هرگز نمیتوانم مرگ را تصور کنم. فروپاشی؟ سیاهی؟ سکوت؟ اینها را میشود لمس کرد. خلأ؟ برای فهمیدن خلأ باید پربودن را درک کرد. توقف زمان؟ اصلاً زمان چیست وقتیکه آن را زندگی نمیکنیم؟ من این اندیشه را به هیچ میانگارم. بههیچاندیشیدن، بهمعنای به هیچچیز فکرکردن نیست. هیچ نشانهای هم برای این مفهوم وجود ندارد؛ زیرا برای نشاندادن هرچیز به خود، باید آگاهی باشد و من هیچ آگاهی از آن ندارم.
mahora
سکوت کردم؛ چراکه بیش از حد از بلاغت کلام او آگاه بودم. بله، اندیشمندان معاصر باعث تألم خاطر بشر شدهاند. آنان متملقانه با اعتبار بخشیدن به قابلیت شعور انسان، او را بهتنهایی طاقتفرسایی محکوم میکنند. انسان به استثنا بدل میشود. او در فضایی عاری از فکر، فکر میکند؛ در محیطی بیتفاوت به هیجان میآید؛
در هرجومرجی غیراخلاقی، رفتار عادلانه و ناعادلانه را دنبال میکند. او در دنیای خارج، زندانی میشود! فرار ممکن نیست! این گردوغبار کیهانی که تبدیل به انسان شده، عجب خطای دردناکی است.
mahora
«علم اندک انسان را از خدا دور میکند و دانش بسیار انسان را به او نزدیک میگرداند.» اگر طبیعت باعث وجود ماهی میشود به این دلیل است که پیش از آن آب را فراهم آورده است؛ بنابراین... .
بنابراین، چه؟
اگر طبیعت حیواناتی عقلانی مانند ما را ایجاد کرده، برای این است که در جهان هستی معنایی وجود دارد که باید آن را درک کنیم؛ بنابراین... .
بنابراین، چه؟
ما نتیجهٔ اتفاقاتِ تصادفی نیستیم. ما از ریشهٔ اتمها هم سرچشمه نمیگیریم. برعکس، ما حاصل نقشهای هستیم؛ حاصل قصد و نیتی هوشمندانه؛ بنابراین... .
بنابراین؟
بنابراین خدا وجود دارد.
mahora