بریدههایی از کتاب قرص های کاغذی شهر سنگی
۳٫۸
(۳۶)
اصلاً جنس فاصلهات هم فرق میکند...
خدای مهربانم! همیشه از فاصلهای که بینمان انداختم، پلی ساختی از جنس وفا...
Zeinab
دوام آوردن میان این آدمهای دروغین که نقاب تو را بیشتر دوست میدارند، سخت است!
1073
دل من آرام باش، به هراندازه شکستی کافی است، دمی آرام باش...
_SOMEONE_
ای غریبه کجای این سردرگمی جاماندهای؟؟؟
بیا خودت را بردار و ببر... جاده را بند آوردهای...
خیلی وقت است خودت را جاگذاشتهای...
باتوام!
PARSA
گوش کن سکوت شب را...
نگاه کن به آسمان...
گوش کن به صدای سفینههای کوچکی که رد هیچکدامشان به مقصد رویاهای تو نمیرسد...
و ردای مشکی شب... که دنبالههایش را شبپرههای کوچک هلهلهکنان به دست گرفتهاند، راه افتادهاند در شهر...
Aisan
چشمها را باید شست، جور دیگرباید دید... چشم خود را شستم... دل ز رفتن کندم...
من و تو گر برویم، چه کسی میماند؟ شهرمان را چه کسی میسازد؟ دست تنهاییِ این خاک غریب گر نگیریم، قصهمان قصهی رفتن میشود...
خواهم ماند، تا نگیرند دست شهر را دست دیوان...
hassan fatemi
گر غمی میرسدت از روزگار، یا که خود کردی خطا یا که حکمتی رواست...
غم مخور، غم جهان میگذرد، غصه نساز...
1073
دوستت دارم را آنقدر گفتهای که دوستت ندارم را به هزاران زبان باور نمیکنم!
min
ای مهربانِ گناهکار! گناهت مهربانی بیشازحد توست!...
min
دل من غمگین ست
الحمدالله علی کل حال
آدمبرفی شالت را محکمتر بپیچ، این زمستان به تو هم رحم نمیکند...
در شهر ما نمان!
اینجا پر از آدم یخیهایی ست که به شهرمان خیلی وقت است زمستان آوردهاند،
s:sh
و قلم، تمام حرفهای دلت را بالا میآورد... و تمامش میشود یک لکهی جوهر بر سرشت یک کاغذ مچاله!...
یا گاهی میشود سهنقطه بر تن سفید یک کاغذ!...
بعضی حرفها را... بعضی حسها را... قلم تاب تحمل نمیآورد
_SOMEONE_
من راز دلم را فاش میگویم تا دنیا خودش را جمعوجور کند، تا گوش دنیا پر شود از ذکر تو...
آری من تو را فاش میگویم تا همه عالم بدانند وقتی میگویم تو، یک عالمه حرف زدهام...
خدای مهربان من...
_SOMEONE_
هرگز! اعتقاداتت را زیر پایشان جا مگذار...
m.gh.t
آدمبرفی
آدمبرفی شالت را محکمتر بپیچ، این زمستان به تو هم رحم نمیکند...
در شهر ما نمان!
اینجا پر از آدم یخیهایی ست که به شهرمان خیلی وقت است زمستان آوردهاند،
ازاینجا برو، این مردم از زمستان تنها یک آدمبرفی میسازند با شالگردنی که یک پاییز برای او بافتهاند!!!...
لبخندت را باور نمیکنم، تو هم زمستان را باور نکن...
از تو یک شالگردن میماند برای سردی بهار، که همین آدم یخیها به گردن میاندازند!!!
درونشان یخزده، قلبشان را نمیبینم...
تو قلبت را نشانم بده، میان اینهمه سردی چگونه هنوز سفید ماندهای؟!
S
ای خدای مهربان من! ای پروردگار من! آرامم تمام ثانیهها را دست در دستان بینهایت تو...
امشب از همان شبهایی ست که سر گذاشتهام بر شانههای مهربانیت...
و باز هم تو میرویانی در دلِ هر ثانیه، غنچهای از اطمینان...
هدیهٔ دریا
بیخیال آنچه پشت سر گذاشتهای...
🐺😎🙂
گر به پا سازند حریقی تا بسوزد آرزو یا بریزند جرعهجرعه از سرابی در سبو،
خوبِ من! محکم بمان... نکند عوض شوی روزی تو را نشناسم...
خوب من! خوب بمان...
مستاجر
تقصیر من نیست، همیشه یادم دادهاند: تو نه، شما!
اما صمیمانه در دل نگه میدارم تو را...
و تو هیچگاه نخواهی فهمید چند بار در دلم تو را با اسم کوچکت خواندم!
|قافیه باران|
گاهی باید از چشم دیگران افتاد تا از جایی بلند سقوط نکرد...
hassan fatemi
حجم
۶۱٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۸۷ صفحه
حجم
۶۱٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۸۷ صفحه
قیمت:
رایگان