ـ من نمردهام؟
ـ چرا باید مرده باشی؟
ـ ولی من گاز را باز کرده بودم.
ـ گاز یک هفته است که قطع شده.
Mohammad
میلی برای مردن ندارم. حس میکنم زندگی خیلی کوتاه است. بعد از زندگی، همیشه مرده خواهیم بود. پس، تا آن موقع میتوانیم صبر کنیم!
Mohammad
معمولاً، به نوشتن توی سرم اکتفا میکنم. راحتتر است. توی سر، همهچیز بیهیچ مشکلی جریان دارد. اما، بهمحض اینکه مینویسی، اندیشهها عوض میشوند، از شکل میافتند، و همهچیز جعلی میشود. بهخاطر کلمات.
Mitir
گاهیوقتها، از خودم میپرسم من برای کارکردن زندگی میکنم یا کار به من فرصت زندگی میدهد.
Mary gholami
آنجا، هنوز نور هست. نوری که چهرهات را رنگپریده خواهد کرد، نوری که شبیه مرگ است. برو آنجا که مردم خوشبختاند چون آنها عشق را نمیشناسند. آنقدر سیرند که دیگر نه نیازی به کس دیگری دارند نه به خدا. شبها، درهاشان را قفل میکنند و با صبر و حوصله منتظر میمانند که زندگی بگذرد.
به پرندهی زخمی میگویم:
ـ بله، میدانم. خیلی سال پیش، تو یک شهر گم شدم. هیچکس را آنجا نمیشناختم. پس برایم زیاد مهم نبود که کجا هستم. میتوانستم آزاد و خوشبخت باشم چون آنموقع هیچکس را دوست نداشتم.
نازنین بنایی
خیلی دلم میخواهد کمی گریه کنم اما نمیتوانم چون هیچ دلیلی برای این کار ندارم.
Mitir
ـ چهطور این کشور را تحمل میکنید؟
ـ بهش عادت میکنید.
mojtaba.bp
ـ پس چرا باز او را میبینی؟
ـ چون کس دیگری ندارم. چون میلی به تغییر ندارم. یک دورهای آنقدر آدم عوض کردهام که دیگر خستهام. بههرحال، همیشه همان است، این یولاند یا یک یولاند دیگر. هفتهای یک بار میروم خانهاش. او آشپزی میکند و من شراب میبرم. بین ما عشقی وجود ندارد.
mojtaba.bp
گاهیوقتها، از خودم میپرسم من برای کارکردن زندگی میکنم یا کار به من فرصت زندگی میدهد.
Mitir
در سر من، راه سنگلاخی به پرندهی مرده میرسد.
ـ خاکم کن.
این را از من میخواهد و در کنج اعضای خردشدهاش، ملامتها مثل کرم در حال مرگاند.
نازنین بنایی