بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب قرص های کاغذی شهر سنگی | صفحه ۱۴ | طاقچه
تصویر جلد کتاب قرص های کاغذی شهر سنگی

بریده‌هایی از کتاب قرص های کاغذی شهر سنگی

انتشارات:انتشارات آرنا
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۸از ۳۶ رأی
۳٫۸
(۳۶)
آدم‌ها می‌شکنند!...حرمت را، غرور را... آه مترسک! نمی‌دانم باورت می‌شود یا نه؟ همدیگر را!...آن‌قدر بلند که گاهی صدای قلبم را دیگر نمی‌شنوم! آدم‌ها همدیگر را می‌شکنند، درست همان موقع که یکدیگر را باور می‌کنند، درست همان موقع فرومی‌پاشانند تو را و تو آوار می‌شوی روی دلت... آن‌قدر که خودت نفسش را بند می‌آوری تا آنکه دلت می‌میرد... دل‌مرده که شدی، همه‌چیزتمام می‌شود...
Ftm.shf
دیوارهای سنگی... قلب‌های خالی... نگاه‌های بی‌روح من! حجم خالی از عشق...
Ftm.shf
مگر نگفتم من از خدا چیزهایی میدانم که شما نمی‌دانید؟
helya.B
آدم‌ها می‌شکنند!...حرمت را، غرور را... آه مترسک! نمی‌دانم باورت می‌شود یا نه؟ همدیگر را!...آن‌قدر بلند که گاهی صدای قلبم را دیگر نمی‌شنوم! آدم‌ها همدیگر را می‌شکنند، درست همان موقع که یکدیگر را باور می‌کنند، درست همان موقع فرومی‌پاشانند تو را و تو آوار می‌شوی روی دلت... آن‌قدر که خودت نفسش را بند می‌آوری تا آنکه دلت می‌میرد... دل‌مرده که شدی، همه‌چیزتمام می‌شود... دیگران قاتل دلت و تو هم می‌شوی تیر خلاص!... به همین راحتی تمام می‌شوی!... دیگر هیچ‌چیز مثل اولش نمی‌شود، گاهی حتی خودت نمی‌خواهی مثل قبل شود، اعتماد واژه‌ی بیگانه‌ای می‌شود که دهان خاطراتت را گاز می‌گیرد... و از تو هیچ‌چیز به‌جز یک نگاه گنگ باقی نمی‌ماند...
helya.B
آسمان من، خورشید من، جای دیگریست... از این شهر بریده‌ام... خورشید من فردا کجا طلوع خواهی کرد؟
helya.B
آنقَدَرماندی و عطرت را پراکندی، در فضایم، همه‌جا عطر تو را پرکرده... ردپایت در مسیر زندگانی، در تمام لحظه‌هایم، در همه‌جا، چون چراغی راه را روشن نمود... بی هم‌سفر من طی نکردم راه را... دست‌هایم، وجودم و همه احساسم، نقش تو بر درودیوار جهانم می‌کشد... تو هویدایی به هر جا می‌روم، تو همان آرام جانی... با تو من، من می‌شوم... خواستنی‌ترین... تو ای مطلوب من!
helya.B
دستانم را سمت آسمانت گشودم، تو هی بهانه دادی دستم، من از تو گفتم... تو هم مرا فریاد زدی... دلم می‌خواهد امشب ترانه‌ای باشد، اتاقی پر از خلوت با من، شمعی هم گوشه‌ای آب شود از سوز عاشقانه‌هایم با تو...
helya.B
سرد است هوای نبودنت... روی ایوان می‌نشینم، ابرها را که سَر می‌کشم، قطره‌قطره باران می‌شوم... و زمین تمام تنهایی‌اش را از دلش بیرون می‌ریزد... تن مزرعه پر می‌شود ازگل‌های مینا...
helya.B
خوبِ من! محکم بمان... نکند عوض شوی روزی تو را نشناسم... خوب من! خوب بمان... هر که با تو هر چه کرد، تو فقط پای خودت محکم بمان... نکند عوض شوی ، دگر تو را نشناسم!!!
بهار
بگو... واقعیت هرروز من باخدایی می‌گذرد پر از عشق، پر از معرفت و پر از بخشش... قصه نمی‌خواهم، آیه‌ای بخوان... ... از آن هنگام برایم بگو، از آن هنگامی‌که مژده‌رسان پیراهن بر چهره‌ی یعقوب افکند، در دم بینا گشت و گفت: مگر نگفتم من از خدا چیزهایی میدانم که شما نمی‌دانید؟
بهار
غیر از خدا هیچکی نبود دلم عجیب گرفته! هزار قصه‌ی مادربزرگ هم بی اثرست!!! چه فایده وقتی کلاغ قصه‌هایش هیچ‌گاه به خانه نمی‌رسد؟! قصه نمی‌خواهم، خوابم نمی‌آید، رویا را پیش نکش!!! آن‌قدر بزرگ‌شده‌ام که بدانم غیر از خدا هیچ‌کس نبوده... از واقعیت برایم بگو... واقعیت هرروز من باخدایی می‌گذرد پر از عشق، پر از معرفت و پر از بخشش... قصه نمی‌خواهم، آیه‌ای بخوان... ... از آن هنگام برایم بگو، از آن هنگامی‌که مژده‌رسان پیراهن بر چهره‌ی یعقوب افکند، در دم بینا گشت و گفت: مگر نگفتم من از خدا چیزهایی میدانم که شما نمی‌دانید؟
m.mohamadi
آه خدای من! چلانده‌ام غم‌هایم را از همین گوشه‌ی چشم‌هایم... و تمامش را پهن کرده‌ام زیر آفتاب مهربانیت...
maryam
دوستت دارم را از زبان خود دزدیده‌ام، نگه‌داشته‌ام برای روز مبادا...
maryam
چشم‌هایم... چشم‌هایم را بگویید با من مهربان باشند...
maryam
صلاً جنس فاصله‌ات هم فرق می‌کند...  خدای مهربانم! همیشه از فاصله‌ای که بینمان انداختم، پلی ساختی از جنس وفا...
Raana
گاهی مهم نیست که آدم‌ها تو را نمی‌فهمند، تو باید پای قول و قرارت بمانی... گاهی باید کوچک بود تا درک کرد
m.a.h
بوی گل می‌آید، آن‌طرف‌تر گل‌فروشی ایستاده است... ... شاید این شهر سنگی مقبره‌ی من باشد!... گهگاه صدای زمزمه‌ای می‌شنوم، به گمانم فاتحه‌ام را می‌خوانند!...
همتاب
گوش جان را بسپار، گوش ما هشیار نیست... گر غمی می‌رسدت از روزگار، یا که خود کردی خطا یا که حکمتی رواست... غم مخور، غم جهان می‌گذرد، غصه نساز... تو بیا باور کن، از قصه اسطوره بساز... نقش پررنگ خودت را به چه چیز باخته‌ای؟! تو خیال بد دل را تا کجا بافته‌ای؟...
همتاب
ملالی نیست حال من خوب است... به من که می‌رسید، از حالم نپرسید، خنده‌ام می‌گیرد... حال بد، دروغ شاخ‌دار تاریخ است، باور نکنید... خدایا با تو ملالی نیست، "به‌جز"هم ندارد... وجودت را شکر...
Zeinab
خودمانیم دلم عوض شدی، اما... تو اگر عوض شدی بیمی نیست، خدای توهمان عاشق خدای مهربان است که نراند بنده، یک جهان از عشق او آکنده و تو خود میدانی که چه قدر به عشق تو پابنده...  گرهمه دنیا بگویند شکر ایزد و تو رو گردانده باشی، او به عشق بر بنده‌اش پابنده... یا خدا را تو بگو و زندگی آغاز کن... تو بخواه، او بی‌درنگ می‌بخشه... تو بگو با تکه‌تکه قلب خود:  شکر خالق ذره‌ای عوض نشد هر چه من عوض شدم
Zeinab

حجم

۶۱٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۸۷ صفحه

حجم

۶۱٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۸۷ صفحه

قیمت:
رایگان