بریدههایی از کتاب جنگی که بالاخره نجاتم داد
نویسنده:کیمبِرلی بروبیکر بردلی
مترجم:مرضیه ورشوساز
انتشارات:انتشارات پرتقال
دستهبندی:
امتیاز:
۴.۷از ۱۲۲ رأی
۴٫۷
(۱۲۲)
سوزان گفت: «آدا؟ به لرد تورتون اعتماد داری؟»
«معلومه که نه.»
خندید و صورتش را با دستهایش پوشاند. گفت: «این یکی تقصیر خودم بود. خیلی خوب. بذار اینطوری بگم. به کی بیشتر اعتماد داری، من یا خانم تورتون؟»
میفهمیدم به چه میخواهد برسد. گفتم: «باشه.»
«چی شد؟»
«با روت کنار میام.»
melina
جِیمی اضافه کرد: «چرخخیاطیش توی بمبارون مُرد.»
مگی سر تکان داد. «درسته. لابد فرشها و پردههاتونم مُردن.»
همهچیز درحال مرگ بود، ولی چیزی نگفتم. مگی خودش میدانست. وسط جنگ بودیم.
melina
ما شاید خیلی چیزها بدانیم، و شاید روزی باورشان کنیم.
SARINA
ادامه بده. تنها راه بیرون رفتن از این شرایط اینه که مستقیم راهت رو ادامه بدی.
Book
این اطلاعات را توی ذهنم ذخیره کردم، داخل قسمتی که اسمش را گذاشتم «چیزهایی که کاش نمیدانستم».
لیلا
ما شاید خیلی چیزها بدانیم، ولی لزوماً باورشان نداریم.
Dayan
لازم نیست آدم حتماً احساس امنیت بکنه تا در امان باشه.»
Javad Hosseini
گفتم: «مواظب خودت باش.»
لبخند محزونی زد. «نمیتونم. یادت رفته؟ جنگه.»
Javad Hosseini
گفتم: «مواظب خودت باش.»
لبخند محزونی زد. «نمیتونم. یادت رفته؟ جنگه.»
z.gh
من کتاب گرفتم؛ کتابی قطور و سنگین. خانم تورتون گفت: «مارگارت بهم گفت تو از کلمات خوشت میاد. فکر میکرد این به دردت بخوره.»
z.gh
بعضی وقتها چیزی که درست است با چیزی که قانونی است فرق میکند.
vania
«چون بابای سوزان دوستش نداره. و مادر ما هم دوستمون نداشت.»
کاربر ۸۸۲۵۳۷۸
گفت: «درسته. اولش ممکنه سخت باشه، ولی ما یه کاری میکنیم که راحت و دنج بشه
کاربر ۸۸۲۵۳۷۸
«قبلاً توی خونهدرختی زندگی میکردیم، ولی حالا میریم توی غار زندگی کنیم.» بله، از متن کتاب خانوادهٔ سوئیسی رابینسون بود.
کاربر ۸۸۲۵۳۷۸
ولی قدیسها آدمهای واقعی بودند، نه خیالی، و اژدها موجودی خیالی است، نه واقعی. چطور یک آدم واقعی میتواند یک حیوان خیالی را بکشد؟
سوزان گفت: «داستانها در طول زمان یهکم با هم ترکیب میشن. این قدیسها خیلی وقت پیش زندگی میکردن.»
«اون موقع که مردم مثل من احمق بودن؟»
سوزان گفت: «آدا اگه از این حرفها بزنی، مجبورت میکنم رونویسی کنی.»
نمیدانستم منظورش از رونویسی چیست. اهمیتی نمیدادم. تکرار کردم: «مثل من احمق.»
سوزان وادارم کرد پشت میز بنشینم و صدبار بنویسم: «از این به بعد کمبود دانش را با کمبودِ هوش تلفیق نمیکنم.
arezo
سوزان گفت: «اشکالی نداره آدم بترسه.»
دندانهایم را به هم فشار دادم و بهش زل زدم. «معلومه که نترسیدم.»
سوزان گفت: «سرنوشت جنگ به این بسته نیست که تو دیدهبانی کنی.»
اگر بود چه؟ جنگ بزرگ نه، ولی جنگ خودم؟ اگر چیزی که ازش میترسیدم جانم را نجات میداد چه؟ گفتم: «من دیدهبانی میکنم.»
arezo
من یک زندانی ناآگاهِ فلج بودم که از پنجرهٔ آپارتمانی محقر توی لندن بیرون را نگاه میکرد. حالا روی دو پا راه میرفتم، سواری میکردم، میخواندم و یک اتاق و کتابخانه را با دختر یک نجیبزاده شریک بودم. بهجز از دست دادن مام من فقط به دست آورده بودم. مرگ مام از دست دادن بود یا به دست آوردن؟
Moti
کشتی خانوادهٔ سوئیسی رابینسون میشکند و سر از جزیرهای زیبا درمیآورند و همهچیز خوب میشود و خیلی بهشان خوش میگذرد. جِیمی عاشق داستان بود. من هیچوقت دوستش نداشتم. حالا ازش متنفر بودم.
کشتی من و جِیمی شکسته بود، ولی نجات پیدا نکرده بودیم. به جزیرهای نرسیده بودیم. هنوز تلاش میکردیم تا توی دریای طوفانی غرق نشویم.
Moti
کشتی خانوادهٔ سوئیسی رابینسون میشکند و سر از جزیرهای زیبا درمیآورند و همهچیز خوب میشود و خیلی بهشان خوش میگذرد. جِیمی عاشق داستان بود. من هیچوقت دوستش نداشتم. حالا ازش متنفر بودم.
کشتی من و جِیمی شکسته بود، ولی نجات پیدا نکرده بودیم. به جزیرهای نرسیده بودیم. هنوز تلاش میکردیم تا توی دریای طوفانی غرق نشویم.
Moti
ما شاید خیلی چیزها بدانیم، ولی لزوماً باورشان نداریم.
Moti
حجم
۲۳۲٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۳۲۰ صفحه
حجم
۲۳۲٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۳۲۰ صفحه
قیمت:
۹۷,۰۰۰
۴۸,۵۰۰۵۰%
تومان