بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب اسم این کتاب راز است! | صفحه ۲ | طاقچه
کتاب اسم این کتاب راز است! اثر پسودانیموس بوش

بریده‌هایی از کتاب اسم این کتاب راز است!

امتیاز:
۴.۵از ۵۳ رأی
۴٫۵
(۵۳)
حال، زن خوبی به نظر می‌اومد. مطمئنم برادرت چیزی‌ش نمی‌شه.» او از کجا می‌دانست؟ نمی‌فهمیدم. یعنی او بانوی طلایی را دیده بود؟ متوجه شدم موقع حرف زدن چیزی را از روی میز برداشت. یک دسته اسکناس بود و او داشت با حالتی عصبی با آن بازی می‌کرد. آن موقع هنوز سنم خیلی کم بود، ولی آن‌قدر در سیرک مانده بودم که بفهمم معنی آن پول چیست. این روزها فروختن یک جفت دوقلوی ده‌ساله به یک غریبه کار بسیار هولناکی است، ولی ما در سیرک بودیم. من و برادرم جاذبهٔ کارناوال نمایش محسوب می‌شدیم، برای آن‌ها با میمون‌های تربیت‌شده فرقی نداشتیم. از این‌که رئیس سیرک ما را در ازای چند دلار فروخته بود زیاد تعجب نکردم، اما به دلیل این کار از او متنفر شدم. فریاد زدم: «می‌کشمت!» و با تمام سرعت از کابین و سیرک دور شدم.
گربه
متوجه شدم موقع حرف زدن چیزی را از روی میز برداشت. یک دسته اسکناس بود و او داشت با حالتی عصبی با آن بازی می‌کرد. آن موقع هنوز سنم خیلی کم بود، ولی آن‌قدر در سیرک مانده بودم که بفهمم معنی آن پول چیست. این روزها فروختن یک جفت دوقلوی ده‌ساله به یک غریبه کار بسیار هولناکی است، ولی ما در سیرک بودیم. من و برادرم جاذبهٔ کارناوال نمایش محسوب می‌شدیم، برای آن‌ها با میمون‌های تربیت‌شده فرقی نداشتیم. از این‌که رئیس سیرک ما را در ازای چند دلار فروخته بود زیاد تعجب نکردم، اما به دلیل این کار از او متنفر شدم. فریاد زدم: «می‌کشمت!» و با تمام سرعت از کابین و سیرک دور شدم.
گربه
مکس‌ارنست خندید. بعد نوبت او بود که ناراحت شود، چرا شوخی‌های کاس خنده‌دار بود؟ کاس ناگهان گفت: «هی، مکس‌ارنست!» «چیه؟»
ن. عادل
سؤال: اون چیه که برای یه نفر کمه، برای دو نفر اندازه است، برای سه نفر هم زیاده؟ جواب: راز.
Ayla
مکس‌ارنست موافق بود که دکتر ل سزاوار بدترین مجازات ممکن است، ولی به‌قدری در مورد این‌که آن مجازات باید چی باشد نظرهای مختلف داد که کاس التماسش کرد از فکر مجازات بیرون بیاید و به‌جای آن به پیدا کردن راه فرار فکر کند. متأسفانه این از فکر قبلی خیلی سخت‌تر بود. از دو ساعت‌ونیم پیش که به دکتر ل خبر داده بودند «باید همین امشب انجام بشه» (حالا هر کاری که بود) همه به جنب‌وجوش افتاده بودند. فانوس بالای هرم، که قبلاً کم نور بود، حالا چشمک‌زن شده بود و یکی‌درمیان همهٔ محوطه را نورانی می‌کرد. معلوم بود دارد یک‌جور پیام می‌فرستد. البته کاس و مکس‌ارنست کاملاً مطمئن بودند پیام با کد مورس نیست.
گربه
اولین متخصص گفته بود اختلال کمبود توجه دارد، متخصص دومی گفته بود متخصص اولی مزخرف گفته، یکی دیگر گفته بود اوتیسم دارد و یکی دیگر گفته بود آرتیست است. یکی گفته بود مشکلش سندروم توره است، یک متخصص می‌گفت سندروم آسپرگردارد و یکی دیگر می‌گفت مشکل از پدر و مادرش است که سندروم مونشهاوزن دارند.
=o
کاس احساس می‌کرد او دارد نزدیک می‌شود. اعصاب‌خردکن بود، مثل حس خارش. بدجوری دلش می‌خواست بنشیند ولی می‌دانست برای این‌که بهش مشکوک نشوند، باید بی‌حرکت دراز بکشد. توی گوش کاس پچ‌پچ‌کنان گفت: «تصور کن نور خورشید نیمه‌شب داره به پشتت می‌تابه... گرمه... روشنه... خوشاینده... احساسش می‌کنی...؟ خوبه... حالا تصور کن آروم‌آروم داری به سمت نور شناور می‌شی... شبیه یه دونهٔ غبار توی پرتوی نور... درسته، شناوری... خیلی آروم شناوری...» کاس به خودش می‌گفت نباید به حرف‌هایش گوش بدهد، باید هشیار می‌ماند. ولی صدای دکتر ل خیلی آرامش‌بخش بود. کلمه‌هایش یک‌راست وارد هوشیاری کاس می‌شدند، انگار افکار خود کاس بودند. ادامه داد: «همهٔ نگرانی‌هات رو رها کن... همهٔ ترس‌هات از جنایت و فاجعه و موارد اضطراری دارن ازت دور می‌شن... دور شدن... رفتن... لازم نیست این‌جا برای چیزی خودت رو آماده کنی... ما مراقب همه چی هستیم... جات امنه... کاملاً امن. حالا این کلمه رو تکرار می‌کنیم، باشه؟ امن... امن... امن...» کاس به خودش آمد و دید دارد ناخودآگاه تکرار می‌کند: امن... امن... امن...
گربه
کاس که چشم‌هایش را بسته بود، توی کل بدنش با احساس جدیدی آشنا شد: آن‌ها سرش را خاراندند و کف پاهایش را سنگ پا کشیدند. کف دست‌هایش را فشار دادند و انگشت‌هایش را کشیدند. شقیقه‌هایش را ماساژ دادند و آرام به گونه‌هایش ضربه زدند. لالهٔ گوش‌هایش را کشیدند و بینی‌اش را تکان دادند. بازوهایش را گرداندند و پاهایش را تکان دادند. ساق پاهایش را چرخاندند و قولنج انگشت‌های پایش را شکستند. تمام بدنش را فشار دادند، سیخونک زدند، ماساژ دادند و چرخاندند، تا این‌که دیگر نمی‌فهمید کی به کی و چی به چی است و چی کجاست. کاس دیگر داشت به مرز بی‌هوشی می‌رسید که از پشت سرش صدای دکتر ل را شنید. با همان لهجهٔ خاص و نامعلومش گفت: «سلام خانم اسکلتون. امیدوارم از درمان‌ها خوشت اومده باشه. نه، لطفاً چشم‌هات رو باز نکن، عوضش اجازه بده پیشنهاد بدم یه چیزهایی رو تصور کنی. به نظر خیلی از بیمارها، این کار کمک می‌کنه آروم بشن...»
گربه

حجم

۲۲۳٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۳۲۰ صفحه

حجم

۲۲۳٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۳۲۰ صفحه

قیمت:
۶۸,۰۰۰
تومان
صفحه قبل۱
۲
صفحه بعد