آدم وقتی خیلی دلش چیزی را میخواهد، راحتتر میتواند به خودش دروغ بگوید.
n re
احمقم که فکر میکردم میتوانم کسی را که باور ندارد خودش اشتباه میکند، تغییر بدهم.
n re
«انگار سالها داشتم وسط یه آتشفشان زندگی میکردم. انگار داشتم زیر گدازههای مذاب همیشگی یه آتشفشان دست و پا میزدم که هر لحظه ممکن بود منفجر بشه. حالا آتشفشان خاموشه اما زندگیم منفجر شده.»
n re
«من اصلا شجاع نیستم. به حد مرگ میترسم. همیشه همینطور ترسو بودم.»
n re
«حرفها و رفتار آدما از هر مشتی دردآورتره. زخما همیشه بیرونی نیستن، مگه نه؟»
n re
انرژیام ته کشیده است. خستهام. میخواهم صد سال بخوابم. یا این که بخوابم و هرگز بیدار نشوم.
n re
گاهی اوقات، دلش میخواهد آن را به رویم بیاورد و از دلواپسیهایم علیه من استفاده کند.
n re
من دختر خوب نیستم ـــ من یک زنم. زنی که حق انتخاب دارد. زنی که به هیچ وجه احمق نیست!
n re
«خیلی از آدمایی که کسی رو میکشن، زندگی عادی داشتن. خونواده داشتن و شغل خوب. رفتارشون درست مثل من و تو بوده. این به اون معنی نیست که دیوونه باشن.»
n re
چرا کسی در رابطهای که دو طرف میدانند، نادرست است، تا این حد پیش میرود؟ تا وقتی برای کسی این اتفاق نیفتد، متوجه نخواهد شد. آدم میتواند به راحتی خودش را گول بزند. ما در چنین مواردی همهچیز را در جایی که آزارمان ندهد، انباشته میکنیم؛ خودمان را متقاعد میکنیم و عذر و بهانه میآوریم.
مرز بین جنون و عشق بسیار ظریف است.
n re