انگار یک قسمت مهم از وجودش، گم شده بود.
𝘙𝘖𝘡𝘈
«نه. نمیخوام بمونی. همیشه درِ ایوان رو برات باز میذارم، ولی تو باید بری.»
ن. عادل
پکس با سرعت برگشت. ناله کرد، و اشکهای پیتر را لیسید.
ن. عادل
با خودش فکر کرد که توی این هفته، چندتا بچه از خواب بیدار شده بودند و از آن روز به بعد دیگر زندگیشان مثل قبل نبود؛ پدر یا مادرشان به جنگ رفته بودند و شاید هیچوقت به خانه برنمیگشتند؛ البته این دردناکترین اتفاق بود. اما اتفاقهای کوچکتر چطور؟ چندتا کودک بودند که چند ماه یک بار برادر و خواهرشان را میدیدند؟ چندتا دوست باید از هم خداحافظی میکردند؟ چندتا کودک گرسنه مانده بودند؟ چند نفر باید خانهٔ خود را ترک میکردند؟ چند حیوان خانگی باید رها میشدند تا از خودشان محافظت کنند؟ چرا کسی این چیزها را به حساب نمیآورد؟ وُولا گفته بود: «مردم باید بدونن که برای جنگ باید چه بهایی بپردازن و چه چیزهایی رو از دست بدن.» ولی مگر همینها هم، بهای جنگ نبودند؟
المپیان؟:)
پکس با سرعت سمت بوتهها دوید. بعد چرخید تا پسر را نگاه کند.
ن. عادل
حتی وقتی حقیقت جلوی روته، میتونه دیدنش خیلی سخت باشه. همینطور وقتی حقیقت دربارهٔ خودته، اگه نخوای بدونی، حاضری هر کاری بکنی که قایمش کنی
vania
«نه. نمیخوام بمونی. همیشه درِ ایوان رو برات باز میذارم، ولی تو باید بری.»
ن. عادل
«نه. نمیخوام بمونی. همیشه درِ ایوان رو برات باز میذارم، ولی تو باید بری.
ن. عادل
[]
Bristle به معنای حالت تهاجمی است. نویسنده این نام را به این دلیل به روباه ماده داده که مدام حالت تهاجمی دارد.
[]
Runt به معنای تنبل و دست و پا چلفتی. نویسنده در اینجا نامی که خواهرش او را صدا میزند به او داده است.
[]
از آنجا که در انگلیسی «Fox» به معنی روباه است، پیتر «Pax» را شبیه روباه میداند.
المپیان؟:)