بریدههایی از کتاب جنگی که بالاخره نجاتم داد
نویسنده:کیمبِرلی بروبیکر بردلی
مترجم:مرضیه ورشوساز
انتشارات:انتشارات پرتقال
دستهبندی:
امتیاز:
۴.۷از ۱۲۲ رأی
۴٫۷
(۱۲۲)
«دوست داشتن اونقدرها که تو فکر میکنی نایاب و دستنیافتی نیست، آدا. همهجور آدمی رو میشه دوست داشت، به شکلهای مختلف. اصلاً هم خطرناک نیست.»
HeLeN
وقتی اوضاع خیلی بد میشد میتوانستم بروم جایی توی ذهنم، جایی که هیچکس دستش بهم نمیرسید. و سوار بر باتِر، چهارنعل توی علفزار میرفتم...
HeLeN
سوزان تصمیم گرفت به خاطر ما بجنگد. دنبالمان تا لندن آمد. برای همین، شبی که بمبارانِ آلمانی خانهٔ سوزان را کاملاً نابود کرد هیچکدام داخلش نبودیم. اینطور شد که بدترین چیز، یعنی بازگشت مام، تبدیل شد به بهترین چیز که نمُردن توی بمباران بود.
HeLeN
اینکه یاد گرفتم راه بروم نجاتم داد. وقتی مام جِیمی را همراه بقیهٔ بچهها فرستاد تا به خاطر بمبهای هیتلر از لندن دور شوند، من هم جیم شدم.
HeLeN
«آدمها پیچیدهن. دوست داشتنِ خود تو خیلی آسون نیست. ولی با این وجود خواهرمی.»
والِــری،خـزانــهکــتاب؛
«هیچوقت نمیگم به مرگ جاناتان میارزید، اینو نمیتونم بگم، ولی میتونم حالا با قاطعیت بگم که جاناتان برای حق میجنگید و برای حق جونش رو از دست داد. میتونم بگم هیچکدوم از مردهای ما بیدلیل کشته نشدن.» دستش را گذاشت روی دست مگی. گفت: «این فکر آرومم میکنه.»
خانم تورتون نفس عمیقی کشید. «شاید.»
مگی گفت: «منو آروم نمیکنه.»
لرد تورتون گفت: «شاید الان نه. ولی یه روزی بالاخره آرومت میکنه.»
melina
«ناراحت بودن اشکالی نداره.»
melina
سوزان زیرلب گفت: «داره جواب میده، آدا. نمیمیرم.»
صد درصد باورم نشد، ولی یککم باور کردم.
melina
«اگه مجبورم کنی برگردم هیچوقت نمیبخشمت. تا وقتی زندهم ازت متنفر میشم.»
یا خدا. از اینکه بگویی مادر بدی است بدتر بود. فکر کردم اگر روت بود چه میگفت.
melina
لبخند روت از اینسر صورتش تا آنسر کش آمده بود.
معلوم شد که همان لحظه بهترین قسمت کریسمس بود.
جورابهایمان را بالای شومینه آویزان کردیم، با اصرار جِیمی حتی روت هم آویزان کرد، با اینکه خیلی خوشش نیامده بود.
melina
روت با قدرت، صبر و وقار سواری میکرد. باتِر به او بهتر سواری میداد تا به من. وقتی بهش گفتم، روت سر تکان داد. گفت: «باید کمرت رو تاب بدی. عضلههات رو شل کن. وقتی سعی کنی ثابت بشینی اسب بالا و پایینت میکنه.»
تلاش کردم. گفتم: «عضلههای من شل نمیشن.»
«دارم میبینم. خیلی خشکی.»
melina
گفتم: «خودم میتونم.»
تأیید کرد: «البته که میتونی، من فقط خواستم مثل یک آقا رفتار کنم.»
نمیخواستم باهاش بدرفتاری کرده باشم. «ببخشید.» اجازه دادم بلندم کند و بگذاردم روی زینِ باتِر.
melina
لرد تورتون داشت به سوزان نوشیدنی تعارف میکرد که مگی دواندوان وارد شد. گفت: «کریسمس مبارک!» دم گوشم گفت: «خیلی خوشحالم که اینجایی. شام افتضاح شده. الان توی آشپزخونه بودم. مامان داره سکته میکنه.»
melina
ممنون از خانم صورت اتویی. ممنون برای هر گچ جدیدی که روی پایم بسته میشد. ممنون برای بسته شدن به تخت بعد از دفعهٔ دومی که موقع دستشویی رفتن گیر افتادم. ممنون که وقتی وسط کابوسها جیغ میکشیدم پرستارها بیدارم میکردند.
melina
گفتم: «آره مامان، این سفر ضروریه.»
Emy tes
پایم هیچوقت کاملاً خوب نمیشد، ولی میتوانستم راه بروم، بدوم و از پلهها بالا بروم. شاید احساساتم هم هیچوقت کاملاً خوب نمیشد، ولی به اندازهٔ کافی آرامش پیدا کرده بودم
reza700
هیولایی، با اون پای زشتت. این چیزی بود که مام گفته بود. بارها و بارها، تا وقتی که وادار شدم همهچیزم را بگذارم پای اینکه دیگر حرفش را باور نکنم.
کاربر ۳۸۱۶۹۳۵
مادر بکی ایستاد. با دقت به سوزان، جِیمی و من نگاه کرد. آهسته و با ملایمت گفت: «میام. حتماً. خیلی خوب میشه دوباره کنار خانواده باشم.»
ما شاید خیلی چیزها بدانیم، و شاید روزی باورشان کنیم.
اسمعیل زاده
«این چیزی است که ما داریم به خاطرش میجنگیم. برای اینجور ارادهها. نمیتوانیم شکست بخوریم
rosete
«برای مسنترها مرگِ راحت میتونه یه موهبت باشه.
rosete
حجم
۲۳۲٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۳۲۰ صفحه
حجم
۲۳۲٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۳۲۰ صفحه
قیمت:
۹۷,۰۰۰
۴۸,۵۰۰۵۰%
تومان