بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب خال‌کوبی | طاقچه
تصویر جلد کتاب خال‌کوبی

بریده‌هایی از کتاب خال‌کوبی

نویسنده:پونه ابدالی
انتشارات:نشر چشمه
امتیاز:
۳.۰از ۱۰ رأی
۳٫۰
(۱۰)
گرمای پتو لحظه‌ای پگاه را آرام کرد. برگشت رو به سیلور که نشسته بود کنار پنجره و از گوشهٔ چشم نگاهش می‌کرد. انگشتش را کشید روی پنجره. حیوان نوک زد به شیشه و سرش را بالاوپایین برد، بعد نوکش را کرد توی بالش و چند پَر کَند و انداخت روی زمین. «مامان‌بزرگم هر وقت می‌خواست ما رو نصیحت کنه یا یه حرفی بزنه که روش نمی‌شد، می‌گفت بیاید براتون فال بگیرم.»
کاربر ۳۶۹۵۰۸۰
ذهنش خالی بود. خیره بود به غبار، به خاک روی میز عسلیِ جلوش، به مبل‌ها که روی‌شان ملحفهٔ سفید کشیده بود، به پنجره‌های بلند و بزرگ که آفتاب و درختِ گیلاس و کوهِ دوردست را قاب گرفته بود، به تابلوها، به عکس‌های روی دیوار، به دفترچه‌تلفن، به فرش، به پرزهای جمع‌شده کنار پایهٔ میز ناهارخوری.
کاربر ۳۶۹۵۰۸۰

حجم

۹۵٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۱۱۳ صفحه

حجم

۹۵٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۱۱۳ صفحه

قیمت:
۲۵,۰۰۰
۱۲,۵۰۰
۵۰%
تومان
صفحه قبل
۱
صفحه بعد