یک برگه کاغذ تکهپارهشده بیرون افتاد. باد داشت میبردش.
ن. عادل
آدمبزرگها بعضی وقتها مفیدند، پولشان و بردن و آوردن ما با ماشین اولین چیزی است که به ذهنمان میرسد؛ اما یک عادت بد هم دارند: وقتی میخواهی کاری کنی که با آن مخالفاند، جلویت را میگیرند. ن.
هارو چان~
یکی هم معتقد بود این بچه فقط به یک کتک درستوحسابی احتیاج دارد.
ن. عادل
«راست میگی! اما یه چیز رو اشتباه گفتی.»
«چی؟»
ن. عادل
«پیامی برای بادها. برای اینکه جادوش کنید، اول باید بوش کنید.»
ن. عادل
Apologia: به زبان ایتالیایی یعنی عذرخواهی. م. * اگر دنبال معنی اپولوجیا میگردید، باید بگویم حشره نیست، نوعی تودهٔ سرطانی هم نیست، در واقع همان عذرخواهی است، حتی ارزشش را نداشت برای توضیحش کاغذ حرام کنیم. ن.
ن. عادل
اما مردم همهاش داستان چوپان دروغگو را برایش تعریف میکردند. به نظر کاس پیام این داستان چیز دیگری بود: چوپان حق داشت، آنجا واقعاً گرگ بود و اگر حواست نبود آخرش میآمد سراغت.
پس اینکه مدام داد بزنی: «گرگ! گرگ!» خیلی بهتر از این است که ساکت بمانی.
=o
او بارها و بارها سعی کرده بود دنیا را نجات بدهد، ولی این اولین بار بود که یک نفر سعی کرده بود او را نجات بدهد.
هارو چان~
فقط کتابهای بد خوب تمام میشوند.
اگر کتابی بهدرد بخور باشد، بد تمام میشود... چون دلت نمیخواهد تمام شود.
از همه مهمتر... البته از نظر من، این است که نوشتن پایان کتاب سخت است.
باید سعی کنی داستان را تمام کنی، نشان بدهی شخصیتهایت چهقدر رشد کردهاند، سوراخهای ماجرا را رفو کنی و روی موضوع اصلی تأکید کنی... همهٔ اینها توی یک فصل از کتاب!
ز.م
«آره، اما بویی که باغبون حس کرده بود یه چیز دیگه بوده. گفته بود بوی گوگرد میده، شبیه بوی اُوِوُس پُدریدُس.»
Ghazal❤️🌺📚