لِنا توی دروازه عین قورباغه میپرید. هیچکس نتوانست گل بزند.
maneli1388
گذر زمان خیلی غمانگیزه.»
maneli1388
پیش خودم فکر کردم وقتی همسایه و دوست صمیمیات یکی مثل لِنا باشد، هیچ روزی معمولی نیست.
maneli1388
«بیا به مامان نگیم که تو و لِنا امروز تنهایی توی شهر بودین، باشه تریل؟»
قول دادم.
اما فایدهای نداشت. روز بعد، عکس بزرگی از من و لِنا توی روزنامه چاپ شد. خانمی که از ما عکس گرفته بود خبرنگار بود.
مامان از بالای روزنامه سرک کشید و گفت: «واقعاً خیلی آبزیرکاه شدی، تریل خان!»
maneli1388
جنگبازی کیف میدهد. اما صلح خیلی بهتر است.
maneli1388
«تریل که مرد نیست!»
پرسیدم: «پس چیام؟»
«تو همسایهای.»
پیش خودم گفتم: اَه... و حسرت خوردم که چرا نگفت دوست صمیمیاش هستم.
maneli1388
خوشبختانه الان دیگر توی تعطیلات تابستانیم ... وگرنه لِنا آنقدر از مدرسه کلافه میشد که میرفت توی کُما و به قول خودش «ریق رحمت را سر میکشید.»
book worm
لِنا لید که هیچوقت گریه نمیکند، داشت گریه میکرد!
یـ★ـونا
«ببین رفیق، اگه بهخاطر دلتنگی برای کسی غمگین میشی، یعنی اون آدم برات مهمه. اینکه کسی برات مهم باشه، بهترین چیز دنیاست. ما کسایی که دلتنگشون هستیم رو توی قلبمون نگه میداریم.»
یـ★ـونا
بابابزرگ نگاهی جدی بهم انداخت و گفت دلتنگشدن برای آدمها، بهترین حس غمانگیز دنیاست.
یـ★ـونا
کل روز پر از غم بود؛ از وقتی بیدار میشدیم تا وقتی که میخوابیدیم.
یـ★ـونا