بریدههایی از کتاب گاهی که از نه شنیدن می ترسیم
۳٫۹
(۱۷۰)
آنها ما را اذیت میکنند چون جایی در اعماق وجودشان خود را آزار میدهند. آنها بدخلق، بدزبان و بیادباند چون حالشان خوب نیست. ظاهرشان هرقدر هم مطمئن و قوی بهنظر برسد، از رفتارشان معلوم است که وضعیت خوبی ندارند. هیچ فرد سالمی چنین رفتاری نمیکند.
eli
جهانْ نعمتها و ترسهایش را براساس شناخت دقیق خوبی و بدی پخش نمیکند. ما استحقاق بیشترِ چیزهایی را که به دست میآوریم نداریم، همینطور رنجی که میبریم.
kimiya.kh
همهٔ مسائل مربوط به ما، اگر در مقیاسی مناسب سنجیده شوند، اهمیت خود را از دست میدهند. ما موجودات ناچیزی هستیم که در بخش دورافتاده و بیاهمیتی از جهان زندگی میکنیم و چند لحظهای را در نور ستارهای میرا میگذرانیم. شاید این دیدگاهْ سنگدلانه بهنظر برسد، ولی به ما آزادی میدهد، چون ما را از فریادهای وجود وحشتزدهمان نجات میدهد
Shabnam Saeedi
درست همان موقعی که حس میکنیم نفرتانگیزیم، کمکگرفتن از دیگران برایمان سخت میشود، و این تأسفبار است. آنقدر از خودمان نفرت داریم که از اینکه دیگران دوستمان داشته باشند ناامیدیم. شاید برای همین است که در پاسخ به درخواستهای گرم آنها، میخواهیم با غرزدن و رد کمکشان، ذات دوستنداشتنی خود را نشانشان دهیم.
eli
جایی در شخصیتمان رابطهٔ عمیقی بین امیدواری و خطر (و رفتار متناسب با آن، که زندگی در ناامیدی است) شکل گرفته است.
راهحل اینجاست که برخلاف ترسهایمان به خود یادآوری کنیم وقتی امیدمان ناامید میشود هم میتوانیم دوام بیاوریم. دیگر دچار آن ناامیدی نیستیم که منشأ ترس کنونی ماست. وضعیتی که ما را محتاط کرده دیگر جزو حقایق دنیای بزرگسالیمان نیست.
کاربر شماره 23
وقتی زندگی اساساً ساختاری غمبار دارد، پس کسانی هم که در چهرهشان خبری از پیچیدگی یا سختی زندگی نیست، زیبا به نظرمان نمیرسند؛ زیبایی در دیدن کسانی است که مانند ما گاهی سرگشته، ناراحت و غمگیناند، کسانی که حس میکنند زندگی روزمره سرخوشی چندانی ندارد، کسانی که چشم خود را بهروی نگرانیها و فجایع نبستهاند و ممکن است مانند ما از چیزهای ناراحتکننده و غمانگیز به گریه بیفتند.
kimiya.kh
در حضور دائم همراهان، دیگر نمیتوانیم آنطور که فرصتش را در خلوت داریم با ذهن خود آشنا شویم و احساسات و نظراتمان را بررسی کنیم. این باعث میشود نتوانیم هویتمان را پرورش دهیم، و به همین خاطر همه شبیه هم میشویم. صحبت با دیگران مانع دنبالکردن آن گفتوگوی کمرنگ و درعینحال ضروریای میشود که میتوانستیم با خودمان داشته باشیم.
kimiya.kh
ما زشت نیستیم؛ فقط از افرادی که میتوانند زیبایی ما را تشخیص دهند دوریم.
kimiya.kh
ترس ما نشان اندوهی قدیمی است، نشان اینکه چیزی در دنیای بیرون پیدا نمیکنیم که پاسخگوی وحشت دنیای درونمان باشد.
eli
اینجاست که کلام اسپینوزا شاعرانه میشود: ذهنمان اجازه میدهد که بخشی از تمامیت جاودان باشیم و با تطبیق خود با خط سیر جهان، به آرامش دست پیدا کنیم.
صدیقی
درحقیقت، اشتیاق ما به عشق از میل به درکشدن و درککردن ناشی میشود.
Ahmad
مرگ چندان هم مسئلهٔ بزرگی نیست؛ صرفاً بازگشتی است ناگزیر به تودهای از ذرات که زندگیمان از آنها آغاز شده بود، زندگیای که در این پهنهٔ نیستی، تنها وقفهای کوتاه و بعید بوده است.
Mohamadreza Rouhani
باید از بچگی یاد بگیریم که تنهاماندن بهمعنی مشکلداشتن نیست؛ تنهایی یعنی بهقدر کافی صبوربودن تا پیداشدن چیزی که واقعاً موردنظرمان است (اگر واقعاً اینطور شود). این کار نتیجهٔ تصمیم ماست، نه اینکه سزای اشتباهاتمان باشد. بهعلاوه، تنهابودن بهمعنی جداافتادن از دیگران نیست؛ این حالت مطمئنترین راه برای ارتباط عمیق با دیگران و پرکردن ذهنمان با ایدهها و خیالات میلیاردها نفر در سراسر جهان و تاریخ است (وقتی در حضور کس دیگری هستیم، مجال بررسی نظرات انسانهای دیگر را از دست میدهیم). تا وقتی تنها زندگیکردن را به رسمیت نشناسیم، هیچوقت ارزش اجتماع را درک نمیکنیم،
yumi
بدتر از همه اینکه، مدتی بعداز بودن در کنار فرد نامناسب، به عجز و ناتوانی عادت میکنیم
yumi
مشکل اینجاست که کسانی که فکر میکنند آدمهای بهدردنخوری هستند نمیگذارند دیگران مراقبشان باشند
yumi
ترس از تنهاماندن ترس مهلکی است که بسیاری از مشکلاتمان از آن سرچشمه میگیرد. برای آغاز اصلاح این وضعیت، باید از بچگی یاد بگیریم که تنهاماندن بهمعنی مشکلداشتن نیست؛ تنهایی یعنی بهقدر کافی صبوربودن تا پیداشدن چیزی که واقعاً موردنظرمان است (اگر واقعاً اینطور شود). این کار نتیجهٔ تصمیم ماست، نه اینکه سزای اشتباهاتمان باشد. بهعلاوه، تنهابودن بهمعنی جداافتادن از دیگران نیست؛ این حالت مطمئنترین راه برای ارتباط عمیق با دیگران و پرکردن ذهنمان با ایدهها و خیالات میلیاردها نفر در سراسر جهان و تاریخ است (وقتی در حضور کس دیگری هستیم، مجال بررسی نظرات انسانهای دیگر را از دست میدهیم). تا وقتی تنها زندگیکردن را به رسمیت نشناسیم، هیچوقت ارزش اجتماع را درک نمیکنیم، علایقمان را کشف نمیکنیم، یا برای ارتباطاتی که لایقشان هستیم صبر نمیکنیم.
R.R
وقتی دیگران نه میگویند، به ما فکر نمیکنند. تنها دلیلی که دیگران ممکن است بهخاطر آن نه بگویند این است (باید این دلیل را روی تابلوهای تبلیغاتی بنویسند تا فراموشش نکنیم): دلیل واقعیِ نهگفتن دیگران این است که درخواست ما با برنامهریزی آنها هماهنگی ندارد.
زینب دهقانی
سروکلهٔ این احساس عجیب اولین بار در نوجوانی پیدا میشود. ازآنجاکه در نوجوانی تازه برای اولین بار متوجه میشویم بدنمان چطور به نظر میرسد، اصلاً عجیب نیست که در آن سنوسال همیشه با تحیر گوشهای نشسته باشیم، یا با پدر و مادرمان دعوا کنیم، یا با لباس سیاهِ بلند و بیقوارهای به تن، جایی افسرده کز کرده باشیم. چرا؟ چون تازه متوجه شدهایم که محکوم به زندگی در چه قفسی هستیم، درحالیکه قبلاً با آسودگی خاطر گمان میکردیم مثل ابر یا گزارهای ناتمام در تعریف نمیگنجیم. همانقدر که خواننده از انتخاب تصادفی یک ستارهٔ هالیوودی بهجای شخصیتی داستانی جا میخورد، ما هم از دیدن صورتمان در آینه حیرت میکنیم. کسی نقشمان را بازی میکند که مطمئن نیستیم از انتخاب او در این نقش خوشمان بیاید.
اینجاست که گاهی توصیههایی برای مواجهه با این وضع دریافت میکنیم: باید یاد بگیریم موقعیت فعلیمان و کسی که هستیم، یعنی صاحب این بدن را دوست بداریم. باید با هیجان و قدردانی به خودمان فکر کنیم و بدنمان را هدیهٔ طبیعت ببینیم. هرطور حساب کنیم باز هم زیبا هستیم. باید به خودمان افتخار کنیم.
زینب دهقانی
همهٔ مسائل مربوط به ما، اگر در مقیاسی مناسب سنجیده شوند، اهمیت خود را از دست میدهند. ما موجودات ناچیزی هستیم که در بخش دورافتاده و بیاهمیتی از جهان زندگی میکنیم و چند لحظهای را در نور ستارهای میرا میگذرانیم. شاید این دیدگاهْ سنگدلانه بهنظر برسد، ولی به ما آزادی میدهد، چون ما را از فریادهای وجود وحشتزدهمان نجات میدهد.
Mohammad Ali Zareian
باروخ اسپینوزا، فیلسوف هلندی قرن هفدهم، دیدگاه معروف و متفاوتی به مرگ داشت. او معتقد بود مرگ را دو گونه میتوان دید: نخست، نگرشی خودخواهانه (از دید محدود خود) که بهقول اسپینوزا «در سیطرهٔ زمان» و ازاینرو غمانگیز است؛ دوم، نگرشی جهانی و بیزمان (مثل اینکه از دید موجود یا از سیارهٔ دیگری باشد) که تحت سیطرهٔ بیزمانی و جاودانگی است. مطابق دیدگاه دوم، مرگ رخدادی کاملاً بیتشویش و پیشپاافتاده است. اسپینوزا فهمید لزوماً بهخاطر وابستگی به بدنمان، بیشترِ عمر به دیدگاه خودخواهانه و محصور در زمان متمایلیم، و تمام دغدغههایمان را براساس بقای بدنِ خود تنظیم میکنیم. او همچنین تأکید کرد که از راه ذهنمان، به دیدگاه دیگری نیز دسترسی داریم، که در آن، جزئیات هویت مادیمان کماهمیتتر است. اینجاست که کلام اسپینوزا شاعرانه میشود: ذهنمان اجازه میدهد که بخشی از تمامیت جاودان باشیم و با تطبیق خود با خط سیر جهان، به آرامش دست پیدا کنیم.
Mohammad Ali Zareian
حجم
۸۱۰٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۹۵ صفحه
حجم
۸۱۰٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۹۵ صفحه
قیمت:
۱۰,۵۰۰
۵,۲۵۰۵۰%
تومان