بریدههایی از کتاب آپولو؛ جلد سوم
۴٫۵
(۲۰)
فکر کردم انسان بودن همین است. ایستادن روی باند، تماشای آدمیزادها که جسد یک دوست و یک قهرمان را در قسمت بار سوار میکنند و دانستن اینکه او دیگر هرگز برنمیگردد.
samarium
آدمهای خوب از به دست آوردن قدرت، مشوش میشوند، نه شادی میکنند و نه فخر میفروشند. برای همین هم هست که کمتر پیش میآید آدمهای خوب به قدرت برسند.
samarium
«نکتهای که من متوجهش شدهم اینه که شما آدمیزادها چیزی فراتر از پیشینهتون هستین. میتونین خودتون انتخاب کنین که چقدر از تاریخ نیاکانتون رو بپذیرین. میتونین بر انتظارهای خانواده و جامعهتون پیروز بشین. کاری که نمیتونی و هرگز هم نباید انجامش بدی اینه که کسی غیر از خودت ـ پایپر مکلین ـ باشی.»
samarium
تقدیم به ملپومن، الههٔ الهامبخش تراژدی
امیدوارم از کاری که کردی راضی باشی
ر.
باران ریزوندی
افسوس که گذر زمان همهچیز را ـ هرقدر هم که مهم باشد ـ به خرتوپرت تبدیل میکند. شاید سرنوشت مشابهی هم در انتظار خودم بود. ممکن بود هزار سال دیگر، یک نفر من را در یک انبار پر از ابزار پیدا کند و بگوید: اوا، اینجا رو. آپولو، ایزد شعر. شاید بتونم برق بندازم و ازش استفاده کنم.
باران ریزوندی
الههٔ ابر گفت: «قصهاش طولانیه.» اما لحنش طوری بود که میگفت میتونم برات تعریف کنم، اما بعدش چارهای ندارم جز اینکه به یه ابر طوفانی تبدیل بشم، یه عالمه گریه کنم و تو رو هم با صاعقه بزنم و بکشم.
باران ریزوندی
حتی بعد از چهار هزار سال هنوز هم از زندگی درسهای مهمی میگیرم؛ مثلاً: هرگز با یک ساتیر خرید نروید.
از بس حواس گرور پرت میشد، یک عمر طول کشید تا فروشگاه را پیدا کنیم. ایستاد و با یک یوکا گپ زد. به خانوادهای از سنجابهای زمینی آدرس داد. بوی دود به مشامش خورد و تا آن سر بیابان رفتیم تا اینکه سیگار روشنی را پیدا کرد که یک نفر در جاده انداخته بود.
گفت: «آتشسوزی همینجوری شروع میشه ها.» بعد هم مثل شهروندی وظیفهشناس تهسیگار را خورد.
باران ریزوندی
حتی بعد از چهار هزار سال هنوز هم از زندگی درسهای مهمی میگیرم؛ مثلاً: هرگز با یک ساتیر خرید نروید.
از بس حواس گرور پرت میشد، یک عمر طول کشید تا فروشگاه را پیدا کنیم. ایستاد و با یک یوکا گپ زد. به خانوادهای از سنجابهای زمینی آدرس داد. بوی دود به مشامش خورد و تا آن سر بیابان رفتیم تا اینکه سیگار روشنی را پیدا کرد که یک نفر در جاده انداخته بود.
گفت: «آتشسوزی همینجوری شروع میشه ها.» بعد هم مثل
باران ریزوندی
قهرمانها باید آمادگی فدا کردن خودشون رو داشته باشن.
ن. عادل
یه اسبه دیگه بابا خب معلومه هیچکس نمیتونه...
فرار کن! الان میکُشدت!
ن. عادل
حجم
۴۲۷٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۴۶۴ صفحه
حجم
۴۲۷٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۴۶۴ صفحه
قیمت:
۹۳,۰۰۰
۴۶,۵۰۰۵۰%
تومان