنی حالا دیگران فکر میکنند من معلولم؟
یعنی من را اینطوری میبینند؟
نه! نمیتواند اینطور باشد.
ولی... ولی اگر الان بروم و پیش کسی بنشینم که معلول است، دیگران دربارهٔ من همین فکر را میکنند.
دقیقاً همینطور است.
خانم راکِر برمیگردد و نگاه سرد و بیروحی به من میاندازد؛
جواب میخواهد.
melina
حجم
۲۵۱٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۳۴۴ صفحه
حجم
۲۵۱٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۳۴۴ صفحه
قیمت:
۱۱۸,۰۰۰
۵۹,۰۰۰۵۰%
تومان