بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب از تابستان تا تابستان | طاقچه
تصویر جلد کتاب از تابستان تا تابستان

بریده‌هایی از کتاب از تابستان تا تابستان

نویسنده:ماریا پار
امتیاز:
۴.۵از ۴۱ رأی
۴٫۵
(۴۱)
مرگ هم تقریباً مثل برف است؛ نمی‌دانی کِی می‌آید، حتی اگر وقتش معمولاً زمستان‌ها باشد.
Book worm
مرگ هم تقریباً مثل برف است؛ نمی‌دانی کِی می‌آید، حتی اگر وقتش معمولاً زمستان‌ها باشد
کاربر ۶۱۳۴۱۶۱
فکر کردم وقتی همسایه و دوست صمیمی‌ات یکی مثل لِنا باشد، هیچ روزی معمولی نیست.
یـ★ـونا
من توی رگ‌هایم خون دزد دریایی داشتم. به لِنا گفتم: «شاید واسه همینه که این‌قدر کارای عجیب‌غریب می‌کنم. دست خودم نیست. پر از خون دزد دریایی‌ام.» لِنا با تندی گفت: «برو بابا! خون دزد دریاییت اون‌قدر کمه که اگه یه بار خون‌دماغ بشی، همه‌ش تموم می‌شه.»
یـ★ـونا
«ببین رفیق، اگه به‌خاطر دلتنگی برای کسی غمگین می‌شی، یعنی اون آدم برات مهمه. اینکه کسی برات مهم باشه، بهترین چیز دنیاست. ما کسایی که دلتنگ‌شون هستیم رو توی قلبمون نگه می‌داریم.»
یـ★ـونا
پارو به دست نشستم. نمی‌دانستم چه‌کار کنم. فقط گریه می‌کردم. لِنا ناله کرد: «آخ…» چشم‌هایش را باز کرد و جوری به بابابزرگ نگاه کرد که انگار نمی‌شناسدش. بعد بازهم ناله کرد. بابابزرگ گفت: «چیزی نیست. باید ببریمت پیش دکتر. تریل، پسرم، دیگه گریه نکن. حالش خوبه.» لِنا نصفه‌ونیمه از جا بلند شد. «نه، بازم گریه کن، تریل. کله‌پوک! عین کودنا پارو می‌زنی.»
یـ★ـونا
آخرش گفتم: «بابابزرگ، خیلی دلم براش تنگ شده.» و زدم زیر گریه. بابابزرگ نگاهی جدی بهم انداخت و گفت دلتنگ‌شدن برای آدم‌ها، بهترین حس غم‌انگیز دنیاست. گفت: «ببین رفیق، اگه به‌خاطر دلتنگی برای کسی غمگین می‌شی، یعنی اون آدم برات مهمه. اینکه کسی برات مهم باشه، بهترین چیز دنیاست. ما کسایی که دلتنگ‌شون هستیم رو توی قلبمون نگه می‌داریم.» و دستش را آرام به سینه‌اش کوبید.
daisy
او آن‌طرف بابا نشسته بود و زل زده بود به آتش. ای کاش می‌توانستم همان موقع کمی از بابایم را به لِنا بدهم تا بداند بابا داشتن چه حسی دارد… بابایی که آتش درست کند و از کوه خوشش بیاید. راستش به‌نظر من لِنا باید بتواند گه‌گاهی بابای من را قرض بگیرد.
daisy
گفتم: «حالا تو هم یه بابا داری، لنا!» از ته دل خندید و گفت: «کله‌پوک، معلومه که دارم!» و آخرین وافل قلبی را بلعید. با خوشحالی فکر کردم؛ منم یه دوست صمیمی دارم.
یـ★ـونا
عمه‌مامانی من را از آن بغل‌های مهربان و محکم کرد و قول داد چه برف‌ها را پارو کنم چه نکنم، برایم وافل بپزد. یکشنبه برف آمد. همان یکشنبه، عمه‌مامانی از دنیا رفت.
maneli1388
لِنا با تندی گفت: «برو بابا! خون دزد دریاییت اون‌قدر کمه که اگه یه بار خون‌دماغ بشی، همه‌ش تموم می‌شه.»
maneli1388
«تریل که مرد نیست!» پرسیدم: «پس چی‌ام؟» «تو همسایه‌ای.» پیش خودم گفتم: اَه... و حسرت خوردم که چرا نگفت دوست صمیمی‌اش هستم.
یـ★ـونا
سعی کردم به بهترین شکل ممکن قضیهٔ رادیوها و آلمانی‌ها و چیزهای دیگر را توضیح بدهم. او هم درک کرد. اما آدم‌های دیگری هم توی سالن بودند و آن‌ها زیادی درک کردند. مثلاً خانم پیری به نام آنا فکر کرد جنگ هنوز ادامه دارد و سربازان آلمانی واقعاً دنبال من و لِنا هستند.
maneli1388
«بعد، توی هوا کمانِ قشنگی زدن و برگشتن روی زمین. لِنا با کله رفت تو آدم‌برفی کرولا. تریل با صورت رفت تو پرچین. مرغ رفت توی آسمون و سورتمه محکم خورد تو دیوارِ خونه!»
maneli1388
دلتنگ‌شدن برای آدم‌ها، بهترین حس غم‌انگیز دنیاست.
maneli1388
«قدر زندگی رو بدون، رفیق!»
maneli1388
«دیگه هیچ‌وقت نمی‌خوام از تخت بیام بیرون!» بابا گفت هیچ اشکالی ندارد. گفت حتی اگر تا موقع رسیدنم به سن تکلیف هم توی تخت بمانم، هر روز غذایم را برایم می‌آورد بالا. بعد، بیشتر گریه کردم، چون زندگی افتضاحی در انتظارم بود.
maneli1388
گفتم: «حتماً بین بال‌هاشون می‌خاره. فرشته‌ها رو می‌گم.»
maneli1388
مرگ هم تقریباً مثل برف است؛ نمی‌دانی کِی می‌آید، حتی اگر وقتش معمولاً زمستان‌ها باشد.
maneli1388
فکر غم‌انگیزی مدام توی سرم می‌چرخید: اگر من سقوط کرده بودم، لِنا آن‌قدرها هم نگرانم نمی‌شد.
maneli1388

حجم

۲۷۷٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۱۳۶ صفحه

حجم

۲۷۷٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۱۳۶ صفحه

قیمت:
۶۸,۰۰۰
تومان
صفحه قبل
۱
۲صفحه بعد