بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب قرص های کاغذی شهر سنگی | صفحه ۳ | طاقچه
تصویر جلد کتاب قرص های کاغذی شهر سنگی

بریده‌هایی از کتاب قرص های کاغذی شهر سنگی

انتشارات:انتشارات آرنا
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۸از ۳۶ رأی
۳٫۸
(۳۶)
نام تو از زبانم نمی‌افتد، نام تو نامی‌ترین نام جهان است.
هنرمند هنردوست
اگر هم بلغزم، هرگز نمی‌ترسم ریسمان خدایم پوسیده نیست...
هنرمند هنردوست
گوشه‌ی قلبت جای من، همیشه جای من است
_SOMEONE_
من اما با مردم شهر مهربانم هنوز...
هنرمند هنردوست
اگر هم بلغزم، هرگز نمی‌ترسم ریسمان خدایم پوسیده نیست...
Friba
برخیز، کوله‌ات را بگشا، سفره‌ای از نان عشقی که خدایت هرروز به درون کوله‌ات جا می‌دهد، گسترده کن و بخوان خدایت را به دل نجواکنان...
مادربزرگ علی💝
روزها زیر لب می‌خواندم: قایقی خواهم ساخت، خواهم انداخت به آب... اما... قایقت مال خودت، خواهم ماند... و از این خاک غریب، بیشه‌ای خواهم ساخت... پر ز آوای هزار... تا نباشد قهرمانی در خواب... سهراب ببین، به گمانم شهر من از شهر تو ویران‌تر است، اما دل ز رفتن کنده‌ام، می‌مانم...
_SOMEONE_
راستش را بخواهی هیچ نمی‌شناسمت... نشانی از خود بده... تمام تصویر مبهم امروزت دلش برای آنچه بودی تنگ است... نشانی، اثری از خودت جا بگذار...
anert~( ° - ° )~
دوستت دارم را از زبان خود دزدیده‌ام، نگه‌داشته‌ام برای روز مبادا...
|قافیه باران|
حال بد، دروغ شاخ‌دار تاریخ است، باور نکنید... خدایا با تو ملالی نیست، "به‌جز"هم ندارد... وجودت را شکر...
_SOMEONE_
مترسک! من هم گاهی مثل تو می‌شوم... سکون یک حجم توخالی با نگاهی گنگ که می‌تواند سالیان سال به نقطه‌ای نامعلوم گره بخورد... من هم گاهی دوست دارم مترسک باشم... دوام آوردن میان این آدم‌های دروغین که نقاب تو را بیشتر دوست می‌دارند، سخت است! خوش به حالت! من هم گاهی دوست دارم مترسک باشم... در نحسی قرن‌ها کلاغ هنوز بر جای ایستاده‌ای... ایستاده و پایدار... دشمن کلاغ‌ها اما بی‌آزار... هی مترسک! از چه شکوه می‌کنی؟ من دنیای آدم‌ها را خوب می‌شناسم! گاهی آن‌چنان بی حجم، خالی از آدمیت!...
◉『𝑯𝒊𝒗𝒂』◉
گاهی ماندن بسیار اندوهناک‌تر از رفتن می‌شود، آنجا که آدم‌ها عوض می‌شوند... که می‌داند؟ رنجِ رفتن یا ماندن؟!...
ا.ا
تو همان باش که باید باشی... سیل اشکت را بریز، اندکی سبک شوی... گرچه شاید تو به مقصد نرسیدی اما، به همین شاخه‌ی سرسبز امید، این تو را بس که مسیرت پیداست...
لَبیکَ یا مهدی (عج)
شاید باید پاک‌کنی بعضی از این قلم نوشته‌های گوشه‌ی ذهنت را و از نو آغاز کنی...
_SOMEONE_
اگر هم بلغزم، هرگز نمی‌ترسم ریسمان خدایم پوسیده نیست...
الحمدالله علی کل حال
میان این مردم که هرروز کلاه بر سر هم می‌گذارند، هیچ‌وقت نخواستم کلاه بر سر کسی بگذارم، برای همین است که سر تمام (ا)‌های دفترم بی‌کلاه است... من با قانون خودم زندگی می‌کنم... خانم معلم هم همیشه هوایم را دارد... حالا شما هر چه می‌خواهید غلط بگیرید...
هنرمند هنردوست
ای‌کاش یکی به این مردم بفهماند دیدن همیشه دلیل فهمیدن نیست...
فــــــــــائزه
و تو آیا دیده‌ای گاهی در خواب در تقلای فریاد زدنی اما صدایت به‌جایی نمی‌رسد؟
فــــــــــائزه
پروردگار من! پهنه‌ی هستی پر از رد پای توست... نمی‌دانم با کدامین مشعل نگریسته‌ام که جای پایم به بیراهه رفته است! تو که عمریست خورشید برافروخته‌ای... نمی‌دانم چگونه مهر ابدیت را نادیده گرفتم که گاهی ناامید شدم! به‌راستی من با کدامین مشعل نگریسته‌ام؟؟؟! تو که عمریست تاروپود عشق را از وفایت دوخته‌ای...
هدیهٔ دریا
تو همان باش که باید باشی... تو به عشق خالقت عشق بورز... چه توقع داری از زمینی دل‌ها؟... تو همان باش که باید باشی... سیل اشکت را بریز، اندکی سبک شوی...
Aisan

حجم

۶۱٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۸۷ صفحه

حجم

۶۱٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۸۷ صفحه

قیمت:
رایگان