بریدههایی از کتاب جنگی که بالاخره نجاتم داد
نویسنده:کیمبِرلی بروبیکر بردلی
مترجم:مرضیه ورشوساز
انتشارات:انتشارات پرتقال
دستهبندی:
امتیاز:
۴.۷از ۱۲۲ رأی
۴٫۷
(۱۲۲)
شاید احساساتم هم هیچوقت کاملاً خوب نمیشد، ولی به اندازهٔ کافی آرامش پیدا کرده بودم
sara22
«ناراحت بودن اشکالی نداره.»
sara22
«لابد با هم احساس بدبختی کردن بهتر از تنهایی بدبخت بودنه.»
sara22
«کل دنیا همینطوریه.» خانم تورتون از اعماق مبل تکیاش صحبت میکرد. «پر از چیزهایی که متوجه نمیشیم.»
شاهدخت کتاب ها
«همهچی دست تو نیست.»
نگاهش کردم. «ولی من همچین حسی دارم.»
«خب که چی؟»
شاهدخت کتاب ها
اگر به ترسم اجازه میدادم وارد شود، هیچوقت نمیتوانستم جلویش را بگیرم.
شاهدخت کتاب ها
چیزی که ازش میترسیدم جانم را نجات میداد چه؟
شاهدخت کتاب ها
«ادامه بده. تنها راه بیرون رفتن از این شرایط اینه که مستقیم راهت رو ادامه بدی.»
شاهدخت کتاب ها
دلم میخواست مثل دختری باشم که سوار اسب بود و با قطار مسابقه گذاشته بود. حالا همان بودم. بخشهایی از من هنوز آشفته بود، ولی شاید آن دختر هم آشفته بود. من فقط ظاهرش را دیده بودم.
ومبت بدعنق
گفتم: «چیزهایی که من نمیدونم هیچوقت تموم نمیشن.»
«کل دنیا همینطوریه.» خانم تورتون از اعماق مبل تکیاش صحبت میکرد. «پر از چیزهایی که متوجه نمیشیم.»
ومبت بدعنق
اگر میتوانستم بهشت را روی نقشه ببینم، حالم بهتر میشد. روی لبهٔ نقشه، دور از آلمان یا حتی انگلستان. در دوردست، آنجا که اژدها دارد. شاید جاناتان بتواند تا آنجا پرواز کند.
ومبت بدعنق
اگر فکر میکردی، میدیدی جنگ به پیچیدگی مذهب است.
ومبت بدعنق
خانم تورتون مخالفت کرد. «جوونتر که بودم آلمان رو خیلی گشتم. درِسدِن شهر زیباییه، با فرهنگ خیلی غنی. نمیتونی کل کشور رو بر اساس هیتلر قضاوت کنی.»
گفتم: «ولی شما روت رو بر اساس هیتلر قضاوت میکنید.»
ومبت بدعنق
«اگه میتونستی بری قبر بکی رو ببینی، کمتر از مُردنش ناراحت میشدی؟»
Hossein shiravand
ترسیده بودم، ولی کنترلم را از دست نداده بودم.
پایم هیچوقت کاملاً خوب نمیشد، ولی میتوانستم راه بروم، بدوم و از پلهها بالا بروم. شاید احساساتم هم هیچوقت کاملاً خوب نمیشد، ولی به اندازهٔ کافی آرامش پیدا کرده بودم.
HeLeN
ترس و واکنشی که نشان میدادی دو چیز از هم جدا بودند.
HeLeN
ما شاید خیلی چیزها بدانیم، و شاید روزی باورشان کنیم.
HeLeN
«چرا دوستم نداشت؟»
گفت: «چون آسیب دیده بود. اینو یادت باشه. اون آسیب دیده بوده. تو مشکلی نداشتی.»
HeLeN
گفتم: «خیلی چیزها باید یاد بگیرم.» سوزان گفت: «همهمون همینطوریم. یادگیری هیچوقت تموم نمیشه.»
HeLeN
«دوست داشتن اونقدرها که تو فکر میکنی نایاب و دستنیافتی نیست، آدا. همهجور آدمی رو میشه دوست داشت، به شکلهای مختلف. اصلاً هم خطرناک نیست.»
HeLeN
حجم
۲۳۲٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۳۲۰ صفحه
حجم
۲۳۲٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۳۲۰ صفحه
قیمت:
۹۷,۰۰۰
۴۸,۵۰۰۵۰%
تومان