بریدههایی از کتاب دختر خاکستر و هیولای زغالی
۴٫۵
(۲۸)
نباید به بقیه تکیه کنی تا از تو در مقابل دنیا محافظت کنن. چون یه روزی میرسه که به جز خودت کس دیگهای نیست.
Book
زندگی کردن تو فقر یه چیزه، اما زندگی کردن تو نادانی یه چیز دیگه... قلبم رو به درد میآره
B.A.H.A.R
«فکر کنم میخواست من رو نجات بده.»
«با دادن کیف به تو؟»
توبی گفت: «نه، خنگول. با دادن یه هدف به من. از اون لحظه به بعد، من باید زنده میموندم، مهم نبود اوضاع چهقدر بد میشد، چون اگه میمردم، اونوقت کسی نبود حواسش به نَن اسپارو باشه.» به آسمان نگاه کرد. هوا آنقدری صاف بود که نور ضعیف مهتاب دیده شود. «همیشه اینطوریه دیگه، نه؟ ما با نجات دادن بقیه نجات پیدا میکنیم.»
B.A.H.A.R
«جدی؟» چشمهای چارلی گرد شد. «چه باحال!» خم شد روی کاغذ و کنارهٔ کلهاش را گذاشت روی آن.
نَن پرسید: «چی کار داری میکنی؟»
چارلی گفت: «هیس. میخوام صدای آآآآهش رو بشنوم.»
نَن سعی کرد توضیح بدهد. «حرف که از خودش صدا در نمیآره. فقط چشمت که بهش میخوره صداش توی گوشت میپیچه. کلمهها توی وجود خودت شکل میگیرن.»
B.A.H.A.R
«همیشه کسی رو که میپذیره چیزی رو نمیدونه، تحسین میکنم. بیشتر آدمها لبخند میزنن و سر تکون میدن و وانمود میکنن همه چی رو میدونن، چون میترسن دستشون رو بشه، اما اون آدمها فقط به نادانی خودشون مهر تأیید میزنن.»
me
«بهترین راه برای ایجاد علاقه به خوندن، خوندن چیزیه که دوستش داری... حتی اگه سخت باشه.»
me
«نمیخوام بهت بگم کار آسونیه یا نباید بترسی، اما ترسیدن کل قضیه نیست. بالا رفتن ما یه دلیل دیگه هم داره؛ دلیلی که به کل اون خطرها میارزه.
me
پسربچه به او خیره شد. چانهٔ کوچکش میلرزید. «اگه کسی همراه آدم نباشه، دیدن همه چی چه فایدهای داره؟»
نَن جوابی برای این سؤال نداشت
breeze
چون میخندم و خوشحالم
به خیالشان آسیبی به من نزدهاند
میروند به ستایش خدا و کشیش و پادشاهش
که از بینوایی ما بهشتی ساختهاند
Book
«اما اگه همیشه نگاهت به عقب باشه، ممکنه پیش روت رو نبینی.»
میم بانو
دودکشپاککن اصلاً درک نمیکرد یک آدم چهطور میتواند موقع طلوع آفتاب خواب باشد. میگفت: «مثل این میمونه که بهشت هدیهای بهت پیشکش کنه و تو از سر تنبلی بازش نکنی.»
میم بانو
«همیشه اینطوریه دیگه، نه؟ ما با نجات دادن بقیه نجات پیدا میکنیم.»
daisy
چون میخندم و خوشحالم
به خیالشان آسیبی به من نزدهاند
B.A.H.A.R
اولین بار که تو رو دیدم، بچهای بودی که به مراقبت نیاز داشتی، اما حالا خودت داری از بقیه مراقبت میکنی.»
B.A.H.A.R
«حتی اگه همهٔ این کارها رو بکنیم و نقشهمون بدون هیچ مانعی پیش بره، آخر سر چی رو تغییر میده؟ مردم باز هم باید دودکشهاشون رو پاک کنن.»
یکی از دوقلوها گفت: «حق با نوچه. تا وقتی که تو بخاریها آتش هست، لولهنوردها هم تو لولهها هستن.» چندتا دیگر از پسرها زیر لب با این حرف موافقت کردند.
«حق با اونهاست، دودهای.» توبی رفت آن طرف اتاق سراغ بازارچهاش. «برای موفقیتِ این نقشه، باید به مردم نشون بدین که روش دیگهای برای اون کار وجود داره.»
B.A.H.A.R
چارلی عاشقش بود و نَن را مجبور کرده بود یک بار دیگر داستان را برایش بخواند. خواندن دوباره نشانهٔ این است که واقعاً یک کتاب را دوست دارید.
B.A.H.A.R
«بچهها میمیرن تا آدمهایی مثل شما بتونن راحت جلوی بخاری کتاب بخونن!»
B.A.H.A.R
میکنم. بیشتر آدمها لبخند میزنن و سر تکون میدن و وانمود میکنن همه چی رو میدونن، چون میترسن دستشون رو بشه، اما اون آدمها فقط به نادانی خودشون مهر تأیید میزنن.»
B.A.H.A.R
«دخترهای این مدرسه از مزایا و فرصتهایی برخوردارن که ما به سختی میتونیم تصورشون کنیم.» جوری این حرف را زد انگار خودش را از مدرسه جدا میدید؛ مثل غریبهای که به داخل مدرسه نگاه کند. «اما اونها هم اسیر یه سری انتظارهایی هستن که بقیه ازشون دارن.» لبخند زد. «به جرئت میتونم بگم اونها حتی به آزادی زندگی یه دودکشپاککن حسودی میکنن.»
B.A.H.A.R
بیشتر بزرگترها حوصلهٔ بچهها را نداشتند؛ سرشان داد میزدند که عجله کنند، اما دودکشپاککن فرق میکرد. بارها و بارها میگفت: «عجله نکن.» تا وقتی که کار درست انجام میشد.
B.A.H.A.R
حجم
۲۴۲٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۳۱۲ صفحه
حجم
۲۴۲٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۳۱۲ صفحه
قیمت:
۹۶,۰۰۰
تومان