رویای دویدن
نویسنده: آناهیتا حضرتی
مترجم: وندلین وندرانِن
انتشارات پرتقال
مهدی
تکرار. تلاش. سختی. موفقیت
واقعاً هیچ راه میانبُری وجود ندارد.
Paniz
«اینکه آدما بتونن خودم رو ببینن، نه وضعیتم رو.»
Paniz
شاید دیگر پا نداشته باشم، ولی پایم همچنان اصرار دارد که هست.
یاسمن
اینکه بهم اعتماد ندارد اذیتم میکند.
یاسمن
حتی نمیدانستم اسمش رُزا است.
خانم راکِر بدون اینکه برگردد، میگوید: «پشت اون میز جا زیاده.»
از درون میترسم.
بله، یک پایم را از دست دادهام، ولی خُب باقی بدنم که... معمولی است.
یعنی حالا دیگران فکر میکنند من معلولم؟
یعنی من را اینطوری میبینند؟
نه! نمیتواند اینطور باشد.
ولی... ولی اگر الان بروم و پیش کسی بنشینم که معلول است، دیگران دربارهٔ من همین فکر را میکنند.
دقیقاً همینطور است.
خانم راکِر برمیگردد و نگاه سرد و بیروحی به من میاندازد؛
جواب میخواهد.
melina
ابر سیاهی بین من و رویای دوباره دویدن شکل گرفته.
ابر سیاهی که اسمش واقعیت است.
booklover
چوب را محکم چسبیدهام و لنگانلنگان جلو میروم. چند روز پیش، دوی ۴۰۰ متر را در پنجاهوپنج ثانیه بُردم؛ ولی الان... پنج دقیقه طول کشیده تا بتوانم بیست تا قدم بردارم.
وقتی بالأخره به دستشویی میرسم، خودم را توی آینه میبینم. موهایم کُرک و بههمریخته شده، چشمهایم پُف کرده و لبهایم تَرَک خورده.
mahzooni
قسمت داسیشکلش هست، ولی از پارچهٔ شعلهدار خبری نیست.
آبی است؛
با یکسری طرحهای عجیب طلایی.
اولین واکنشم این است که اشتباه شده. ولی بعد میفهمم که آن خطوط طلاییِ عجیب چه هستند.
امضاها.
نظرها.
چیزهایی که همتیمیهایم نوشتهاند.
بدو، جِسیکا!
ما عاشقتیم، جِسیکا!
مثل باد بدو!
تو فوقالعادهای!
باور داشته باش!
با من مسابقه بده!
به تیم خوشآمدی، جِسیکا!
اون یه پرنده است؟! هواپیماست؟! نه... اون جِسیکا کارلایله!
𝑙𝑖𝑡𝑡𝑙𝑒 𝑔𝑖𝑟𝑙:))
«برای یه روز فرض کن ملکهای.»
𝐑𝐎𝐒𝐄